حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی
آخرین مطالب

دکتر پزشکیان برای ایران
امروز یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳ لیست نهایی نامزد های انتخابات ریاست جمهوری از جانب شورای نگهبان رسانه ای شد .
شخصا فکر می کنم با حضور دکتر پزشکیان در صحنه انتخابات ، روندی واقعی و اتحادی  ملی به وجود می‌آید و کشور بدنبال حضور ایشان برای سالهای آینده به بیمه اقتدار  میهنی می‌رسد.
بعلاوه تا آنجا که از دور تماشاگر روزگار بوده ام ایشان به تعبیر اهل ادبیات بی حشو و زوائد است و بی شک همه کسانی که دل در گروه استقلال و آزادی وطن دارند با هر اندیشه و مسلک و مذهب و قومیت باید در این تجربه گرانبها حضور فعال داشته باشند. بعلاوه به نظر می‌آید ایشان فقط وامدار ملت ایران است.
بی شک دکتر پزشکیان از مدیران پاک دست و پاک سرشت کشور در پنجاه سال اخیر است .
و امروز ۴ تیرماه یقین پیدا کردم که آن چهار نفری که یه پای ثابت در نامزدی بودند به فقر تحلیل و دانایی نیز دچارند ...امید که همه جمعه بیایند و روز شنبه ۹ تیرماه روز پر شکوه ریاست جمهوری دکتر پزشکیان باشد...
و حالا  من به تعبیر مرحوم هاشمی رفسنجانی با خیالی آرام سر بر بالین خاک می گذارم.     تهران علی

سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
از روز یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳ که لیست نهایی نامزد های انتخابات ریاست جمهوری از جانب شورای نگهبان رسانه ای شد تا به امروز شنبه ۱۶ تیر ماه ۱۴۰۳  و انتخاب دکتر پزشکیان بعنوان ریاست جمهور از مسیر صندوق رای  ۲۶ روز می گذرد . من نیز در حد مقدوراتم تلاش  کردم و مایل بودم که وقوع واقعه این چنین رقم بخورد تا  علیرغم مصائب ایام اما لبخندی اندک بر لبان هموطنانم بنشیند و بیانگر حال دل من بهترین غزل حافظ است ....
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند، بستانند
به فتراک جفا دل‌ها چو بربندند بربندند
ز زلف عنبرین جان‌ها چو بگشایند بفشانند
به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند
نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند
سرشک گوشه گیران را چو دریابند دُر یابند
رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند
ز چشمم لعل رمانی چو می‌خندند می‌بارند
ز رویم راز پنهانی چو می‌بینند می‌خوانند
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند
چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند
بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می‌رانند    تهران علی

مرد حسابی به تو چه
امروز یکشنبه ۲۴ تیرماه ۱۴۰۳ خورشیدی بود و خورشید کلی سوزناک و داغ و سپس دو روز تعطیل ، تا هفتم مرداد و تشریفات تنفیذ و بقیه ماجرای ریاست جمهوری چهاردهم و انتخاب هیئت  دولت کلی راه و هدر رفت مانده و بعد در کشور روباه پیر یعنی انگلیس  همه این دگردیسی ها و تغییرات  بر سر ماجرای انتخابات و ریاست دولت فقط ۴۸ ساعت وقت می برد و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل البته اگر فردا یکی نگوید مرد حسابی به تو چه !
علی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۰۳ ، ۰۰:۰۴
علی ربیعی(ع-بهار)

 

کارخانه اَبَرانسان سازی !
امروز به تاریخ ۱۸ تیر ۱۴۰۳ داشتم فکر می کردم بر خلاف  تعبیر نیچه فیلسوف آلمانی که  انسان ریسمانی ست که یک سرش به توحش جانوران  و سر  دیگرش به انسان کامل (ابرانسان) شبیه است به تعبیر تکیه کلام دوستی اصلا چنین نیست  زیرا  همه این تفاسیر فلسفی از انسان  به انواع  مستبدین در تاریخ معاصر ختم گردیده است . و من شخصا از ابرانسان که آخرش به زنجیر کشیدن نوع بشر است  بیزار  بوده ام.
و البته  تاریخ شاهد تلخ آن همه ابرانسانهایی بود که دیگر همنوعان را به خواری و بردگی کشاندند و به احتمال در خلوت عیش و نوش خویش بر آن همه بردگی و خوار شماری ها لبخندی از سر رضایت زدند. ساده تر اینکه باید به این نتیجه نهایی برسیم که هیچ آدمی ابرانسان نیست و برتری خاصی نسبت به دیگران ندارد و جالب تر اینکه ریشه اکثر جنگ ها در تاریخ   تلقین  ابرانسان سازی از همین حیوانات دوپا بوده است. و در اخر نتیجه اخلاقی اینکه شاید اگر نیچه به عاقبت ابرانسازی در کارخانه فلسفه بافی اش که هیتلر بود می رسید هرگز وارد این بازی خطرناک نمی شد .  

از دفتر یادداشتها تهران علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۰۳ ، ۱۳:۳۸
علی ربیعی(ع-بهار)

 

گاهی آدما
خیلی بی سرانجام می شوند
بی آنکه دلیلی داشته باشی
برای این همه بی سرانجامی
نه خبطی
نه خطایی
فقط از سر درد
سیر تا پیاز دنیا را جا می گذاری و میروی
یاد داود حیاتی آموزگار برجسته دوست محترم و مهربانم گرامی باد
تهران علی

 

در آرزوی تساهل و تسامح
امروز شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳ بهار دیر رسی ست و تازه درختان اقاقیا گل داده اند در پارک گلها بوی سحر کننده ای ست که مستت می کند هر چند به خیابان اصلی که میرسی همه چیز بوی زمخت شهر بی روح را میگیرد و برای عبور از هر سو اتوموبیل ها امانت را بریده اند دارم کتابی از جان لاک فیلسوف تجربی انگلیسی در باره تساهل و تسامح در رفتار اجتماعی را می خوانم آن هم منتشره در قرن هیجده میلادی هرچند احساس می کنی چه زود گذشت . زیرا  بشریت علیرغم گذشت سه قرن از آرزوی جان لاک هر روز که می گذرد براستی چقدر نیاز به همین دو فقره یعنی کلمات تساهل و تسامح را  در عمل احساس می کند. بخصوص  حالا که عصبیت ها و ایدئولوژی  ها با ضرس قاطع و با اعتماد بنفسی دردناک شمشیر حقیقتی خود خواهانه را از رو بسته اند و آدما ها را مثل بلال تازه روی زغال سرخ به جلیز و ولیز
  انداخته اند. بعلاوه حرف هیچ عالم و عاقلی بجایی نمی رسد من مانده ام که برای این روزگار افسار گسیخته چی بنویسم و ازکی بنویسم بی آنکه موضوع ناتمامی را به آخر رسانده باشم و حالا در این شب تیره حتی رویاهایم را جا  گذاشته ام ، رویاهای کوچک و ناچیز که دلم را به عشق و دوست داشتن و آزادی و فهم درست آدمی گره می زد هر چند همه آن رویاها خس و خاشاک   شدند و به آنی در معرض گرد باد حوادث به هوا رفتند.   تهران علی

حکایت حاصل عمر آدمی
در این دوشنبه ابری و بارانی ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳ داشتم فکر میکردم دست نوشته ها و سروده های من مثل
عبورم  گاهی بازندگی گاهی در آن وگاهی هم  بی آنکه دیده شوم دیده می شوند البته کم و بیش که شاید بیشتر عمر ما حاصل همین دیده نشدنهاست!.
اما به تعبیر احمد محمود تلاش کنیم ببینیم و بنویسیم حتی اگر خواستیم دیده نشویم ،نوشتن حس خوبی است که همه اعضاء و جوارح آدمی را به بازی می گیرند یعنی به عبارتی تو را بی آنکه به خود زحمت دهی درگیرزندگی  می کنند ،درگیر حقیقت و مجاز ،درگیر خیال و امر واقع و چیزی مثل پرواز ذهن در عالم هستی که مرزی را نمی شناسد.
والبته می شود برای امر نوشتن ایما و اشاره ای هم به آسمان و ریسمان داشت  که اگر خواستی می توانی به ریسمانی خود را بیاویزی تا به آسمان برسی که اگر نرسیدی که نمی رسی هم باکی نیست اما جایی برای توقف نمی مانی که افسوس آن را بخوری .
توقف در هر حال باز دارنده است حتی اگر قصد از نوشتنت ایستادن از بالا و نظارت بر پایین نباشد  که توقف ابتدای افتادن در چاه بی خبری و یاس و سرخورده گی ست پس تا آنجا که برای من مقدور است باید شروع به نوشتن کنم وتا هرجا که رفتم به پایان این راه نیندیشم که پایانی بر آن متصور نیستم،هرچند همه این وادی ناشناخته است مثل گم شدن در صحرایی خشک و سرشار از آفتاب و سرابی که تو را به بیراهه می برد  .بیراهه ای که همیشه هم به بد فرجامی ختم نمی گردد ،زیرا اگر به اقبال خوش مزین باشی پیچیده ترین کلافها به تلنگر دستی گشوده می گردند وبرعکس در عالم بدشانسی دنیا چیزی کم نمی گذارد یاد سروده ای با همین مضامین می افتم.
خوش طالع اگر تشنه رود برسر کوهی
آن کـوه شود چشمه از آن آب درآیـد
بیـچاره اگـر مـسجد آدیـنه بـسازد
یـا سقف فرو ریزد و یـا قبله کـج آید
تهران علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۰۳ ، ۱۲:۵۸
علی ربیعی(ع-بهار)

حکایت میدان شهیاد یا آزادی 
امروز غروبی سه شنبه ۲۳ خرداد ۱۴۰۳با نیت شهیاد از این تندیس تاریخی عکسی گرفتم و از میدان خواستم برای اینکه حق خوری نشود و نگن مال این دوره است. به اطرافیانم بگه  بابا من  میدان شهیادم !مال عصر پهلوی دوم.
گفتم درست بایست با همان قد و قواره در سال  هزار و سیصد و چهل و شش  خورشیدی و آغاز جشن های دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهی به خوب و بدش هم کاری ندارم ...اما  این نیت خیر را در این وسط که می بینید از زیرساختها تا بالای دو شاخ  برجک هایش جلو ه ای از ایران باستان است مثلا!چرا دروغ بقول پرویز فنی زاده در سریال دایی جان ناپلئون تا قبر ها ها ها ها  و اصرار  نکنیم که حتما اسمش آزادی باشد و خودش بیچاره دلخوش به همان شهیاد که همین را می گوید و تا قله که می‌روی  و ساختار  داخلی آن را از منظر تماشا می گذرانی  مخصوص دوران  شاهنشاهی بوده که در بدترین  شرایط با اصرار من قبول می کند که واسط بین عصر پهلوی دوم باشد با روزگار حال و من گاهی که دلش از بعضی اذیت و آزارها و دستبرد ها گرفته میایم و با زبان بی زبانی می گویم دلگیر نباش همینکه هستی و تا اندازه ای عرض و طولت را اضافه کرده اند شاکر باش و اگر صدایت کردند هی برج آزادی ! و نه کوفت و زهر مار  بگو معذرت می خواهم من شهیادم ...مردم این روزگار هم پیله نیستند و قبول می کنند و اگر احیانا اگر کسی پرسید که چرا همچنان پا بر جا رخ به رخ خیابان انقلاب  ایستاده ای بگو من با اونا  راه اومدم اونا هم راهم دادن و حتی در جهت دلخوشکنک حضرات شدم میدان آزادی و حالا چپ و راست صدا می زنند آزادی، آزادی  اما من دلتنگ شهیادم گفتم تقصیر خودت نیست کلا همه شما  رگ و ریشه تان اینجوری چفت و بست شده اصلاح پذیر هم نیستید گفت تو هم که یکی به نعل میزنی یکی به میخ  یعنی چه ...گفتم هیچی یعنی کلا با آدمایی روبرویی که ظاهر و باطنشان یکی نیست توام خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو و خلاصه داشت صحبتمان گل می انداخت که آژیر پلیس راهنمایی  فرمان حرکت داد و من هم از میدان ازادی به سمت انقلاب پیچدم ...تهران علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۰۳ ، ۱۵:۱۹
علی ربیعی(ع-بهار)

 

از گرمابه تا گلستان
امروز جمعه ۱۸ خرداد ۱۴۰۳ داشتم به این مطلب فکر می کردم آدمی در هر شرایطی دنبال این است که قله ای را فتح کند شده این قله چاهی باشد که در آن فرو می‌روی گفتم از فضای تکراری اطرافم اندکی فاصله بگیرم غروبی اطراف میدان آزادی یا همان اصل بی بازگشت  شهیاد بودم.  میدانی که حالا اندکی از عمر من هم کوچکتر است و پیرامونش کلی رویدادهای خوب ،بد،زشت تاریخی رقم خورده است با گرد پیری بر سر و رویش و اندکی لبخند تلخ بر لبانش ...آن روزها در اواخر دهه پنجاه فضا کوچکتر و مهربان‌تر بود و جنب میدان آزادی سمت راست از خیابان انقلاب کنونی  خوابگاه دانشگاه صنعتی  شریف بود و من نیز از قضای روزگار چند صباحی آنجا بودم که حکایت ها رفت بر نسل ما و انقلاب فرهنگی سال ۱۳۵۹.
و آنچه اما تکراری ست چمنی ست که بناچار باید سبز بماند در فراسوی این همه آمد و شدها ... و آدمای بی خیالی که دور و حوالی میدان گذران زندگی را گاهی با سیگار و دود و گاهی با شربت تلخ توجیه می نمودند و من نیز همواره همه اینها را از دور تماشا می کردم بی آنکه رنگ تعلق بپذیرم . چقدر شیرینی زندگی را در نظافت همه چیز از گرمابه تا گلستان دوست داشتم  و البته هنوز هم بر همین باورم فقط گاهی که به دست تقدیر و سرنوشت فکر می کنم گریه امانم را می بُرد..  تهران علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۰۳ ، ۱۱:۰۹
علی ربیعی(ع-بهار)

در فهم سلیطه
گاهی باید کاری کرد و سر به سر زمین و زمان گذاشت و ذهنت را برای اینکه از این همه مسیرهای دشوار بگذری آماده نگه داشت  تا در اسارت بخش رنج امیز زندگی در نیایی هر چند همه حوادث به مویی بند است از شروع دویدن به قصد شادابی تا افتادن در حاشیه سبز بلوار و آمبولانس که برسد دنیای تو نیز به پایان رسیده است به همین سادگی.
و حکایت من همچنان باقی ست خوب بعد از سالها کلنجار رفتن با خویشتن به این نتیجه می رسم که هیچ اتفاق خوش آیندی قرار نبوده رقم بخورد و تازه بعد از عمری کشاکش به  نادانی ابتدایی رسیده ام.
امروز بعد از چند روزی میهمان داری اهل و عیال فرصت شد که بیایم و در بلوار پشت دیوار سپاه اندکی با خود خلوت کنم هر چند مثل همیشه در این شب عیدی بلوار بسامد خود را دارد از عبور و مرور خودروها تا گپ و گفت پیاده راه‌ها که هیچ کدام را تمامی نیست و من نیز از نگاه به بالا و آسمان و شب تیره به زمین فرود میایم و رقص شنگرفی شبنم های بعد از باران را بر گلها می نگرم و از کلمه و کلام سلیطه که این روزها ورد زبان‌هاست تعبیری قشنگ می سازم که هر چیز بجای خویش نیکوست و شاید تعبیرات و تعریفات که در جان کلام زاده می شوند سخت‌ترین معمای شناخت آدمی از نقره داغ شدن فردی و اجتماعی ست و کلمات فقط بار معنای زمانه هستند و گناهی ندارند زیرا آنان که فهم زبانشناسانه و علمی از زبان دارند اعتقادشان بر این است که کلمات نه برای دشنام و جنگیدن که ابتدا برای تفهیم و تفاهم آدمی زاده شدند و اگر از رب النوع و تقدس به کراهت و حرامی افتادند تقصیر و کوتاهی آدمی راست به تعبیر بیهقی.
و لذا گاهی فلان فلان شده ها از صفت سلیطه  که ریشه در سلطه و سلطان دارد و هیچ ربطی به جنسیت ندارد  تا دریده و دگوری و از این حرفها چیزی بدی نیست بخصوص زمانی که حالت دفاعی به خود می گیرند و لغوترین افعال و کلمات خود را به کنج عزلت و شرم و بی‌گناهی  برای صبر و سکوت می جویند . بعلاوه در زبان‌شناسی باز مبحثی داریم از زاد و ولد کلمات مثل همه جمادات و نباتات که کلمات نیز تحت شرایطی بدنیا میایند و پر و بال می‌گیرند و در طی طریق ایام آرام آرام به گوشه انزوا می روند و می میرند یعنی که کلمات گناهی دارند و باز پناه میبرم به حافظ و عالم خاکی و بی سرانجامی آدمیت و از نو ساختن آدمی دیگر که بعید است چرخ بازیگر یعنی  دور گردن همچون گذشته به آخر و عاقبتی که نیت خیر بدنبال داشته باشد برسد.

ماهشهر علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۰۳ ، ۱۲:۵۶
علی ربیعی(ع-بهار)

 

سروده صحرا نشین

ازصدا افتاده اند  جرسها وبانگها

شتران خسته  در  بی راهه سفر

زمین  سراب بود وتشنگی ره به حالم خرابم نمی برد

مهجور  ساقی  وخاموش   ساربانها

ضیافتی  با پسین صحرا نشینانم آرزوست

اینجا خورشید حس عجیبی ست

که کبوتران صحرایی را

به خوابی خوفناک برده است

مرا به واگویه خشک تشبادی با بوته گون!

بیابان نه مثل زندگی ست

که هیچ است وهیچ نیست

کوچ هزار باره عذابی ست

  که هر صبح  آغاز می شود

ماهشهر تیر ماه 1370 علی

نقطه تلاقی!

دست نوشته ها و سروده های من مثل عبور م  گاهی بازندگی گاهی در آن وگاهی هم  بی آنکه دیده شوم دیده می شوند البته کم و بیش که شاید بیشتر عمر ما حاصل همین دیده نشدنهاست!.

اما به تعبیر احمد محمود تلاش کنیم ببینیم و بنویسیم حتی اگر خواستیم دیده نشویم ،نوشتن حس خوبی است که همه اعضاء و جوارح آدمی را به بازی می گیرند یعنی به عبارتی تو را بی آنکه به خود زحمت دهی درگیرزندگی  می کنند ،درگیر حقیقت و مجاز ،درگیر خیال و امر واقع و چیزی مثل پرواز ذهن در عالم هستی که مرزی را نمی شناسد.

والبته می شود برای امر نوشتن ایما و اشاره ای هم به آسمان و ریسمان داشت  که اگر خواستی می توانی به ریسمانی خود را بیاویزی تا به آسمان برسی که اگر نرسیدی که نمی رسی هم باکی نیست اما جایی برای توقف نمی مانی که افسوس بخوری .

توقف در هر حال باز دارنده است حتی اگر قصد از نوشتنت ایستادن از بالا و نظارت بر پایین نباشد  که توقف ابتدای افتادن در چاه بی خبری و یاس و سرخورده گی ست پس تا آنجا که برای ما مقدور است باید شروع به نوشتن کنیم وتا هرجا که رفتیم به پایان این راه نیندیشم که پایانی بر آن متصور نیستیم،هرچند همه این وادی ناشناخته است مثل گم شدن در صحرایی خشک و سرشار از آفتاب و سرابی که تو را به بیراهه می کشاند .بیراهه ای که همیشه هم به بد فرجامی ختم نمی گردد ،زیرا اگر به اقبال خوش مزین باشی پیچیده ترین کلافها به تلنگر دستی گشوده می گردند وبرعکس در عالم بدشانسی دنیا چیزی کم نمی گذارد یاد سروده ای با همین مضامین می افتم.

خوش طالع اگر تشنه رود برسر کوهی

آن کـوه شود چشمه از آن آب درآیـد

بیـچاره اگـر مـسجد آدیـنه بـسازد

یـا سقف فرو ریزد و یـا قبله کـج آید

و حالا حکایت من است و زحمت  و تلاشی که  سخت است اما این سختی و درشتی لذت بخش و زیبا است چنانکه تشنه ای آب از چشمه گوارایی بنوشد بعد از طی طریقی طولانی ،به عبارتی در بیابان و راه دور و دراز و کیست که او خسته است ،کیست که او مانده ست"نیما"

زیرا که همه عالم شاید طی طریقی بیش نباشد به تعبیر انیشتن در فضا و زمان ودر ادامه  به شکننده گی موجی که ترا با خو د به این سو و آن سو می کشاند .

اما هرچه باشد اگر سلوک دراین  وادی  به یک نادانی عمیق هم ختم گردد باز رنجی که از درک این  نادانی می کشیم کم از دانایی نیست و سر منزل مقصود آن، آنی است که کام را به عالم شگفتیهای خرد در راه و رسم حیات اخلاقی  وصل می کند .

 یعنی  در جها نی  که علیرغم همه زیر و بم ها و فراز و نشیب ها تلاش مستمر  بشر کورسویی  هم نیست.

بنابراین شاید حق ما همین است که دین خویش را به دنیا ادا کنیم و ناتوانی  را به دست سرنوشت بسپاریم نه اینکه نخواسته باشیم.

به عبارتی  تلاش پرنده ای کوچک را تصور کن که بر کوهی از سنگ خارا نوک می زند .همه ما با هر قلم و هر تلاش و تقلا همان پرنده کوچکیم و جهان سنگ خارایی  که به ما لبخند می زند گاهی تلخ وگاهی  شیرین و آویزه گوش ما این  سروده فریدون مشیری ست که ای دنیا " ترا چون زهر شیرین دوست دارم".

پس با  توصیفات بالا بهتر آنست که دراین وانفسای تنهایی و سرگشتگی فارغ از همه دلبستگیها و افسون تبلیغات  به فضیلت علم و خرد پناه ببریم که تنها این مقوله های تشریعی  به کنکاش انسان در هستی کمک  می کنند.

در عین حال نشان دادن پوسته ادمی از زوایای ویژه خود فلسفی یا اجتماعی ویا  ادبی  نقبی به درون آدمی هم می زند تا پرده ازدنیای نامکشوف او  اندکی ،آنی کنار زده شود و بعد اینکه علیرغم گونه گونی در فرهنگ و عقاید و جغرافیا ی زیستی آمال و آرزوها در یک نقطه تلاقی می کنندکه همانا بی سرانجامی حیات پیچیده آدمی و هستی اوست و احترام به حدود عاشقی او! خردورزان و اندیشه محوران   همه حامل این  پیامهای مودب و متین! هستند که ارزش بارها مرور و باز خوانی  را دارند به نحوی که ملکه جان گردند.

 باری زمانه می طلبد که ما مهربانانه تر به خود و دیگران بنگریم و دیوار فاصله های تعلق خویش را بسط ندهیم .باور کنیم قلب جهان جایی که ما ایستاده ایم نیست بلکه قلب جهان قلب همه ما انسانها ست که صیرورت هستی را فقط نگاه می کند از سر بهت و ناباوری.

 وتنهایی غم انگیزی که او  را با خود به دره ها و سیاهچاله ها می برد نیاز به همراهی و استغاثه پدرانه و مادرانه دارد.

راستی اگر قطره ای با دریا باشیم دریا می مانیم و اگر غیراز این باشیم به چشم هم نمی آییم که قطره به دریا است که می ماند و نقطه تلاقی* ذهن و عین و شرق و غرب جایی ست که خورشید با همه عظمتش فقط چشمک می زند به بسامد متلون شب و روز،آن جا که "نه آغاز و نه انجام جهان است". 

                                       ماهشهر علی

 

*میگویند نقطه تلاقی شرق و غرب جایی ست در شمال سوئد آنجا آفتاب هرآن طلوع و غروب می کند و این دلنوشته به میمنت و مبارکی همین نقطه است!

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۲:۵۰
علی ربیعی(ع-بهار)

حکایت حال
در این شب سوم فرودین ۱۴۰۳ بعد از روزی پر باران که نوید سالی ترسال است و غروبی هم به میمنت و مبارکی اسمان مزین به قوس و قزح یا همان رنگین کمان گردید که کلی چشم اندازمان را نوازش داد ، قدیمی‌ها می گفتن رنگین کمان پسین گاهی نشانه خوبی نیست برای ادامه باران و ترسالی  ، و بر عکس اگر اما  بامداد رنگین کمان بشکفد نوید سالی پر طپش و  پر باران است ...البته من به فال نیک می گیرم همه قضایای این سال را علیرغم دلتنگی ها که بر سینه ام سنگینی می کند و بعلاوه به اعتقادات قدما و برداشت شان از مظاهر طبیعت و هستی  به دیده احترام می نگرم و حالا در این شب مفرح بعد از باران آمدم و آرامشم را با گل ها و بوته ها و درختان بلوار پشت دیوار سپاه تقسیم کردم و گوش جان سپردم به صدای خوش حشرات و وزق ها که سرمستی را به کام شب شیرین کرده اند .
از همان ابتدای روز نو و سال نو و نوروز امسال قصد داشتم که از وزانت و زیبایی گل اومد بهار اومد بنویسم و با سور و سات باران و لبخند غنچه ها همذات پنداری کنم و از اینکه لادن های قرمز از شرم زیر فرش سبز برگها پنهان شده اند رخسار بر دارم و به یاد سالهای دیر و دور به اطلسی ها و سوسن ها عرض ارادتی نمایم و به میهمانی خنده چمنزار طول و دراز بلوار بروم.
در حال پیاده روی داشتم به فضا و زمان که عنصر حرکت هستی ست از قول انیشتین فکر می کردم و به این نتیجه رسیده بودم که زمان رویایی تجریدی بیش نیست و از مکان است که زاده می شود و تکرار بی تمثیل فصول را در پی دارد و سپس همه در قاعده ای از الکتریسته یا همان فضازمان تعریف می شوند و از آنجا سر از قانون جابجایی و کوانتوم در می‌آورند که البته همه اینها نتیجه خوانده های جسته و گریخته ای ست که از صیرورت هستی به ظاهر استنباط کرده ام که اثباتش با اهل فن بوده و من فقط به برق نگاهی از کنارش عبور کرده ام و بگذار تا بگذریم و در شمایل روی تو بنگریم که هر ذره ای قصه سرگشتگی خود را دارد... از همین حشره که این دور و حوالی می چرخد تا آن ستاره دور که لبخند کشدارش در این شب روشن پایان ناپذیر است. هر چند دنیای آدمیان آنچنان روی انبار باروت است که هر آن امکان انفجار عظیم میرود جنگ روسیه و اوکراین با جانبداری مطلق آمریکا و غرب از یکسو و شرح بی نهایت نابودی باریکه غزه  ادامه دارد و ساعت هاست که از حمله گروهی از اسلحه بدستان به یک سالن موسیقی در مسکو می گذرد که به آنی به قتل عام صدها نفر منحر گردیده در حالی که دست رهبران سیاسی دنیا از شرق تا غرب بر روی ماشه شلیک اتمی ست که تفاوتی ندارد می خواهد بایدن لیبرال باشد یا پوتین تمامیت خواه و این حال و روز دنیاست با قدرت های یکه تازش و قطعا حال  مابقی بهتر از این نیست از این اینجایی ، تا  اون اونجایی در شبه جزیره کره و تا ملابرادرها در همین حوالی.
و شیخ نشین های خلیج فارس هم حیات خلوت انگلیس و ابواب جمعی هستند و خلاصه دنیای شیر تو شیری ست که ارزش زادن و شدن ندارد هر چند طبیعت کماکان کار خودش را می کند بهار و نوروزش برقرار است و باز هم اضافه کنم ما در دنیایی زیست می کنیم که جنگ و رذائل آدمی از هر سو باعث بوجود آمدن حوادث دهشتناک در تاریخ معاصر گردیده و البته پیش از آن نیز مالی نبود.
ماهشهر علی

سرود یاس و نومیدی
رنه دکارت فیلسوف فرانسوی و واضع قضیه مشهور می اندیشم پس هستم می نویسد عقل سلیم تنها گوهری ست در دنیا که به درستی بین مردم تقسیم شده است زیرا هر کس عقیده دارد که بهره ی کافی از آن برده است.زیرا همه ما در این ماجرا خود را عقل کل می دانیم از صدر تا ذیل.
ای کاش  ایشان اضافه می کرد بشریت چقدر از تزویر و ریا و نادانی ضربه خورده است و دوراندیشان و عاقلان عرصه اجتماعی  همواره گوشه انزوا در پیش گرفته اند نمی دانم چرا از دیروز ۱۶ فروردین ۱۴۰۳ که بعد از هزار کیلومتر رانندگی با وسیله شخصی از ماهشهر تا رسیدن به تهران و دیدن آن همه نمادهای متضاد با عقل و دوراندیشی در همه جنبه های زندگی که مردم را در وضعیتی  منزوی و نگران حال و آینده قرار داده است دارم با خودم و عقل ناقصم کلنجار می روم  براستی چه اتفاقی افتاده است که جامعه ما به اینجا رسیده است . نگرانی در چهره های مردمی که از کنارت عبور می کنند موج می زند. به شخصه در طی عمر گذرنده ام و علیرغم گذشت آن همه مصائب شخصی و اجتماعی این چنین سرود  یاس و نومیدی نخوانده بودم.
تهران علی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۳:۱۸
علی ربیعی(ع-بهار)

 

شیهه اسبی سفید بیاد مرتضی
بعد از عملیات لو رفته نصر دو
مرتضی تفنگ بدست
از این سو به آن سو می دوید
در میان جنازه های تلنبار شده
و زخمی های بسیار که از درد می نالیدند
مرتضی بغضش ترکید
و من هم گویی مترسکی بیش نبودم
تپه های آهنگران
مشرف به قصرشیرین
اما مثل هر صبح
با طلوع خورشید بیدار می شدند
صدای کبک و تیهو زیر بوته های بادام بن می دوید
شیهه اسبی سفید
در کوهستان بلند بود
چه ابرهای غلیظی
باران هم می بارید
اولین روز نوروز 1367
مرتضی فریاد کشید
علی علی! ببین
عملیات لو رفته بود
و ما بچه های مردم را دم توپ دادیم
چه کسی پاسخگوست؟!
خون هدر رفته این بچه ها
پاهای  جا مانده
دست های بریده
قلب های خونین
نه نه من زنده بر نمی گردم
خجالت می کشم
از این همه شهید و مجروح
به مادران اینها
چه خواهیم گفت
یادت هست
چقدر تمرین گشت شبانه در تنگ حاجیان
هلی برد بر ارتفاعات بازی دراز
با شکم گرسنه
سربازان بیچاره تسلیم محض اوامر ما بودند
گفتم جناب سروان برخیز برگردیم
ما هم با اینها فرقی نداریم
فقط تصادفی زنده ماندیم
اما مرتضی نای برگشت نداشت
انگار برای خودش
دادگاه صحرایی تشکیل داده باشد
بالای سر مهدی
سرباز تهرانی رفتیم
پدرش اصلا دوست نداشت
کشته شود
برای بچه های گردان
کلاه و کاسکت آورده بود
مهدی اما فقط صورتش سالم بود
و چشمانش خیره به آسمان نگاه می کرد
هر دو نشستیم بالای سرش
و اشک ریختیم
مرتضی گفت مهدی!!
ببخش مرا که نتوانستم
تو را زنده تحویل پدر و مادرت بدهم
و من نجوا می کردم مرتضی
جنگ همین است
عده ای باید در میدان جنگ کشته شوند
تا عده ای هم
راحت و آسوده
در خیابان ماشین سواری کنند
تا بوده همین بوده
آن ها که آن بالا نشسته اند
برای پیشبرد اهداف و آرزوهایشان
به جنگ و مرگ ما نیاز دارند
مرتضی تفنگ بدست
با چهره ای سوخته و تکیده و خاک آلوده
بالای سر تک تک سربازان کشته و زخمی می دوید
فریاد می زد
خدایا من چرا کشته نشدم
نه نه من نمی خواهم زنده از اینجا برگردم
و من تکرار می کردم
مرتضی ما زیادی زنده هستیم
نوروز ۶۷ قصر شیرین علی 
مرتضی دریکوند از افسران شجاع گردان ۷۵۰ تکاور لشکر ۸۴ خرم آباد بود که بعد از ترخیص من از خدمت سربازی شهید شد ...یادش جاودان باد 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۳:۴۱
علی ربیعی(ع-بهار)

از پروین اعتصامی ایرانی و تا پل الوار فرانسوی
بهترین اشعار پل الوار دو قصیده بلند صلح و آزادی و دفاع از مردم است که در این عرصه پروین نیز سرآمد شاعران عصر خود بود و جالب اشتراک در فضیلت عقل و خرد ورزی پروین و پل الوار می باشد البته در غرب بعد از برداشتن سلطه کلیسا مردم متوجه شدند شناخت جهان فقط از مسیر عقل امکان پذیر است در شرق این اتفاق بصورت آکادمیک نیفتاد اما همین که بزرگانی چون پروین اعتصامی در امتداد خردورزی فردوسی از راه رسیدند و شدند تک درختی در شوره زار بسی مایه امید است .زیرا پروین  سعادت اجتماعی را توسل به عقل و دانش و بهبود زندگی محرومان و ستمدیدگان می دانستند.
ستاره قطبی گفت امشب مرا پاک فراموش کردی علیرغم اینکه آسمان صاف و شفاف است و من هی از آن بالا در تنهایی خود دارم برایت دست تکان می دهم مثل یه مسافر برای تاکسی گفتم چه مثال قشنگی زدی مثل یه مسافر برای یه تاکسی یعنی تصور کردی من یه تاکسی باشم گفت نه ، کی من همچین تصوری داشتم فقط هر چه دست تکان می دهم انگار نه انگار نه چشم می اندازی  و نه یه لحظه می ایستی که کسی سوار بشه انگار که توی این عالم نیستی گفتم تو که میدونی من توی این عالم نیستم اما از اینکه مرا در عالم فرضی راننده تاکسی تصور کردی برایم جالب بود خوب از محالات هم نیست که باید راننده یه تاکسی می شدم شاید روزگار رنگی دیگر رقم می زد ستاره گفت زیاد دنبال تغییر سرنوشت نباش زیرا همان گونه رقم می خورد که باید رقم بخورد .برو و به شعر مرثیه پروین اعتصامی فکر کن و بارها و بارها مصرع به مصرع و بیت به بیت همین قصیده را مرور کن و بر سرنوشت خویش خورده مگیر و بعد به قدرت آفرینش منظومه پل الوار شاعر فرانسوی دقت کن که به باور من  بند بند آن علیرغم ترجمه به فارسی در تصویر سازی و اشتراک یک احساس انسانی به واقع شاهکاری ست گفتم ببین از یک راننده تاکسی به نقد ادبی من را رساندی گفت خودت همیشه می گویی ای بنز لعنتی به کجا می کشانیم گفتم پس با این حساب تو هم شدی یه اتوبوس بنز که شب را در جاده ها سیر می کنی گفت چه تفاوتی دارد باید بگذرد گفتم چی گفت نیوتن می گفت زمان.... اما انیشتن فضا زمانش کرد و مفهوم زمان را تغییر داد گفتم زیاد پیچیده اش نکنیم بیا و به همین زیبایی اشعار پروین و پل الوار برسیم و شاهکار خلقت کلمه و کلام و معرفت را از معانی و بیان این دو سروده بیرون بکشیم گفت موافقم اما قصه طول و درازی است و می بینی که پاسی هم از نصف شب گذشته اما به نام‌حدیث غم بر الیاف شاخه ها و آیین جوانه ها و به نام صلح و درختان شوق آمیز و سبز فام به نام مادران کتک خورده به ناروا و به نام پدران بی مرز بیایید غبار دشمنی و کسالت و لج بازی از تن و جان بشوییم و به معجزه صلح و صلاح و رستگاری بشریت فکر کنیم و جشن سیراب ماهیان را در اقیانوس ها بخاطر آزادی فریاد بزنیم...گفتم این را از زبان کی بنویسم تو یا من ؟گفت هر دوی مان...
ماهشهر ع-ر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۰۳ ، ۲۱:۲۹
علی ربیعی(ع-بهار)