حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

در باره کتاب شنل پاره

جمعه, ۱۱ آذر ۱۴۰۱، ۰۲:۱۳ ب.ظ

سروده بوقت زندگی برای آزادی
بنام راویان خورشید
در زمستانی سرد و نمناک
بنام پژواک کوه
در همهمه سحری گنجشکان
بنام شکوفه شقایق
در دشت های پر ملال
بنام شادی دیر هنگام پیروزی
بوقت زندگی
بنام شگفتی عشق
تمجید بوسیدن بوقت دیدار
بنام آرزوی صلح مادران ایران که داغدارند
بنام خدای رنگین کمان
روزی را بخاطر آورید
که شاعران همه شعر می سرایند
مردم ترانه می خوانند
برای  آزادی
ماهشهر ع-بهار

 

شنل یادگاری
امروز جمعه ۲۷ آبانماه ۱۴۰۱ کتاب شنل پاره اثر نویسنده روس نینا بریروا را خواندم کتابی که برایم جذاب و گیرا بود زیرا حکایت  شکست و ویرانی یک جامعه ناشی از انقلاب را در هشتاد صفحه به تصویر می کشد.نویسنده که خود شاهد یک انقلاب عظیم و بدنبال آن فروپاشی نظم حاکم بر روسیه بود و سپس  از انقلاب جان بدر برده و به پاریس مهاجرت می کند.
ساشا قهرمان قصه شنل پاره مثل نسل های بسیاری از جوامع معاصر انقلاب و رویاهای تلخی را تجربه کرد و به مفهوم واقعی نابرابری های اجتماعی و تقسیم غیر اخلاقی انسانها به خودی و غیر خودی  و سپس محرومیت ها و تبعیض ها را پی می برد  و به ناچار و یا به اجبار و یا بدستور مثل سرخوردگان همه انقلاب ها  مجبور شد یک راه بین راه هایی که پیش پایش بود انتخاب کند یعنی پذیرش انزوا تن دادن به ذلت و خواری و سرانجام جلای وطن که نویسنده رمان غم انگیز شنل پاره راه سوم یعنی جلای وطن را برگزید تا سرانجام بی آنکه بتواند جذب جامعه جدید شود اما روزهای دردناکی از دربدری را در خیال تکه پاره های یک شنل یادگاری از خانه پدری جا بگذارد .
مثل همیشه تا چند روز درگیر کتاب خوانده شده شنل پاره هستم .کتابی که شرح دردناک مهاجرت و رویای آزادی ست.

شنل کهنه را از یک صندوقچه قدیمی بیرون آوردیم  که در خانه پدر بزرگ ماندگار شده بود من و تو که عاشق هم بودیم.
بلایای زیادی را از سر گذراندیم ، از هیچ چیز نهراسیدیم هر چند زندگی امیدها را از ما گرفته بود.
امروز  دارم میرم زمانه دیگری رقم خورده است من باید به سویی بروم و تو به سویی دیگر . ما برای یادگاری اما این شنل کهنه را دو پاره می کنیم.
و بعدها در خیال  بازگشت به وطن و رویاهای عاشقانه مان شنل کهنه را بار دیگر به هم می دوزیم  زیرا گاهی برای رسیدن دیر نیست هر چند زمان بسیار گذشته باشد.
میدانی زندگی آدمی در حصاری و شاید هم فضایی از رویاهای باور نکردنی می گذرد ، علیرغم عمر کوتاه اما همه چیز ممکن است همچنان که گاهی و بیشتر اوقات غیر ممکن می شود.
چنانکه اشاره کردم قصه از زبان دختری به نام ساشا روایت می شود، قصه نسلی تباه شده از یک دگرگونی غیر منتظره که به انقلاب تعبیر می شود نسلی که ناچار است به نحوی رویاهایش را جایی جا بگذارد و اسیر سرنوشتی بشود که برایش رقم می خورد بی آنکه خودش در آن دخیل باشد.
وقتی این قصه ها را می خوانم چقدر شباهت می بینم میان آن حکایت  و واقعیت هایی که در زندگی هر کدام از ما به همین نحو رقم  خورد ه است که خلاصه اش می شود زمان از دست رفته   و آرزوهای بر باد داده .
هر چند نگاهی سانتی مانتال باشد زیرا واقعیت همین چنبره زمان و مکان و حرکت است که در هر صورتی راه خودش را میرود و هیچ کس از آینده خویش خبر ندارد زیاد پیچیده اش نکنم.
کتاب شنل پاره داستان زنی ست که لبخندهای کوچکی از گذران روزگار با خود دارد و اشک و اندوه بسیاری که در چشمانش موج می زند زنی که زمانه اجازه نمی دهد عشق و زیبایی را تجربه کند.  روزهای خوب بسرعت تمام طی می شود و آینده هم بسیار تاریک و مبهم به نظر می رسد و بعد داستان فروپاشی بنیان های خانواده و اجتماع و بدبختی هایی که تمامی ندارد و البته همه آنها نتیجه رویاهای ناشی از یک انقلاب است که سرانجامی مگر شکست و ناکامی برای نسل های متمادی  به همراه ندارد.
و در آخر به این نتیجه می رسی که هیچگاه  خوشبختی غیر منتظره ای  به سراغت نخواهد آمد تا بخواهی بدبختی مثل نقل و نبات از آسمان می بارد و آرزوی همدلی و رسیدن به وصال را ناممکن می سازد.
همیشه امیدها بسیار گنگ و مبهم است اما میل به بزرگ منشی و عطش زندگی و خردمندی،  و عشق به حقیقت در وجود آدمی  جاری ست.
این کلمات بیانگر چیزهای متفاوتی نیستند بلکه اجزای کل بی پایانی هستند که من از برابر آنها می گذرم بدون آن که آنها را ببینم همانطور که همه ما از کتار اشیا دور و برمان می گذریم در حالی که بی شک تاثیر غیر قابل انکاری بر زندگی ما دارند اما ما بی خیر از همه جا فقط از کنارشان رد می شویم و بعد گاهی که به ضمیر ناخودآگاه مراجعه می کنیم‌ احساس می کنیم این شئی یا اتفاق را یه جایی دیدیم در حالی که در آن لحظه هیچگاه متوجه آن اتفاق نبوده ایم درست مثل شنل پاره ای که نه دو پاره بلکه چند پاره شده است و قابل وصل و پینه هم نیست .
ماهشهر ع-بهار


 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۹/۱۱
علی ربیعی(ع-بهار)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی