سودای عشق
شیوه سودای عشق
گفت:
چه می کنی با داغ!
گفتم:
هیچ!
می سوزم و می سازم!
"عقل کجا پی برد
شیوهٔ سودای عشق
باز نیابی به عقل
سر معمای عشق" عطار
هنوز هم دنبال شمال و جنوبم میگردم
غروبی سه شنبه پانزده خرداد ۱۴۰۳ جهت خرید مایحتاج ضروری از منزل خارج شدیم به همراه همسر اما در طی مسیر طول و دراز تقریبا همه جا تعطیل بود و ما بناچار دست از پا درازتر به خانه برگشتیم.
همچنان در آرزوی الهامی هستم که چیزی بنویسم یا بند از بند کلمه باز کنم و فکر کنم شعری سرودم که به در بسته الهام می خورد و با بی حوصله گی سراغ دست شویی واقعی می روم تا آبی بصورتم بزنم شاید اندکی از کسلی تعطیلی وسط هفته رهایی یابم هر چند به گفته خیلی از بزرگان قدیم و جدید آدمی به هر چیزی که فکرش را می کنی عادت می کند از صلح بی پایان کبوتر و آسمان تا جنگ نابرابر اسرائیل و غزه و مرگ قهرمانان قصه ها که گاهی خیلی واقعی در نزدیک ترین فاصله ات رخ میدهد بی آنکه کاری از دستت ساخته باشد بگذار به تعابیر ساده چارلز بوکفسکی پناه ببرم وقتی حوصله ام از خودم سر رفته و زندگی هر چند نامفهوم است اما چون فکر می کنم پس هستم و ادامه دارم باید به آب و آتش بزنم و در ادامه کاری به کار هیچکس و هیچ چیز نداشته باشم که عقل کجا پی برد شیوه سودای عشق!
در خیابانهای پر از پستی و بلندی تهران که قدم می زتم همواره نمی دانم دارم از کجا سر در میآورم اما تحت هر شرایطی با همین پستی و بلندی ها یه راه بلدی برای خودم می سازم تا خانه را بیابم گاهی که بالا میروم سمت شمال است و فرود که میایم یاد آور جنوب ، و خلاصه با همین فراز و فرود نشانی یم را پیدا می کنم زیرا بی حوصله تر از آنم که توسل به عالم دیجیتال گردم لذا سعی می کنم هر چیزی را در خودم بیابم هر چند به زحمت و مرارت و پشت میکنم به داشته های نو و نوار عصر الکتریسته و داده های صفر و یک که مثل قالب ماست پشت به پشت هم مفاهیم ریز و درشت می سازند و حالا زده اند که کوچه پس کوچه های هوش مصنوعی و عنقریب است که موجودات نامیرا بزایند و فرزندان آدم را به همان بهشت خیالی شان حواله دهند و بمثابه من اصرار نداشته باشند سالها دنبال شمال و جنوب خودم بگردم. علی