حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

۳ مطلب در تیر ۱۴۰۳ ثبت شده است

 

کارخانه اَبَرانسان سازی !
امروز به تاریخ ۱۸ تیر ۱۴۰۳ داشتم فکر می کردم بر خلاف  تعبیر نیچه فیلسوف آلمانی که  انسان ریسمانی ست که یک سرش به توحش جانوران  و سر  دیگرش به انسان کامل (ابرانسان) شبیه است به تعبیر تکیه کلام دوستی اصلا چنین نیست  زیرا  همه این تفاسیر فلسفی از انسان  به انواع  مستبدین در تاریخ معاصر ختم گردیده است . و من شخصا از ابرانسان که آخرش به زنجیر کشیدن نوع بشر است  بیزار  بوده ام.
و البته  تاریخ شاهد تلخ آن همه ابرانسانهایی بود که دیگر همنوعان را به خواری و بردگی کشاندند و به احتمال در خلوت عیش و نوش خویش بر آن همه بردگی و خوار شماری ها لبخندی از سر رضایت زدند. ساده تر اینکه باید به این نتیجه نهایی برسیم که هیچ آدمی ابرانسان نیست و برتری خاصی نسبت به دیگران ندارد و جالب تر اینکه ریشه اکثر جنگ ها در تاریخ   تلقین  ابرانسان سازی از همین حیوانات دوپا بوده است. و در اخر نتیجه اخلاقی اینکه شاید اگر نیچه به عاقبت ابرانسازی در کارخانه فلسفه بافی اش که هیتلر بود می رسید هرگز وارد این بازی خطرناک نمی شد .  

از دفتر یادداشتها تهران علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۰۳ ، ۱۳:۳۸
علی ربیعی(ع-بهار)

 

گاهی آدما
خیلی بی سرانجام می شوند
بی آنکه دلیلی داشته باشی
برای این همه بی سرانجامی
نه خبطی
نه خطایی
فقط از سر درد
سیر تا پیاز دنیا را جا می گذاری و میروی
یاد داود حیاتی آموزگار برجسته دوست محترم و مهربانم گرامی باد
تهران علی

 

در آرزوی تساهل و تسامح
امروز شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳ بهار دیر رسی ست و تازه درختان اقاقیا گل داده اند در پارک گلها بوی سحر کننده ای ست که مستت می کند هر چند به خیابان اصلی که میرسی همه چیز بوی زمخت شهر بی روح را میگیرد و برای عبور از هر سو اتوموبیل ها امانت را بریده اند دارم کتابی از جان لاک فیلسوف تجربی انگلیسی در باره تساهل و تسامح در رفتار اجتماعی را می خوانم آن هم منتشره در قرن هیجده میلادی هرچند احساس می کنی چه زود گذشت . زیرا  بشریت علیرغم گذشت سه قرن از آرزوی جان لاک هر روز که می گذرد براستی چقدر نیاز به همین دو فقره یعنی کلمات تساهل و تسامح را  در عمل احساس می کند. بخصوص  حالا که عصبیت ها و ایدئولوژی  ها با ضرس قاطع و با اعتماد بنفسی دردناک شمشیر حقیقتی خود خواهانه را از رو بسته اند و آدما ها را مثل بلال تازه روی زغال سرخ به جلیز و ولیز
  انداخته اند. بعلاوه حرف هیچ عالم و عاقلی بجایی نمی رسد من مانده ام که برای این روزگار افسار گسیخته چی بنویسم و ازکی بنویسم بی آنکه موضوع ناتمامی را به آخر رسانده باشم و حالا در این شب تیره حتی رویاهایم را جا  گذاشته ام ، رویاهای کوچک و ناچیز که دلم را به عشق و دوست داشتن و آزادی و فهم درست آدمی گره می زد هر چند همه آن رویاها خس و خاشاک   شدند و به آنی در معرض گرد باد حوادث به هوا رفتند.   تهران علی

حکایت حاصل عمر آدمی
در این دوشنبه ابری و بارانی ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳ داشتم فکر میکردم دست نوشته ها و سروده های من مثل
عبورم  گاهی بازندگی گاهی در آن وگاهی هم  بی آنکه دیده شوم دیده می شوند البته کم و بیش که شاید بیشتر عمر ما حاصل همین دیده نشدنهاست!.
اما به تعبیر احمد محمود تلاش کنیم ببینیم و بنویسیم حتی اگر خواستیم دیده نشویم ،نوشتن حس خوبی است که همه اعضاء و جوارح آدمی را به بازی می گیرند یعنی به عبارتی تو را بی آنکه به خود زحمت دهی درگیرزندگی  می کنند ،درگیر حقیقت و مجاز ،درگیر خیال و امر واقع و چیزی مثل پرواز ذهن در عالم هستی که مرزی را نمی شناسد.
والبته می شود برای امر نوشتن ایما و اشاره ای هم به آسمان و ریسمان داشت  که اگر خواستی می توانی به ریسمانی خود را بیاویزی تا به آسمان برسی که اگر نرسیدی که نمی رسی هم باکی نیست اما جایی برای توقف نمی مانی که افسوس آن را بخوری .
توقف در هر حال باز دارنده است حتی اگر قصد از نوشتنت ایستادن از بالا و نظارت بر پایین نباشد  که توقف ابتدای افتادن در چاه بی خبری و یاس و سرخورده گی ست پس تا آنجا که برای من مقدور است باید شروع به نوشتن کنم وتا هرجا که رفتم به پایان این راه نیندیشم که پایانی بر آن متصور نیستم،هرچند همه این وادی ناشناخته است مثل گم شدن در صحرایی خشک و سرشار از آفتاب و سرابی که تو را به بیراهه می برد  .بیراهه ای که همیشه هم به بد فرجامی ختم نمی گردد ،زیرا اگر به اقبال خوش مزین باشی پیچیده ترین کلافها به تلنگر دستی گشوده می گردند وبرعکس در عالم بدشانسی دنیا چیزی کم نمی گذارد یاد سروده ای با همین مضامین می افتم.
خوش طالع اگر تشنه رود برسر کوهی
آن کـوه شود چشمه از آن آب درآیـد
بیـچاره اگـر مـسجد آدیـنه بـسازد
یـا سقف فرو ریزد و یـا قبله کـج آید
تهران علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۰۳ ، ۱۲:۵۸
علی ربیعی(ع-بهار)

حکایت میدان شهیاد یا آزادی 
امروز غروبی سه شنبه ۲۳ خرداد ۱۴۰۳با نیت شهیاد از این تندیس تاریخی عکسی گرفتم و از میدان خواستم برای اینکه حق خوری نشود و نگن مال این دوره است. به اطرافیانم بگه  بابا من  میدان شهیادم !مال عصر پهلوی دوم.
گفتم درست بایست با همان قد و قواره در سال  هزار و سیصد و چهل و شش  خورشیدی و آغاز جشن های دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهی به خوب و بدش هم کاری ندارم ...اما  این نیت خیر را در این وسط که می بینید از زیرساختها تا بالای دو شاخ  برجک هایش جلو ه ای از ایران باستان است مثلا!چرا دروغ بقول پرویز فنی زاده در سریال دایی جان ناپلئون تا قبر ها ها ها ها  و اصرار  نکنیم که حتما اسمش آزادی باشد و خودش بیچاره دلخوش به همان شهیاد که همین را می گوید و تا قله که می‌روی  و ساختار  داخلی آن را از منظر تماشا می گذرانی  مخصوص دوران  شاهنشاهی بوده که در بدترین  شرایط با اصرار من قبول می کند که واسط بین عصر پهلوی دوم باشد با روزگار حال و من گاهی که دلش از بعضی اذیت و آزارها و دستبرد ها گرفته میایم و با زبان بی زبانی می گویم دلگیر نباش همینکه هستی و تا اندازه ای عرض و طولت را اضافه کرده اند شاکر باش و اگر صدایت کردند هی برج آزادی ! و نه کوفت و زهر مار  بگو معذرت می خواهم من شهیادم ...مردم این روزگار هم پیله نیستند و قبول می کنند و اگر احیانا اگر کسی پرسید که چرا همچنان پا بر جا رخ به رخ خیابان انقلاب  ایستاده ای بگو من با اونا  راه اومدم اونا هم راهم دادن و حتی در جهت دلخوشکنک حضرات شدم میدان آزادی و حالا چپ و راست صدا می زنند آزادی، آزادی  اما من دلتنگ شهیادم گفتم تقصیر خودت نیست کلا همه شما  رگ و ریشه تان اینجوری چفت و بست شده اصلاح پذیر هم نیستید گفت تو هم که یکی به نعل میزنی یکی به میخ  یعنی چه ...گفتم هیچی یعنی کلا با آدمایی روبرویی که ظاهر و باطنشان یکی نیست توام خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو و خلاصه داشت صحبتمان گل می انداخت که آژیر پلیس راهنمایی  فرمان حرکت داد و من هم از میدان ازادی به سمت انقلاب پیچدم ...تهران علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۰۳ ، ۱۵:۱۹
علی ربیعی(ع-بهار)