چرخ بی آیین بیاد عارف قزوینی
امروز تهران منزل بودم و مروری داشتم بر کتاب چرخ بی آیین نوشته فرهاد صفر زاده پژوهشگر تاریخ موسیقی.
در این اثر می خوانیم که عارف باید روضه خوان می شد پدرش اینطور می خواست اما شاعر شد و ترانه خوان و تصنیف ساز ،البته این تنها کاری نبود که عارف بر خلاف میل پدرش انجام داد .ملاهادی (پدر عارف) همزمان با قتل ناصرالدین شاه که عوام شاه شهیدش می گفتند و مقبره اش در جوار شاه عبدالعظیم است در گذشت.
او دو وصیت داشت ؛ وی را در کربلا دفن کنند و یک سوم اموالش را صرف روضه خوانی کنند عارف اما به هیچکدام عمل نکرد حتی باغات پدر را اجاره داد تا در آنها انگور بکارند و شراب بسازند نام شراب را هم گذاشت "شراب ثالث"
تصنیف های عارف متاثر از زمانه و فراز و فرود انقلاب مشروطیت در سال ۱۲۸۵ هجری خورشیدی بود .وی شور وطن دوستی غریبی داشت که در تصنیف مشهورش از خون جوانان وطن لاله دمیده متجلی است.
عارف را نوای آزادیخواهی ملت ایران نامیده اند که در دویست اخیر در این مسیر صدها جنبش و دو انقلاب بزرگ را رقم زدند هرچند مثل هر انقلاب اجتماعی در تاریخ معاصر بشریت به عاقبت بخیری نرسیدند که فکر می کنم این نیز از ویژگی جامعه انقلابی ست که احساساتش بر خردورزی اصلاحگرانه غلبه دارد .
عارف در سن ۵۳ سالگی پس از مبارزات فراوان در راه میهن و علیه استبداد داخلی و استعمار خارجی از دنیا رفت و در آرامگاه بوعلی سینای همدان به خاک سپرده شد ، پس اگر برای ایرانگردی به همدان رفتید حتما در کنار آرامگاه بوعلی اندکی هم بر مقبره عارف به احترام سر فرود آرید. علی
درختان را نکشید
اخیرا که بارها و بناچاری زمانه گذرم از مسیر اندیمشک به اهواز افتاده دیدن صحنه های رقت انگیز آتش زدن درختان بید و کهوری که در گرمای طاقت فرسای تابستان باعث اندکی امن و آسایش مسافران و رهگذرانند باعت رنجش و آزردگی خاطر شده است و دل من نیز از این ستم و رفتار نابهنجار چون شاخ و برگ درختان آتش گرفته در حال سوختن است با پرسش های بی شمار از مسببین که کیستند ؟و محافظین محیط زیست که کجایند؟! انگار آتشی ست که ریشه در قهر و نفرت و البته جهل مرکب دارد، آن کسانی که از سر قصد حرمت طبیعت را نگه نمی دارند و درخت را می کشند. و لانه پرندگان و جوجه هاشان را طعمه آتش می کنند.
از سویی اما بارها شاهدم علیرغم آتش زدن های مکرر باز درختانی هستند که از ابتدای ساقه جوانه می زنند و برگ و بار می دهند و فضایی برای تنفس می جویند گویی به زبان بی زبانی فریاد می زنند می خواهیم زنده بمانیم. علی
چیزی برای فهمیدن وجود ندارد
بعد از رفت و برگشت ابرهای سفید و سیاه و نباریدن باران باد سرد و بلند بالایی از جانب شمال وزان است و آسمان درخشان و مهتاب دارد قد می کشد و ستاره می درخشد و من چه تنهایم با قصه های گفته و نگفته و رویاهای بافته و نبافته نباید از این همه دل آزردگی که بناچاری ست اضافه بر متن زندگی بنویسم .
گاهی چیزی برای فهمیدن وجود ندارد و تو نیز باید بپذیری و اصرار نکنی به زعم خود همه چیز را بفهمی....علی