حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

۴ مطلب در بهمن ۱۴۰۳ ثبت شده است

به شما که نتوانستید عاشق شوید
آی پسرانِ نابالغ
در انتظارِ یک جَنگِ بی حاصل
آی دُخترانِ پَلاسیده
در اُتاقَک هایِ شَهوانی
برخیزید !
برای تغییر جغرافیای جهان
آداب تمدن های  دروغ
کشمکش های بی حاصل!.
شما که نتوانستید
عاشق شوید
و لبخندی از کوچه ی
معشوقه ها را
به خاطر بسپارید
علی

سال بلوا
تهران خسته ام می کند تنها تهران نه همه جا خسته ام کرده است هم هواپیما و قطار و هم سفر هر چند همسرم و دخترم سنگ تمام می گذارند و با دیدنم گل از گلشان شکفته می شود اما هیچ چیز مرا به آب و آیینه و گیاه پیوند نخواهد زد بخصوص وقتی آسمان ابری ست و نمی دانی برف می بارد یا باران و هوا مه آلود و آلوده است . در این اوقات  دلگیر حس می کنی این پنج شنبه سنگین ۲۵ بهمن ۱۴۰۳ برای دلمردگی و بی حوصله گی هیچ چیز کم ندارد  تازه سردی سوزناک اجازه رفتن یه پارک را هم از آدم می گیرد . غروبی از هر سو صدای ترق و تروقی شنیدم رفتم سر کوچه ببینم چه خبر است کودکی با مادرش داشت رد می شد همینطور بی مقدمه نگاهی به من کرد و گفت آقا این رعد و برق نیست؟ گفتم نه فرزندم این صدای تیر و تفنگ است و ظاهرا باید جشنی در کار باشد البته آسمان همچنان ابری ست و من هی سرک می کشم ببینم اندکی برف روی شاخه های چنار  پنجره ی روبروی  خانه مان ننشسته است.  دلم می خواهد حداقل اندکی سفیدی و روشنایی  برف  سر و صورت کوچه و خیابان را عروسکی کند.
بعد از دگردیسی این چند روزه ی سفر دیشب تا پاسی از نیمه شب مروری داشتم بر کتاب سال بلوا از عباس معروفی در صفحات آخر با این جمله کتاب کلی احساس همدلی کردم ، جهان باتلاقی گندیده و مرگبار است که نباید دست و پا زد فقط آرام آرام باید زندگی کرد و مُرد.    علی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۰۳ ، ۰۹:۱۵
علی ربیعی(ع-بهار)

پرنده خارزار
"در افسانه ها آمده است پرنده ای هست که تنها یک بار در عمر خود می خواند و چنان شیرین می خواند که هیچ آفریده ای بر زمین به پای او نمی رسد . ازهمان لحظه که از لانه خود بیرون می‌آید در پی آن می گردد که شاخه های پرخاری بیابد و تا آن را نیابد آرام نمی گیرد . آنگاه همچنانکه در میان شاخه های وحشی آواز سر می‌دهد بر درازترین و تیزترین خار می نشیند و در حال مرگ با آوازی که از نوای بلبلان و چکاوکان فراتر می‌رود رنج جان دادن را زیر پا می گذارد آوازی آسمانی که به بهای جان او تمام می شود ". قصه این کتاب واکنش انسانها به عشق است و عشق موضوع اصلی داستان است . قهرمان مرد رمان رالف که یک کشیش کاتولیک است  به عشق پشت پا می زند و قهرمان زن قصه مگی تا پایان به عشق شورانگیز خود وفادار می ماند و در آخر رمان  یک تراژدی غمناک رقم می خورد.
در کتاب می خوانیم که رالف می گوید آن قدر دوستتان داشتم که می توانستم به دلیل رد کردن عشقم شما را بکشم اما راهی در پیش گرفته ام که تنبیه مناسب تری است. از قماش آدم های اصیل نیستم .دوستتان دارم اما می خواهم از درد فریاد بکشم.
مگی دستش را با ظرافت بر بازوی رالف نهاد و با ملایمت گفت  رالف عزیز درک می کنم  . می دانم می دانم هر یک از ما چیزی در خود دارد که نمی تواند آن را نابود کند ، حتی اگر مجبورمان کنند آن قدر فریاد بزنیم که بمیریم . ما آنچه هستیم هستیم فقط همین. و تنها کاری که از دستمان بر می‌آید این است که درد بکشیم و به خود بقبولانیم که ارزشش را دارد.  نویسنده کتاب پرنده خارزار  کالین مکالو با  ترجمه مهدی غبرایی چنانکه در بالا اشاره کردم یک عاشقانه ناآرام و جانسوز است. علی
   ماهی سیاه کوچلو
برتولد برشت نمایش نامه نویس آلمانی می نویسد گاهی که کوسه ها خیلی جو گیر می شوند  به ماهی ها یادآوری می کنند که زندگی واقعی شما از زمانی آغاز می شود که به شکم ما ورود می کنید و ماهی ها نیز بخاطر زود باوری ذاتی بی اندکی تفکر می پذیرند و گله گله به تاریکخانه دهان آن هیولا  هجوم می‌آورند بلکه به اندکی آسودگی که وعده اش را کوسه ها داده اند برسند و این حکایت ناشی از جادوی بی خردی ماهی ها از یک طرف و شکمبارگی و اقتدار کوسه ها از سوی دیگر است هر چند روزگاری
ماهی سیاه کوچولویی بود که می خواست از رودخانه ها بگذرد تا به دریا برسد و ما چه عاشقانه قصه آن ماهی را  از زبان نویسنده شهیر کودکان  صمد بهرنگی باور می کردیم و همه می خواستیم با هزاران تفسیر دوست داشتنی که در دل داشتیم اندکی به رویاهای ماهی سیاه کوچلو نزدیک شویم.  علی

انسانهای خوشبخت !
همیشه تلاش کردم با رایحه قلبم و تعبیری از دوست داشتن زندگی کنم و همواره با دو دوتای خودم به چهارتا برسم .و این شد که ترجیح میدادم  با همین فرمان ادامه بدهم و در عین بی حوصله گی محض سخت نگیرم و از قضای روزگار چقدر با همین دست فرمان دوست خوب در زندگی داشتم و در حد مقدوراتم من نیز دوست خوبی برای آنها بودم اما خوب علیرغم  آن همه میل ها و اراده ها یه جایی ترمز شور زندگی کشیده می شود بی آنکه از دست تو کاری ساخته باشد . در شروع کتاب آنا کارنینا اثر لئون تولستوی جمله زیبایی ست بدین مضمون که انسانهای خوشبخت همه مثل هم هستند اما متاسفانه ما انسان خوشبختی را سراغ نداریم و از طرفی انسانهای های شوربخت هر کدام شوربختی خود را دارند درست مثل همه شوربختان روی زمین زیرا دنیایی که انسان‌ها بر این کره خاکی برای خود و اطرافیان می آفرینند بجز شور بختی و مفارقت و رنج، نصیبی در آن نیست.    علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۰۳ ، ۲۳:۰۴
علی ربیعی(ع-بهار)

 

به مردم سرزمینم
شعر من در مدح هیچکس نیست
نمی سرایم تا کسی را بگریانم
یا لبخند رضایت
بر لبانش بنشانم
من همواره برای بخش بزرگی
از مردم سرزمینم
در دوردستها
می سرایم

همسرایی با ویکتورخارا...علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۰۳ ، ۱۲:۴۱
علی ربیعی(ع-بهار)

کتاب و کباب
تعطیلی امروز سه شنبه ۲۵ دیماه ۱۴۰۳  روبروی چراغ قرمز ایستاده بودم که طبق سنوات اخیر چند جوان خشک کن  و دستمال بدست جهت تمیز کردن شیشه  ماشین حاضر می‌شوند با شرمندگی و آزردگی که کاری از دستم ساخته نیست تشکر می کنم و بعد یکی از آن نوجوانان با چهره تکیده که ناشی از سیگار و مواد مخدر باید باشد آمد و گفت می‌شود سوار بشم می خواهم بروم به مادرم در قسمت دیگر شهر سر بزنم گقتم بفرما ، آمد و نشست . چراغ که سبز شد  حرکت کردیم با سکوتی عمیق در بلوار بین شهری به راهم ادامه دادم تا نرسیده به یک سه راهی با صدای نسبتا بلند گفت آقا ببین تابلو زده کباب با پنجاه درصد تخفیف و من که قبلا تابلو را خوانده بودم با لبخندی آرام گفتم فکر کنم اشتباه خواندی باید کتاب باشد گفت آره درسته کجای دنیا کباب را با پنجاه درصد تخفیف می فروشند ؟ گفتم  کسی زیاد  کتاب را جدی نمی گیرد گفت آقا کتاب به چه درد می خوره و  بعد کلی با هم در خصوص اشتباه خواندن کتاب و کباب خندیدیم .
گفتم غروب سردی ست  گفت آره خیلی سرده آدم خیلی زود گرسنه میشه گفتم معلوم است دلت کباب می خواست که کتاب را کباب خواندی و باز خندیدیم و من پیچیدم سمت سه راهی بعدی گفت آقا من پیاده می شم گفتم مگر دلت کباب نمی خواست سرش را پایین انداخت و هیچ نگفت و من ادامه دادم خوب است برویم با هم یه دست کباب بخوریم  تازه من هم از صبح تا حالا چیزی نخورده ام گفت نه مزاحم نمی شوم و رفتیم دو دست کباب کوبیده سفارش دادم .در چهره خسته اش رضایت عمیقی پیدا بود.
شام امشب در کنار آن نوجوان خیلی چسبید برخاستیم که برویم گفت آقا خیلی لطف کردی، بقیه راه را پیاده می روم خونه مادرم همین نزدیکی ست گفتم میدانم ! و بعد سیگارش را روشن کرد و پکی عمیق زد و رفت ...علی

حکایت دزدی امروز
امروز به تاریخ ۱۷ دی ماه ۱۴۰۳ سر ظهری پشت دیوار بیمارستان تامین اجتماعی دزدانی ناشی به کاهدان زدند زیرا تصور می‌کردند حداقل یه گوشی همراه  دارم به بهانه ای کنارم توقف کردند و پرسیدند ساعت داری آقا گفتم نه ساعت همراهم نیست گفتند خوب تلفن همراهت را بده گفتم متاسفانه همراهم نیست آن که پشت ترک موتورسیکلت بود چند قدمی آمد جلو و خنجر کوچکی را از جیب کاپشنش بیرون کشید که تیغی بر پیراهنم بکشد بعد پشیمان شد و پشت ترک نشست و به همراه دوستش دور شدند فکر کنم از موی سفیدم خجالت کشیدند اما خوب گفتم مروری کرده باشم بر دزدی های کوچک و بزرگی که شاهد بودم از دزدیدن دوچرخه ام در کوچه پس کوچه های مشهد تا دوچرخه فرزندم از درب منزل که هر چه دویدم به دزدک نرسیدم و بعد قاپیدن تلفن همراه مردم در چهار راه فاطمی  تهران تا مدرسه ای که روبروی آپارتمان خانه فرزندم بوده و  فریاد و استغاثه کسانی که همه خاطراتشان در همان گوشی بوده و بعد در چند روز اخیر شاهد دزد نوجوانی بودم که موتوسیکلت پیرمردی را از کنار مغازه برداشت و بسرعت در خیابان اصلی متواری شد . بیچاره صاحب موتور داشت توی سر می زد و نوجوان دزد در حال پرواز  بود.
با دیدن همین تجربه ها  سر ظهری که دارم می روم پیاده روی نه ساعت را که یادگاری فرزندم بمناسبت تولدم بوده را با خودم میبرم و نه تلفن همراهم را مگر یک کتاب که زیر بغلم می گیرم و شروع به قدم زدن می کنم . یقین دارم کسی برای کتاب و کتاب خوان تره خرد نمی کند و دیگر اینکه علیرغم همه این تخم مرغ دزدی‌ها که شاهد بوده ام اما هیچکس به پای شتر دزدی چون خاوری مدیر عامل اسبق بانک ملی ایران و هموزن های متعدد و متنوع چون ایشان نمی رسد که در عالم دزدی برندی ست برای خودش.و سعدی علیه الرحمه می فرماید....
ببری مال مسلمان چو برند مالت را
بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست        علی

سرمایه داران جهان متحد شوید
یادش بخیر از اواسط قرن نوزده میلادی   مانیفست و بیانیه ای  از یک شخص انسان دوست زیر چتر فلسفه آلمانی منتشر شد بدین مضمون که  کارگران جهان متحد شوید و بعد ادامه داد که کارگران اندکی از زحتمکشانند پس بیاییم و بنویسیم زحمتکشان جهان متحد شوید برای اینکه جهان عادلانه ای بسازیم و خلاصه جسم و جان و خان و مانش را در این راه به ودیعه گذاشت .
اما اینک که این یادداشت را می نویسم یعنی یادی از آن بیانیه در سال ۱۸۴۸ و ماجرای کمون پاریس نزدیک به یکصد و هفتاد سال می گذرد.  و بعلاوه از  فلسفه انقلابی و عدالت خواهانه  علیرغم اراده ای که در بانیان اولیه  بود اما آبی برای زحمتکشان در آن دیگ  نجوشید و  هیچ اتفاق خوش آیندی رقم نخورد  تا  رسیده ایم به ربع پایانی  قرن ۲۱ میلادی و حالا  شعار روز دنیا شده است که راست ها و سرمایه داران جهان متحد شوید برای خوردن اندک قوتی و نانی  اگر بر روی زمین مانده باشد  و من شخصا فکر می کنم عناصر قدرت و  ثروت با هر دوز و کلکی شده زودتر همدیگر را پیدا می کنند و آتش کینه به جان  بیچارگان می زنند . و در آخر می رسم به قسمت پایانی از یک شعر بلند شارل  بودلر فرانسوی که سرود  من بر سرنوشت پلیدترین حیوانات رشک می برم زیرا همواره می توانند کلاف پیچیده روزگار را به نفع خود گشوده و مصادره نمایند.     علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۰۳ ، ۲۲:۲۴
علی ربیعی(ع-بهار)