یارب از ابر هدایت برسا ن بارانی
بیشتر زانکه چوگردی زمیان برخیزم.....حافظ
سروده ترسالی
زیر تازیانه باد و باران
تر سالی مبارک است
با گلبنان برخواسته از خواب خستگی
شرح و حکایتی ست
بسان لالایی غوکها و برکه ها
صلح و سلامتی پرآب رودها
لغزش مواج علف زارها
انبساط انبوه ابرها
و من که
با باغها و گلهای شمعدانی این همه فصول سرخوشم!
ماهشهر آبان 1394 علی ربیعی(ع- بهار)
درباره شعر
شعر
از ضمیر ناخودآگاه آدمی سرچشمه می گیرد و بر پریشانی روح سرگشته وی در
وادی حیرانی بی مقدار یا با مقدار هستی سوار است....زادگاه شعر جان و دل
است نه آب و گل به تعبیر مولاناو برای اینکه به این سراچه احساس که دل آدمی
ست پی بیر یم باید به مکاشفه ای درونی اما نامکشوف با خودی برسیم که
اقبال لاهوری در اسرار خود جَست و جُست! که هیچش کرانه نیست یعنی در آنجا
به غیر از هیچ ، هیچ نیست تویی و این همه ناشناخته ها و بید بن های غریب
افتاده در بیابان تنگدستی از بی آبی پس تشنه وتنها در برابر این دار
مکافات ایستاده و همنوا با باد و طوفان و خاک و باران می شوی و این یعنی
عشق منصفانه ای که تو را برای آنی میهمان خوان یغمایش کرده است ...می خواهی
درخت باشی در واحه ای و یا خار مغیلان که هردم در پایی می خلد اما هرچه
هست و می خواهد باشد این لحظات نامکشوف را از دست ندهیم که به هجر یا وصل
چون بومرنگی به ما برمیگردد... .... از دفترهای گذشته ماهشهر علی ربیعی(ع-بهار)