حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

 به یاد ستایشگر امید و درخت و انسان ...عباس کیارستمی

منظومه بدرقه

گفتم کی میایی؟

گفتی میایم !

بی آیین

بی فلسفه

بی قید و بند -

منظومه ها و کهکشان ها

وسورتمه سیاره ها

بر سطح خالی آسمان

کجاوه کودکانه ای بیش نیست

آنگاه از سر دلتنگی محض

غبارروبی می کنم

 خانه های خاک گرفته را

پنجره های بسته را

تا تو در جایی دور

باز هم آغاز شوی

و من زاده شوم

در  تناسخ آتشی ،یا رودی

 که خاکسترهای مارا

باد باخودببرد

ای هندوی بیچاره همه اعصار

به فضیلت تسلیمت میهمانم کن

که هیچ پایانی متصور نیست

همچنانکه آغازی

گاهی رویاهایی دارم

چون همین زمانهای  پرتشویش واندوه

با کوله بار خاطره -

وترانه های مکررجدایی

که با گریه ای آغاز می شوند

وبر سنگ نوشته ای گم!

کجایند کولیان شوخ؟

تا عزلت خاکیان تورا  به سر مستی  کوچه باغها بیرند؟!

..پرواز تمثیلی پروانه ها

..آواز شوق انگیز قناریها

وهیچ مانعی ردای آزادی تورا

در آن سوی غارهای آسودگی آلوده نکند

ماهشهر 1387 علی ربیعی(ع – بهار)

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۲۳:۰۱
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده قطار

دلم برای قطاری لک زده
که همه سوارند
و هیچکس را

پیاده نمی کند
تهران ۱۰ خرداد ۹۸ ع-بهار

 عشق به آزادی

می گویند خرمگس کسی ست که نظریات و باورهای عموم جامعه و هم چنین نحوه اداره امور را به چالش می کشد. اولین بار افلاطون بود که سقراط را به خرمگسی تشبیه کرد که اسب بی حس سیاست آتن را آزار می داد و سعی در بیداری آن داشت . راستی برای بیدار شدن در شرایط پیری و فرتوتی اجتماعی احتیاج به ویز ویز چه خرمگس های گنده و شجاعی ست تا از تن جامعه جامه رخوت را کنده و مژده بیداری آورد.
این روزها کتاب خرمگس نویسنده ایتالیایی اتل لیلیان وینیچ مرا سخت مشغول کرده همه کتاب سرشار از عشق به آزادی وانسانها ست .
آزادی در آن بسیار محترم است و کسی در این راه از مرگ هراسی ندارد . تلاش نویسنده تاثیر گذاشتن بر ضمیر ناخودآگاه آدمی ست آنجا که وجدان و اخلاق را آزار می دهد تا به روشنایی رسد و بعلاوه از تحقیر  و تملق و ریا و نفرت تصویری شفاف به خواننده ارائه می دهد.
براستی که در این کتاب به هر آنچه یک انسان واقعی در جستجوی ان است یعنی همان عشق به آزادی و فداکاری را می توان یافت.
تهران ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۸ ، ۱۰:۱۴
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده فکر فردا
رو به آسمان
در شبی پر ستاره
به دل می گویم
روزگار بیدمشکی بشریت کی می رسد
از پشت جبهه عرق بیدمشک هم رسیده است
سر می کشم و به ستاره ها نگاه می کنم
منورهای بسیاری از بالای سرم عبور می کنند
به سرباز کناری می گویم
اینها ستاره های بشری هستند
ببین چقدر حقیرند
با چه هدفهای شومی
روشن می شوند
بیا پنهان شویم در عمق شب
بیاد معشوقه های معصوم
معشوقه های تنها
معشوقه های ناامید
حیف است این همه ستاره وکهکشان را

این همه هستی را
از دست بدهیم
جنگ است به ما چه!
ما برای یک هدف اینجا آمده ایم
برای اینکه بمیریم
تا عده ای نان از عمل ما بخورند
پاسی از شب گذشته
همه خسته اند
هم از این اردو هم  از آن اردو
مهتاب هم با قد خمیده
بالا آمده است
خسته از گشت شبانه
میان سنگر ولو می شوم
تا چو فردا شود
فکر فردا کنم!
در جبهه مهران سال ۶۶ ع-بهار

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۱۵
علی ربیعی(ع-بهار)

در این دنیا درستکار بودن موهبتی ست! هملت شکسپیر

راستگویی مترادف آزادی!
تنهایی به آدمی قدرت اندیشه میدهد زیرا احساس می کنی هم اینک همچون جزئی از هستی  باید پاسخ گوی کل آن باشی به همین علت هم شرایط این چنینی را که قدرت تفکر و تعقل افزایش  می یابد یعنی تنهایی  را دوست دارم و در این موقعیت به قلمروهایی که باعث سعادت اجتماعی ست ورود می کنم لذا  با این مقدمه نظرم به دو مقوله مهم جلب می شود که نقش اساسی در سلامت جامعه دارد راستگویی و آزادی. ...
من فکر می کنم راستگویی و آزادی دو روی یک سکه اند و امید دارم و شاید هم باور که انسانهای راستگو هستند که می توانند آزادیخواه باشند و یا به طریق اولی آزادیخواهان واقعی بقاعده راستگویانند و البته اضافه کنم در هیچ موردی اعم از مرگ و زندگی هیچ کس هنوز سخن آخر را بر زبان نرانده است.
اما در این میانه طبع شرقی ما و بیشتر هم خاورمیانه درگیر بین سنت و مدرنیته ای است که  فاقد افق و بینش روشن نسبت به آینده پیچیده جامعه خویش است و پیش از ازاد اندیشی و راستگویی کنجکاو زندگی خصوصی افراد است ولذا برای توسعه یافته گی و پیشرفت ما نیاز مبرم به مردمی با اراده و اندیشه ازاد و به طبع آن راستگویی در مراودات اجتماعی داریم...زیرا برای فرهنگ سنتی جامعه بسته خوشایندتر است و مدرنیسم نیز قواعد بازی را بهم می زند و این آشفته گی در مناسبات مسبب دروغگویی و استبداد است .   
                                             ماهشهر ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۸ ، ۲۳:۴۹
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده حال بد

حالم را خوب کنید
خسته ام از این همه حال بد
جنگ هفتاد و دو ملت
ترانه های  مایوس
دیوارهای جدایی
تهران ع-بهار 

ادبیات از نگاه داستایوفسکی

ادبیات چیز شگفتی است، وارنکا، یک چیز خیلی شگفت. من این را پریروز در کنار این آدمها کشف کردم. ادبیات چیز عمیقی است! ادبیات دل آدم‌ها را قوی می‌کند و‌ به آنها خیلی چیزها یاد می‌دهد – و در هر کتاب کوچکی که اینها دارند چیزهای شگفت زیادی هست. چه عالی نوشته شده‌اند! ادبیات یک تصویر است، یا به تعبیری هم یک تصویر است هم یک آینه؛ بیان احساسات است، شکل ظریفی از انتقاد است، یک درس پند‌آموز و یک سند است. کتاب بیچارگان – صفحه ۸۴

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۱۱
علی ربیعی(ع-بهار)

پارسایی تفکر

فیلسوف آلمانی هایدگرمی گوید  پرسشگری  پارسایی تفکر است...راستی که ما اگر همین یک قلم را زینت زندگیمان نماییم چه امکان بزرگی را برای مراوده و تساهل در روابط اجتماعی ساخته ایم  و چه وزنی از منزلت را از وجه انسانی خویش به فعل  در آورده ایم ....نیاز به پارسایی در همه جنبه های زندگی نیاز امروز و هر روزه بشر است اما در جنبه پرسشگری و پاسخگویی والاترین نیازهاست که اگر به زیور زندگی آدمی درآید در پی آن دانایی و منزلت گزینی نوع بشر نسبت به خود و دیگر موجودات روی کاینات فعلیت یافته از درد و رنج ناشی از جنگ و نزاع قومی و قبیله ای ازسویی و مصائب بی شمار ناشی از سیل و زلزله و هزاران عوارض طبیعی از سوی دیگر کاسته  می گردد  ....آرزوکنیم روزی همه عالمان بی عمل ومرشدان مدهوش دربیخبری عام رسواشوند وفاضلان فضیلت پیشه که سردرجیب تنهایی خویش فروبرده اند از خجلت نادانی آنان به منزلت رسند که کوس رسوایی نادانان هیچ نیست مگر منزلت اهل خرد که رسم بزرگواری و سالاری را در میان بشر یت خسته از تفرقه و جدایی برجسته  می سازد!باری کانت می گوید: پرسشگری گویا تنها تفاوت جوهری انسان با دیگر انواع است.پرسش از آنچه طبیعت نام گرفته و همچنین پرسش از خود به عنوان عاملی در مقابل این طبیعت فراخ.داستان شکل گیری این پرسش و پاسخ های اولیه به آن از دیر زمانی است که جدلهایی تند و کم اثر را با خود همراه کرده است......

ماهشهر زمستان 1386

منظومه پرسش

1

از پیشانی کدام ستاره زاده شدم ؟

از شهاب کدام شب؟

ازدانه های کدام گیاه؟

از بطن کدام مادر؟

در کجای زمین ریشه دارم ؟

تاج محل من کجاست؟

خِنگ ُبتم را چه کسی احیا می کند!؟

خاکسترم از بستر کدام رودخانه می گذرد؟

آی آسمان ستاره ام را نشانم ده!

2

هر صبح زمرّد

با خورشید و پرنده

با کوه و دریا

تکرار می شوم

و با آهوی نازک خیالم

چون نسیم

به چالش مزّین بهار بارانی می روم

من زنده ام تا زندگی زنده است

3

اینجا هم که ایستاد ه ام

یا هرکجای این زمین

در فصل  من

دگردیسی تمشک و پروانه

هر آینه با دلتای رودخانه

به آرامش ابدی دریا می رسم

آنجا کُرنشی نیست

تسلیم مهربانی محض یک پیوند جاودانه اند

دریا و رودخانه

4

گاهی به پرواز ترانه خیز زنبورها خیره می شوم

رقص پرپر شدن گل ها

لغزش مدهوش  گندم زارها

اوج بارانی پرستوها

آنگاه قلب من !

پراز شعله جادویی محبت

اجازه می دهد

که از حوالی غریزهِ تن بی هیچ پرسشی عبور کنم

5

در شکفتن شکوفه ها

رستن گروه مرغابی ها

لبخند حاشیه برکه ها

زمانی که پر آبند

و برموج هر نسیم پرواز قاصدکها

همراه با شهد طلایی خورشید

بعد از بامدادی زمهریر

و هوش و تخیل

که تعبیر قشنگ آدمیند

بر بساط فلک با ضمیر پرسشگر!

ضمیر بی شماری ابهام

در خواستگاه افق تردید

انگاه که غرق دانش و هیچی

ضمیر صحرا و تشنگی

و خواهش بسیار

برای قرنی و هزاره ای

اگر که زمان زاینده !

چه فرقی می کرد

لحظه ای ، فصلی

ضمیر خیابان ،کوچه ، خانه

ضمیر دالان های هیاهو

در دپارتمان های تمدن

ضمیر تفاوت

میان رنگ و نژاد و تعلق خاطر

و  زنبورها

که شهد روانند در این گرگ و میش سحری!

ضمیر خاموشی  ، سکون

بر صبح تماشای هستی

و باقی وجد

که ضمیر دانایی ست

ماهشهر پاییز 1376 علی ربیعی (علی بهار)

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۸:۲۲
علی ربیعی(ع-بهار)

عاقبت توتالیتاریسم

می گویند تقدیر این بودکه ملت آلمان به جای انقلابی سوسیالیستی، در دام فاشیسمِ حزب نازی بیفتد. اما چرا چنین شد؟ بی‌گمان بسترهای اجتماعی و سیاسی برای این اتفاق مهیا بوده‌اند و مهمتر از همه، ملت آلمان  (در اواخر دومین دهه از قرن بیستم) به التیام غرور جریحه‌دار شده خود (با شعارهای پرشور نازی‌ها که قرار بود دوباره آنها را به اوج اقتدار بازگردانند) می دادند، بیشتر گرایش داشتند، تا رسیدن به بهشت برابری که مارکسیست‌ها وعده می‌دادند. جالب اینکه تاریخ نشان داد نه نازی ها آلمان را عاقبت به خیر کردند و نه کمونیست ها روسیه را! البته از دید من تا اوضاع همین است و آدمی همین، عاقبت بخیری را متصور نیستم!

 از کتاب گراند هتل پرتگاه اثر استوارت جفریز

سروده در آشوب دریا

ترانه های امواج را دوست دارم
اگر چه سهمگین

 بر تخته سنگ ها می کوبند

در آشوب طوفانی دریا!
و کشتی ها

که از دالان گرداب ها می گریزند

در آشوب طوفانی دریا
و ماهیان رقصنده
که از زلال امواج  لذت می برند

در آشوب طوفانی دریا
جهان !
ساحل شکننده ای ست

 تسلیم آوار طبیعت
هول ابرهای  تیره

سیلاب بی محابا ازدگردیسی

 زمانه ای که روشن نیست

یکی بود یکی نبود

شاید هم هیچ کس نبود

اینها مظاهر غوغای هستی یند
اگر که آدمی بداند

در آشوب طوفانی دریا

می ترسم و می رقصم
چون گیسوی دراز و انوار درخشان مهتاب
به شب ظلمانی تکریم

استغاثه و یاس

در آشوب طولانی دریا

زمانی که مستی غالب است
بسان مرغان طوفان

 همه حجم باد را به ستیز می طلبم

در آشوب طولانی دریا

گاهی می نویسم به تاریخ شکوفه های گیلاس

اردیبهشت غمگین هرسال
کاش صبوری  قلب این مرغان
در سینه آدمیان میبود
تا سبکبال از اکسیژن صبحی درخشان
به آرامش رسند

در آشوب طوفانی دریا
کیش ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۱۵
علی ربیعی(ع-بهار)

بگذر شبی به خلوت این همنشین درد

   تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد.....الف. سایه


حزن بی تاب


نغمه ای بخوان محبوبم

برای دلواپسی همه زمانه ها

که به حزن بی تاب

قناریها عادت کرده ایم

ضرب آهنگ قفسها را می شنوی؟

خیل دلسوختگانت را مرنجان

روزی چشمانت را

چشمانت را

فرمانروای همه نرگسی ها می کنم

تا در مخموری

 یک روز بارانی

از پرچین

 همه واهمه ها

 واندوه

همه دلتنگیها بگذریم

پاییز 1387 ماهشهرع-بهار

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۸ ، ۲۱:۲۵
علی ربیعی(ع-بهار)

از نون نوشتن دولت ابادی
از بیهقی تا دولت آبادی راهی نیست مگر همین رنج نوشتن که همواره اهل قلم در این سرزمین با خود حمل کرده اند بعد از نوشتن مقاله ای مفصل از اینجانب  در شرح زندگی و بعضی آثار دولت آبادی بزرگ باز هم به یادداشت های وزین ایشان در کتاب نون نوشتن که سالهای بسیاری را در بر میگیرد برگشتی زدم .

کتاب حاصل رنج و مصائب نویسنده ای ست به لسان  گویای آدمیت مهجورکه از سمت خرد به  آزادی می رسد.

در نون نوشتن دولت آبادی از افسانه و افسون کلیدر می گوید از سرنوشت نسلها در روزگار سپری شده ی مردم سالخورده می نویسد از عشق و سرگشته گی و عزلت  نویسنده .

بگفته دولت آبادی فاجعه است که محیط ادبی و فرهنگی یک جامعه در برخوردهای خود با یک نویسنده اورا به جایی برساند    که جز یاس و نا امیدی از کاری که کرده یعنی آفرینش ادبی حاصلی برایش نداشته باشد و ما همه این تعابیر را در نون نوشتن اثر محمود دولت آبادی می خوانیم باری اگر بدنبال بهانه ای برای کتاب خواندن میگردیم منزلت دارد که نون نوشتن را بخوانیم.
                                        ماهشهر ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۲۷
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده امید

من تاب ایستادن و تسلیم ندارم

سروم!

که به سمت آزادی

قد کشیده است

بادم!

که به سودای کوهستان

وزید است

ماهشهر ع-بهار

اسکله سیمانی
امروز از بی حوصله گی در جزیره رفتم و دو عدد قلاب ماهیگیری تهیه کردم و بعد با استفاده از تجربه و تبحر مردمی که روی اسکله مشغول صید ماهی بودند طعمه ای از نان خمیره شده قاطی با پنبه درست کرده  و راهی اسکله شدم غروب بود و باد شمالی در حال وزیدن هرچند نم دریا را با خود داشت .

 تعدادی خانم و اقا سخت مشغول صید بودند ودر این میان من نیز با بی حوصله گی هر چه تمامتر  طعمه ها را با همان سبک و سیاق بر قلاب زده و آماده صیادی می شوم  قصد دارم قلاب را بچرخانم به سمت دریا اما هنوز در ابتدای کارم هستم که با خود زمزمه می کنم اخه این چکاریه من خودم را گرفتار  کرده ام راست می گن که آدمی هر لحظه بدنبال چاهی ست که خود خاکش را برداشته .

راستی ماهی ها چه گناهی کرده اند که با مرگشان اوقات فراغتم را پر کنند مثلا حالا قلاب را پرت کردم آن دورها و سپس حوصله کنم تا ماهی به قلاب گیر کند و آنگاه من با قیافه ای حق به جانب و پیروزمندانه  پر پر شدن یک ماهی را ببینم و کلی کیف حس درونی مرا ارضاء کند .

 هیچی دیگه کلنجار درونی با وجدانم  باعث می شود قلاب را از آب بیرون بکشم فکر می کنم آن سمت آدمیتم بر حیوانیتم غلبه کرد واین بار دوباره قلاب را بی طعمه رها می کنم توی دریا مرد سیه چرده ای از اهالی جزیره نزدیک می شود و با کنجکاوی در حالی که لبخندی بر لب دارد می پرسد این چه کاریه  مگه نمی خوای ماهی بگیری می گویم نه حیفم می آید حیوان آزاری کنم و او با تعجب می گوید اما این که حیوان نیست فقط ماهی ست احساس می کنم بحث را ادامه ندهم می گویم هر چه شما بگویی اما من فقط می خواهم کنار اسکله ایستاده  زلالی دریا و رقص ماهی ها  در آب را  تماشا کنم بیا این قلاب و اسباب و اثاثیه هم برای خودت می گوید نه نمی خواهم من اصرار می کنم و او انکار و در نهایت می پذیرد که قلاب را بگیرد و بدهد به دوستش که آن دور بدون قلاب نظاره گر حرف و حدیث ما است روی اسکله هم به اندازه کافی ماهیگیر هست . و خلاصه آن غروب بی آنکه دستم به خون یک ماهی آلوده شود عطای ماهیگیری در جزیره کیش را به لقایش می بخشم.

 به خود می گویم من باید دنبال سرگرمی دیگری باشم مثل ایستادن رو در روی صورت باد که از سمت دریا می آید ،رقص بی خیال مارماهی ها و معاشقه مرغان دریایی که در سیاهی شب هم گم نمی شوند تا به آغوش هم رسند .

 راستی چطور دلت میومد  وایسی و پر پر شدن یک ماهی تکخال را روی اسکله سیمانی زمانه تماشا کنی  ....
غروب یک روز در جزیره کیش ع-بهار 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۳۵
علی ربیعی(ع-بهار)