حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

۲ مطلب در دی ۱۴۰۳ ثبت شده است

 

قصه تلخ جنگ
اوایل دی ماه ۱۴۰۳ است در حالت بین خواب و بیداری دارم این یادداشت را می نویسم . یکی از بهترین کتاب‌های ضد جنگ که سالها پیش خوانده بودم  رمانی ست  با عنوان در جبهه غرب خبری نیست نویسنده کتاب اریش ماریا رمارک آلمانی ست که حکایت هفت سرباز در جبهه را توصیف می کند .  اهمیت کتاب  علاوه بر پیام ضدیت با  جنگ  ملیت نویسنده است که اهل کشوری ست که آغازگر دو جنگ بزرگ  اول و دوم جهانی بوده است .
دراین قصه سرنوشت هفت سرباز آلمانی را دنبال می کنیم با آنها می خندیم ،عشق ورزی می کنیم اندوهگین می شویم گریه می کنیم و سرانجام با آنها می میریم .
این رمان به ما می گوید در جنگ همه قربانی هستیم بنابراین آغاز جنگ ورود به جهنمی ست که پایانی ندارد. در  توصیف شاعرانه کتاب  آلتون جان خواننده شهیر بریتانیایی بر اساس این رمان ترانه ای خوانده است بدین مضمون که در جبهه غرب خبری نیست ،هیچ کس نمی بیند جوانی در خاک بیگانه خفته، هیچکس فرصت نمی کند کشته ای را خاک کند،  سرزمینی  که تخم  جنگ در آن کاشته می شود  و خون سربازی  فرو می ریزد هیچ درختی جوانه نخواهد زد        علی

این نیز بگذرد
در این شب شنبه اول دی ماه ۱۴۰۳ بعد از احساس خستگی مفرط از منزل خارج شدم و تن را به پیاده روی پشت دیوار سپاه سپردم.  باد سرد و آزار دهنده ای ست اما به خستگی و تن آسایی ترجیح دارد گاهی علیرغم کج تابی زمانه می توانی با ساده ترین چیزها یه اتفاق بهتر را برای خودت رقم بزنی و به تعبیری تا زنده ای نباید تسلیم شد ، شده است با یک پیاده روی ساده.
در ادامه آمدم و زیر طاق آسمان سرد شب اول دی  برای زمانی چند بر روی نیمکت نشستم و به فضای یه قصه کوتاه نویسندگان و یه شعر شاعران رفتم این طور که وقت سپری می شود کلی احساس سود و ثمر عمر رفته می کنم.
بهر جهت بهتر آنست که از لحظات زندگی تا عمر باقی ست به نحو درست استفاده شود تا بعد چه پیش اید مهم نیست  و سپس به ستاره زهره نگریستم که درخشان‌تر از هر شب قلب آسمان را روشن کرده است و این نیز از فرصت های پایان پاییز بی باران است و شروع زمستانی که مژده بخش سوته دلانی در آرزوی باد و باران  .
خوب میدانم زمین سرد و تشنه است و هزاران چرنده و پرنده در آرزوی قطره ای آب زیر بار و بنه ای بیتوته کرده اند جدا از چوپانان و گله داران در صحرا که با یک فصل خشک رویاهایشان بر باد میرود و من همواره آرزو دارم که رویای هیچ جانداری در هستی برباد نرود علیرغم آنانکه  سر در توهم اوهام و خیالات قدرت و قداست افکار واهی خویش دارند و مگر به نبود و نیستی غیر از خود نمی اندیشند در حالیکه ادبیات عرفانی و رندانه ما از مولانا تا حافظ در شعر و ابوسعید ابی الخیر و عین القضات همدانی به نثر همواره به غیر خود می اندیشند و خطاب به خطاط که بر  حال و احوال  هستی ناظر است و سه گونه خط نبشتی و آن خط که همه را به نیکی و نیکفرجامی طلب کند خط سوم است که خط اوست و خط یکم و دوم در دیده بینای وی مگر انحصار خودی و غیر خودی نخواهد دید چنین مباد!.
این دی ماه نیز در گذر چهارمین سال رنج مضاعفی  ست که از داغ فرزند می کشم اما پر پرواز همین آسمان پاک و ستاره روشن بالای سرم و درختان سبز  و چمن آرایی اطرافم و صدای مستی آور وزق ها کمک می کنند که هستی را با همه پستی و بلندی هایش همانگونه بپذیرم که هست و در خلوت دل خونین خویش زمزمه کنم این نیز بگذرد.....علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۰۳ ، ۱۵:۳۴
علی ربیعی(ع-بهار)

 

بوی دانایی
همه شب من اختر شمرم، کی گردد صبح
مه من چه دانی، تو غم تنهائی را
ملت ار بداند ثمر آزادی را
برکند ریشه استبدادی را....عارف قزوینی
گفت یادت هست چقدر شعر و حکایت کوتاه نوشته ای و خط زده ای و ورق ها را ریز ریز کرده ای و بدست باد سپرده ای گفتم اما همه آنها که هستند و نیستند در جانم  و لحظات جهانم ماندگارند زیرا من که جای خود دارم آن آهی که از نفس مظلومی به هوا می رود اثر گذار است و ماندگار و جایی خود را نشان می دهد گفت درست است من نگران تاثیر هیچ
ذره ای در جهان نیستم.
گفتم اما آنچه عذابم می‌دهد تجسم مادی زندگی ست که احاطه ام کرده است و فکر می کنم کنه ای هستم که به پوست رنجور سگی ولگرد چسبیده است.
گفت چه می گویی گفتم نمی دانم نمی دانم اما در هر حال مجموعه صفات منفی از دروغ و ریا و استبداد  عذابم میدهند چنانکه عارف قزوینی می سرود و من باز هم تا زنده هستم می نویسم و ریز ریز می کنم دست نوشته هایم را .
اما می‌دانم به تعبیر  بزرگی دست نوشته ها هیچگاه نمی سوزند زیرا سرشته با جان آدمی هستند. و اگر خاکستر شدند بوی دانایی را تداعی می کنند گفت دانایی چه بویی دارد گفتم مثل بوی عودی ست که بر خاک عزیزت می سوزد ... علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۰۳ ، ۱۴:۱۶
علی ربیعی(ع-بهار)