حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۳ ثبت شده است

 

سروده صحرا نشین

ازصدا افتاده اند  جرسها وبانگها

شتران خسته  در  بی راهه سفر

زمین  سراب بود وتشنگی ره به حالم خرابم نمی برد

مهجور  ساقی  وخاموش   ساربانها

ضیافتی  با پسین صحرا نشینانم آرزوست

اینجا خورشید حس عجیبی ست

که کبوتران صحرایی را

به خوابی خوفناک برده است

مرا به واگویه خشک تشبادی با بوته گون!

بیابان نه مثل زندگی ست

که هیچ است وهیچ نیست

کوچ هزار باره عذابی ست

  که هر صبح  آغاز می شود

ماهشهر تیر ماه 1370 علی

نقطه تلاقی!

دست نوشته ها و سروده های من مثل عبور م  گاهی بازندگی گاهی در آن وگاهی هم  بی آنکه دیده شوم دیده می شوند البته کم و بیش که شاید بیشتر عمر ما حاصل همین دیده نشدنهاست!.

اما به تعبیر احمد محمود تلاش کنیم ببینیم و بنویسیم حتی اگر خواستیم دیده نشویم ،نوشتن حس خوبی است که همه اعضاء و جوارح آدمی را به بازی می گیرند یعنی به عبارتی تو را بی آنکه به خود زحمت دهی درگیرزندگی  می کنند ،درگیر حقیقت و مجاز ،درگیر خیال و امر واقع و چیزی مثل پرواز ذهن در عالم هستی که مرزی را نمی شناسد.

والبته می شود برای امر نوشتن ایما و اشاره ای هم به آسمان و ریسمان داشت  که اگر خواستی می توانی به ریسمانی خود را بیاویزی تا به آسمان برسی که اگر نرسیدی که نمی رسی هم باکی نیست اما جایی برای توقف نمی مانی که افسوس بخوری .

توقف در هر حال باز دارنده است حتی اگر قصد از نوشتنت ایستادن از بالا و نظارت بر پایین نباشد  که توقف ابتدای افتادن در چاه بی خبری و یاس و سرخورده گی ست پس تا آنجا که برای ما مقدور است باید شروع به نوشتن کنیم وتا هرجا که رفتیم به پایان این راه نیندیشم که پایانی بر آن متصور نیستیم،هرچند همه این وادی ناشناخته است مثل گم شدن در صحرایی خشک و سرشار از آفتاب و سرابی که تو را به بیراهه می کشاند .بیراهه ای که همیشه هم به بد فرجامی ختم نمی گردد ،زیرا اگر به اقبال خوش مزین باشی پیچیده ترین کلافها به تلنگر دستی گشوده می گردند وبرعکس در عالم بدشانسی دنیا چیزی کم نمی گذارد یاد سروده ای با همین مضامین می افتم.

خوش طالع اگر تشنه رود برسر کوهی

آن کـوه شود چشمه از آن آب درآیـد

بیـچاره اگـر مـسجد آدیـنه بـسازد

یـا سقف فرو ریزد و یـا قبله کـج آید

و حالا حکایت من است و زحمت  و تلاشی که  سخت است اما این سختی و درشتی لذت بخش و زیبا است چنانکه تشنه ای آب از چشمه گوارایی بنوشد بعد از طی طریقی طولانی ،به عبارتی در بیابان و راه دور و دراز و کیست که او خسته است ،کیست که او مانده ست"نیما"

زیرا که همه عالم شاید طی طریقی بیش نباشد به تعبیر انیشتن در فضا و زمان ودر ادامه  به شکننده گی موجی که ترا با خو د به این سو و آن سو می کشاند .

اما هرچه باشد اگر سلوک دراین  وادی  به یک نادانی عمیق هم ختم گردد باز رنجی که از درک این  نادانی می کشیم کم از دانایی نیست و سر منزل مقصود آن، آنی است که کام را به عالم شگفتیهای خرد در راه و رسم حیات اخلاقی  وصل می کند .

 یعنی  در جها نی  که علیرغم همه زیر و بم ها و فراز و نشیب ها تلاش مستمر  بشر کورسویی  هم نیست.

بنابراین شاید حق ما همین است که دین خویش را به دنیا ادا کنیم و ناتوانی  را به دست سرنوشت بسپاریم نه اینکه نخواسته باشیم.

به عبارتی  تلاش پرنده ای کوچک را تصور کن که بر کوهی از سنگ خارا نوک می زند .همه ما با هر قلم و هر تلاش و تقلا همان پرنده کوچکیم و جهان سنگ خارایی  که به ما لبخند می زند گاهی تلخ وگاهی  شیرین و آویزه گوش ما این  سروده فریدون مشیری ست که ای دنیا " ترا چون زهر شیرین دوست دارم".

پس با  توصیفات بالا بهتر آنست که دراین وانفسای تنهایی و سرگشتگی فارغ از همه دلبستگیها و افسون تبلیغات  به فضیلت علم و خرد پناه ببریم که تنها این مقوله های تشریعی  به کنکاش انسان در هستی کمک  می کنند.

در عین حال نشان دادن پوسته ادمی از زوایای ویژه خود فلسفی یا اجتماعی ویا  ادبی  نقبی به درون آدمی هم می زند تا پرده ازدنیای نامکشوف او  اندکی ،آنی کنار زده شود و بعد اینکه علیرغم گونه گونی در فرهنگ و عقاید و جغرافیا ی زیستی آمال و آرزوها در یک نقطه تلاقی می کنندکه همانا بی سرانجامی حیات پیچیده آدمی و هستی اوست و احترام به حدود عاشقی او! خردورزان و اندیشه محوران   همه حامل این  پیامهای مودب و متین! هستند که ارزش بارها مرور و باز خوانی  را دارند به نحوی که ملکه جان گردند.

 باری زمانه می طلبد که ما مهربانانه تر به خود و دیگران بنگریم و دیوار فاصله های تعلق خویش را بسط ندهیم .باور کنیم قلب جهان جایی که ما ایستاده ایم نیست بلکه قلب جهان قلب همه ما انسانها ست که صیرورت هستی را فقط نگاه می کند از سر بهت و ناباوری.

 وتنهایی غم انگیزی که او  را با خود به دره ها و سیاهچاله ها می برد نیاز به همراهی و استغاثه پدرانه و مادرانه دارد.

راستی اگر قطره ای با دریا باشیم دریا می مانیم و اگر غیراز این باشیم به چشم هم نمی آییم که قطره به دریا است که می ماند و نقطه تلاقی* ذهن و عین و شرق و غرب جایی ست که خورشید با همه عظمتش فقط چشمک می زند به بسامد متلون شب و روز،آن جا که "نه آغاز و نه انجام جهان است". 

                                       ماهشهر علی

 

*میگویند نقطه تلاقی شرق و غرب جایی ست در شمال سوئد آنجا آفتاب هرآن طلوع و غروب می کند و این دلنوشته به میمنت و مبارکی همین نقطه است!

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۲:۵۰
علی ربیعی(ع-بهار)

حکایت حال
در این شب سوم فرودین ۱۴۰۳ بعد از روزی پر باران که نوید سالی ترسال است و غروبی هم به میمنت و مبارکی اسمان مزین به قوس و قزح یا همان رنگین کمان گردید که کلی چشم اندازمان را نوازش داد ، قدیمی‌ها می گفتن رنگین کمان پسین گاهی نشانه خوبی نیست برای ادامه باران و ترسالی  ، و بر عکس اگر اما  بامداد رنگین کمان بشکفد نوید سالی پر طپش و  پر باران است ...البته من به فال نیک می گیرم همه قضایای این سال را علیرغم دلتنگی ها که بر سینه ام سنگینی می کند و بعلاوه به اعتقادات قدما و برداشت شان از مظاهر طبیعت و هستی  به دیده احترام می نگرم و حالا در این شب مفرح بعد از باران آمدم و آرامشم را با گل ها و بوته ها و درختان بلوار پشت دیوار سپاه تقسیم کردم و گوش جان سپردم به صدای خوش حشرات و وزق ها که سرمستی را به کام شب شیرین کرده اند .
از همان ابتدای روز نو و سال نو و نوروز امسال قصد داشتم که از وزانت و زیبایی گل اومد بهار اومد بنویسم و با سور و سات باران و لبخند غنچه ها همذات پنداری کنم و از اینکه لادن های قرمز از شرم زیر فرش سبز برگها پنهان شده اند رخسار بر دارم و به یاد سالهای دیر و دور به اطلسی ها و سوسن ها عرض ارادتی نمایم و به میهمانی خنده چمنزار طول و دراز بلوار بروم.
در حال پیاده روی داشتم به فضا و زمان که عنصر حرکت هستی ست از قول انیشتین فکر می کردم و به این نتیجه رسیده بودم که زمان رویایی تجریدی بیش نیست و از مکان است که زاده می شود و تکرار بی تمثیل فصول را در پی دارد و سپس همه در قاعده ای از الکتریسته یا همان فضازمان تعریف می شوند و از آنجا سر از قانون جابجایی و کوانتوم در می‌آورند که البته همه اینها نتیجه خوانده های جسته و گریخته ای ست که از صیرورت هستی به ظاهر استنباط کرده ام که اثباتش با اهل فن بوده و من فقط به برق نگاهی از کنارش عبور کرده ام و بگذار تا بگذریم و در شمایل روی تو بنگریم که هر ذره ای قصه سرگشتگی خود را دارد... از همین حشره که این دور و حوالی می چرخد تا آن ستاره دور که لبخند کشدارش در این شب روشن پایان ناپذیر است. هر چند دنیای آدمیان آنچنان روی انبار باروت است که هر آن امکان انفجار عظیم میرود جنگ روسیه و اوکراین با جانبداری مطلق آمریکا و غرب از یکسو و شرح بی نهایت نابودی باریکه غزه  ادامه دارد و ساعت هاست که از حمله گروهی از اسلحه بدستان به یک سالن موسیقی در مسکو می گذرد که به آنی به قتل عام صدها نفر منحر گردیده در حالی که دست رهبران سیاسی دنیا از شرق تا غرب بر روی ماشه شلیک اتمی ست که تفاوتی ندارد می خواهد بایدن لیبرال باشد یا پوتین تمامیت خواه و این حال و روز دنیاست با قدرت های یکه تازش و قطعا حال  مابقی بهتر از این نیست از این اینجایی ، تا  اون اونجایی در شبه جزیره کره و تا ملابرادرها در همین حوالی.
و شیخ نشین های خلیج فارس هم حیات خلوت انگلیس و ابواب جمعی هستند و خلاصه دنیای شیر تو شیری ست که ارزش زادن و شدن ندارد هر چند طبیعت کماکان کار خودش را می کند بهار و نوروزش برقرار است و باز هم اضافه کنم ما در دنیایی زیست می کنیم که جنگ و رذائل آدمی از هر سو باعث بوجود آمدن حوادث دهشتناک در تاریخ معاصر گردیده و البته پیش از آن نیز مالی نبود.
ماهشهر علی

سرود یاس و نومیدی
رنه دکارت فیلسوف فرانسوی و واضع قضیه مشهور می اندیشم پس هستم می نویسد عقل سلیم تنها گوهری ست در دنیا که به درستی بین مردم تقسیم شده است زیرا هر کس عقیده دارد که بهره ی کافی از آن برده است.زیرا همه ما در این ماجرا خود را عقل کل می دانیم از صدر تا ذیل.
ای کاش  ایشان اضافه می کرد بشریت چقدر از تزویر و ریا و نادانی ضربه خورده است و دوراندیشان و عاقلان عرصه اجتماعی  همواره گوشه انزوا در پیش گرفته اند نمی دانم چرا از دیروز ۱۶ فروردین ۱۴۰۳ که بعد از هزار کیلومتر رانندگی با وسیله شخصی از ماهشهر تا رسیدن به تهران و دیدن آن همه نمادهای متضاد با عقل و دوراندیشی در همه جنبه های زندگی که مردم را در وضعیتی  منزوی و نگران حال و آینده قرار داده است دارم با خودم و عقل ناقصم کلنجار می روم  براستی چه اتفاقی افتاده است که جامعه ما به اینجا رسیده است . نگرانی در چهره های مردمی که از کنارت عبور می کنند موج می زند. به شخصه در طی عمر گذرنده ام و علیرغم گذشت آن همه مصائب شخصی و اجتماعی این چنین سرود  یاس و نومیدی نخوانده بودم.
تهران علی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۳:۱۸
علی ربیعی(ع-بهار)

 

شیهه اسبی سفید بیاد مرتضی
بعد از عملیات لو رفته نصر دو
مرتضی تفنگ بدست
از این سو به آن سو می دوید
در میان جنازه های تلنبار شده
و زخمی های بسیار که از درد می نالیدند
مرتضی بغضش ترکید
و من هم گویی مترسکی بیش نبودم
تپه های آهنگران
مشرف به قصرشیرین
اما مثل هر صبح
با طلوع خورشید بیدار می شدند
صدای کبک و تیهو زیر بوته های بادام بن می دوید
شیهه اسبی سفید
در کوهستان بلند بود
چه ابرهای غلیظی
باران هم می بارید
اولین روز نوروز 1367
مرتضی فریاد کشید
علی علی! ببین
عملیات لو رفته بود
و ما بچه های مردم را دم توپ دادیم
چه کسی پاسخگوست؟!
خون هدر رفته این بچه ها
پاهای  جا مانده
دست های بریده
قلب های خونین
نه نه من زنده بر نمی گردم
خجالت می کشم
از این همه شهید و مجروح
به مادران اینها
چه خواهیم گفت
یادت هست
چقدر تمرین گشت شبانه در تنگ حاجیان
هلی برد بر ارتفاعات بازی دراز
با شکم گرسنه
سربازان بیچاره تسلیم محض اوامر ما بودند
گفتم جناب سروان برخیز برگردیم
ما هم با اینها فرقی نداریم
فقط تصادفی زنده ماندیم
اما مرتضی نای برگشت نداشت
انگار برای خودش
دادگاه صحرایی تشکیل داده باشد
بالای سر مهدی
سرباز تهرانی رفتیم
پدرش اصلا دوست نداشت
کشته شود
برای بچه های گردان
کلاه و کاسکت آورده بود
مهدی اما فقط صورتش سالم بود
و چشمانش خیره به آسمان نگاه می کرد
هر دو نشستیم بالای سرش
و اشک ریختیم
مرتضی گفت مهدی!!
ببخش مرا که نتوانستم
تو را زنده تحویل پدر و مادرت بدهم
و من نجوا می کردم مرتضی
جنگ همین است
عده ای باید در میدان جنگ کشته شوند
تا عده ای هم
راحت و آسوده
در خیابان ماشین سواری کنند
تا بوده همین بوده
آن ها که آن بالا نشسته اند
برای پیشبرد اهداف و آرزوهایشان
به جنگ و مرگ ما نیاز دارند
مرتضی تفنگ بدست
با چهره ای سوخته و تکیده و خاک آلوده
بالای سر تک تک سربازان کشته و زخمی می دوید
فریاد می زد
خدایا من چرا کشته نشدم
نه نه من نمی خواهم زنده از اینجا برگردم
و من تکرار می کردم
مرتضی ما زیادی زنده هستیم
نوروز ۶۷ قصر شیرین علی 
مرتضی دریکوند از افسران شجاع گردان ۷۵۰ تکاور لشکر ۸۴ خرم آباد بود که بعد از ترخیص من از خدمت سربازی شهید شد ...یادش جاودان باد 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۳:۴۱
علی ربیعی(ع-بهار)