حدیث تاریکی
....قلم کاری سرنوشت......
آن سالها ششم دبیرستان یا همان کلاس دوازدهم جاری بر زبان کوچه و بازار یکی از سخت ترین و پیچیده ترین مقاطع تحصیلی بود که بقول امروزی ها رس آدم کشیده می شد تا خرداد می رسید .....همه ما به دنبال سایه ای یا پستویی برای رفت و برگشت و حفظ کردن محفوظات چون دروس جانوری که 404 صفحه می شد و گیاهی و تکامل و سپس جبر و مثلثات ....یادش بخیر سخت بود و جانفرسا گویی می خواستی در آن گرمای بعد از ظهر خرداد به قله تفتان صعود کنی و بعد رویاهای لذت بخشی که اگر دیپلم می گرفتی ترا فرامی گرفت ...دانشگاه و سربازی و کار.....اما آخرین امتحان که تمام شد دیدی نه بابا اینطور هم که فکر می کنی نیست ....تازه نقطه سر خط ...روز از نو روزی از نو ....خوب که چی حالا تو یک دیپلمه هستی و می دانی دانشگاه قبول می شوی ....آخه آن روزها همه اینها رویاهایی جهنمی بود و تو بی هیچ دغدغه ای با تلاش مستمر این امکان را داشتی که پشت کنکور نمانی .....و با آرزوهای بی شمارت راست و پوست کنده در آغوش دانشگاه جایی برای امن و آسایش دو گیتی فراهم کنی ...بی آنکه اندکی هم به قلم کاری سرنوشت بیتدیشی.........از دفتر یادداشت ها ماهشهر ع-بهار
سروده حدیث تاریکی
من حدس می زنم
آدمی سراغ مایوسی ست
که اشتباهی چراغ بدست گرفت
تا به تاریکی بنگرد
آن تاریکی بزرگ
هرگز دیده نمی شود
تنهای تنها!
بیچاره
دربهت ابدی خویش
پای بر این درگاه گذاشتی
نه هوشی نه شعوری
نه بانگی برخواست
تا کوهستان ندا در دهد
آه ای پژواک های مستمر
ای شنزارها ودریاهای منزوی
ای قمرها وخورشیدهای مکرر
ای سیاره ها وستاره های سرگردان
ای کهکشانهای پی در پی
در این ظلمات بی پایان
کسی هست آیا؟!
پاسخی بر نیامد
فروردین 1370ماهشهر علی ربیعی(ع-بهار)