سروده نکوهش شادی
عزاداریتان مستدام
شادی و سرورتان حرام
سهم تان از زندگی ماتم
اما! ای کاش اندکی هم
رویش لبخند بود در وجودتان،
نکوهش غم.
تسلیمم من
به یاس مدام
امروز سال روز حسین پناهی بود
شاعر قله های سپید دنا
برای او تفاوتی نداشت
هستی و نیستی
اما براستی این زندگی
چقدرنیازمند حسین پناهی بود!
شما که عادت دارید
به نکوهش شادی
لغو آزادی
ماهشهر ع-ر
پیر پرنیان اندیش
هوشنگ ابتهاج جان جانان من بود و گامزن در ردیف مولانا و حافظ ، او شعله عشق و آزادی و عدالت را تا آخرین دم حیات برافراشته داشت. امروز چهارشنبه ۱۸ امرداد ۱۴۰۱ اول بامدادی خبر جاودانه شدن هوشنگ ابتهاج (الف'-سایه) سخت ترین خبری بود که خواندم و شنیدم .شاعری که برای نسل ما هم خاطره و هم رویا و هم اصل آدمیت و شور زندگی و عشق بود و دانای راز آزادی و اندوهگسار بیداد روزگار .
و برای من اندکی از خاطره دیدارش و امید و نویدی که به آینده می داد شورانگیز بود هرچند همان روزها و روزگاران نگاهش کردم و گفتم بعید می دانم امید را که این امید طنز تلخی بر گوشه گونه های من می نشاند همچنان که همین نومیدی را به سهم خویش وعده به محمدرضا لطفی هم میدادم ! و آنان با بزرگی و حتما دانایی عمیق تر فقط لبخند زدند و می گفتند آینده از آن شماست و من در آن اوج جوانی می دانستم انگار که ما آینده ای نداریم .
از سیاست و قرابت که بگذریم بی شک سایه در غزل همپایه بزرگانی چون حافظ و سعدی بود که نشان زمانه خود را داشت و شما متوجه می شدید که در عین سبک و سیاق قدمایی اما کلمه و کلامش از جنس همین روزگار بود.
او بی شک توصیف و بیان عشق و آزادی را
همچنان که خود سرود
عشق آزادی ست
عشق آغاز آدمیزادی ست
بسان رودی عظیم به دریای تاریخ انسانیت پیران پرنیان اندیش زبان و ادب فارسی برد.
ماهشهر ع-ر
گزارش به خاک یونان!
از قدیم انس عجیبی با آثار نیکوس کازانتزاکیس نویسنده شهیر یونانی داشتم البته این تنها شامل حال من نبود بلکه نسل ما با آثار این نویسنده بزرگ قد کشید و عاشق شد و به جنگ رنج ها و مصائب رفت و در آخر هر چند آرمان خواه شد اما با کلی پشیمانی.
فکرمی کنم به تعبیر مازیار بهروز در کتاب شورشیان آرمانخواه با کفگیری در ته دیگ نادم به گذشته نگریست!
چقدر آن رویاهای سیری ناپذیر را در همه عمر با خود حمل کردم تا حالا که به ستاره ای تنها در بالا یا زیر نور ماه رسیدم دلم می خواست امشب را مثلا شعری بنویسم و خلاصه ای از گزارش به خاک یونان را که نام یکی از بیشمار کتابهای کازانتزاکیس بود را برای ستاره بنویسم و او متعجب بگوید هی پسر کجایی و من بگویم آن روزها که کتابهای کازانتزاکیس را می خواندم تو هم بودی و هی پسر صدایم می کردی و ما داشتیم کلاس های دانشکده را برای شورش و رویاهای سیری ناپذیری که آزادی و برابری بود تعطیل می کردیم.
ماهشهر ع-ر