حکایت میدان شهیاد یا آزادی
حکایت میدان شهیاد یا آزادی
امروز غروبی سه شنبه ۲۳ خرداد ۱۴۰۳با نیت شهیاد از این تندیس تاریخی عکسی گرفتم و از میدان خواستم برای اینکه حق خوری نشود و نگن مال این دوره است. به اطرافیانم بگه بابا من میدان شهیادم !مال عصر پهلوی دوم.
گفتم درست بایست با همان قد و قواره در سال هزار و سیصد و چهل و شش خورشیدی و آغاز جشن های دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهی به خوب و بدش هم کاری ندارم ...اما این نیت خیر را در این وسط که می بینید از زیرساختها تا بالای دو شاخ برجک هایش جلو ه ای از ایران باستان است مثلا!چرا دروغ بقول پرویز فنی زاده در سریال دایی جان ناپلئون تا قبر ها ها ها ها و اصرار نکنیم که حتما اسمش آزادی باشد و خودش بیچاره دلخوش به همان شهیاد که همین را می گوید و تا قله که میروی و ساختار داخلی آن را از منظر تماشا می گذرانی مخصوص دوران شاهنشاهی بوده که در بدترین شرایط با اصرار من قبول می کند که واسط بین عصر پهلوی دوم باشد با روزگار حال و من گاهی که دلش از بعضی اذیت و آزارها و دستبرد ها گرفته میایم و با زبان بی زبانی می گویم دلگیر نباش همینکه هستی و تا اندازه ای عرض و طولت را اضافه کرده اند شاکر باش و اگر صدایت کردند هی برج آزادی ! و نه کوفت و زهر مار بگو معذرت می خواهم من شهیادم ...مردم این روزگار هم پیله نیستند و قبول می کنند و اگر احیانا اگر کسی پرسید که چرا همچنان پا بر جا رخ به رخ خیابان انقلاب ایستاده ای بگو من با اونا راه اومدم اونا هم راهم دادن و حتی در جهت دلخوشکنک حضرات شدم میدان آزادی و حالا چپ و راست صدا می زنند آزادی، آزادی اما من دلتنگ شهیادم گفتم تقصیر خودت نیست کلا همه شما رگ و ریشه تان اینجوری چفت و بست شده اصلاح پذیر هم نیستید گفت تو هم که یکی به نعل میزنی یکی به میخ یعنی چه ...گفتم هیچی یعنی کلا با آدمایی روبرویی که ظاهر و باطنشان یکی نیست توام خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو و خلاصه داشت صحبتمان گل می انداخت که آژیر پلیس راهنمایی فرمان حرکت داد و من هم از میدان ازادی به سمت انقلاب پیچدم ...تهران علی