حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

 

  شمشیر!

 از رومی کشند آدمها!

  بیچاره گرگها

از ریز سروده ها ع-بهار

سقراط و دفاع از حقیقت
سقراط برای دفاع از حقیقت ترجیح داد جام شوکران را سر بکشد تا اینکه زنده باشد و بی عدالتی و ستم و به صلابه کشیدن آزادی و اخلاق را ببیند ...او امید داشت   درختی که می کارد ثمره اش سعادت بشر زیر پرچم عقل و خرد و آزادی باشد. ...اما دریغ که خردمندان بسیار در تاریخ بشر چون او جان در پای این ارزش های والا که همانا عقل و عدالت و آزادی بود به ثمن بخس دادند اما تعلقات مادی چون ثروت و زمین و طلا بُرهان قاطعش برنده تر بود و شد آنچه نباید می شد و حالا گویی همه بشریت با هر میزان از توهم یا توحش یا تعقل شمشیر از رو بسته اند تا جهانی را به خاکستر بنشانند و در آخر تنها نکته روشن اینکه همه جنایتکاران متفق القول جنایت علیه بشریت  را محکوم می کنند...
از دفتر یادداشتها علی ربیعی (ع-بهار)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۷ ، ۱۰:۴۱
علی ربیعی(ع-بهار)


سروده صبح پایان

فرصت  ها از دست  می روند

و زمان

 مثل کولی پیری

زیر پلی ایستاده است

منتظر و غمناک

شاید کسی بیاید

وزندگی

بی آنکه بفهمد

 اتفاق سراب را

به اتمام رساند!

نازکای شانه ات

  به مویی بند است 

بسان هرذره ای

خورشید باشی یا زمین!

بگذار که بگذرم

دزدیده در شمایل روی تو بنگر م

عاشقانه می بوسمت

در گودال دلت پرتاب  می شوم

بر آستانه آغوشت

تسلیم !

دستی بکش بر زلفم

مگر آرام بگیرم

صبحی که  بر نخواستیم

آغاز یک پایان است

ماهشهر سال 1369 علی ربیعی(ع-بهار)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۷ ، ۱۰:۱۲
علی ربیعی(ع-بهار)


سروده تخیل کودکی!
در یا را بی واهمه موج  تماشا می کردیم
بیابان را بی دغدغه طوفان
جنگل آغاز رازداری ما بود
و پچپچه جیرجیرکها
در انتهای شاخه بادام بن ها را می شنیدیم
صدای پای کفشدوزکها
 
بر برگ ها ی  سبز مردابی که  می آمد ...
مسافر آسمان همه کهکشان ها می شدیم
چه حسی داشت تخیل ما
که بر بال آرزوها می نشست
یادش بخیر کودکی های ما
ماهشهر علی ربیعی (ع-بهار)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۷ ، ۱۷:۵۸
علی ربیعی(ع-بهار)


قسمت اول

"این اتاق برای این ساخته شده است که مردم در آن بخوابند و این دنیا برای آنکه مردم در آن بمیرند."  البرکامو

دوکتاب هستند از کامو که همواره ذهن مرا درگیر حالات و روحیات نویسنده کرده اند زیرا  برای خواننده درخشانترو صریحتر امیال فروخورده بشریت در آنها بیان می شود بی آنکه ادباری و انکاری را القاء کند هر چه هست متن آثار است  بیگانه و افسانه سیزیف... در ابتدای کتاب افسانه سیزیف کامو می نویسد "تنها یک مسئله فلسفی واقعا جدی وجود دارد و آن هم خودکشی است" هرچند به نظر من همه عمر آدمی به خودکشی می گذرد زیرا مگر نه اینست که مرگ واقعی ترین جلوه در حیات بشر است و شمشیرش پیوسته تیز و برنده ، و بعلاوه دشوارتر از مصیبت مرگ مگر هست که روزی هزار بار بمیری برای اینکه زندگی کنی به همین علت  تشخیص اینکه زیستن  ارزش مدارا دارد یا به زحمت تداومش می ارزد، در واقع پاسخ صحیحی است به مسائل اساسی فلسفه که می خواهد به گوشه های تاریک از ادراک ذهن ادمی پا بگذارد زیرا مقوله مرگ سرزمین نامکشوفی ست که آدمی پایانی بر آن متصور نیست مگر مرگ! که  خود وغیر خود نمی شناسد، به همین دلیل کامو از درام مبتلابه بشر یعنی مرگ سخن می گوید قصه می آفریند،خیال و واقعیت می سازد تا دستخوش هیجان ناشی از عشق به زندگی نگردد و کماکان سخنانش  خریدار دارد وغالب آثارش  پیوسته در گنجه  کتابخانه ها ی پر و پیمان نگهداری می شوند و متقاضیان پر شمار این آثارنیز همواره در صف می مانند تا به متاعی رسند که از قدر و قیمت دوسر نقطه حیات یعنی مرگ و زندگی به تعابیری نو داد کلام میدهد. هر چند مصائب مبتلابه آدمی یکی دوتا نیست از فقر و ثروت تا جنگ و بیماری و شدائد غیرقابل مهار طبیعت ازسیل وزلزله ...اما شاید باقی وجیزه ها غیر از مرگ که حل نشده است  مسائل بعدی و دست دوم در مفاهمه ادراکی بشر جایی برای کنکاش دارد  که کلیدش بدست خود بشر قابل حل است و در این زمینه می توان از مبادی و مبانی علوم انسانی وخرد و دانش راه حلی را جستجو کرد اما جایی که پای مرگ بمیان می آید نقطه پایانی بر شناسه و شناخت  آدمی زده می شود حتی آنجا که افسانه و افسون پای پیش می گذارند هرچند آنجا نیز راهی برای فرار مرگ از دست زندگی !هست چنانکه چشم اسفندیار در اسطوره های ایرانی و پاشنه آشیل در ایلیاد و هومر یونانی که حتی انسان عصر اسطوره و پهلوانی راهی برای بقای مرگ !از دست زندگی می جوید... کتاب یادداشت های افسانه سزیف یکی از تاثیر گذارترین آثار قرن بیستم است که الهام بخش بسیاری از نویسندگان و اهل اندیشه بعد از خود بوده است ...کتاب دنیای پوچ و خالی از معنایی را که کامو همواره در آثارش نشان می داد برجسته می کند درعین حال که از رنج های بی شائبه در این بیهودگی محض پشیمان نیست مردی که به فرمان خدایان ناچار است سنگی را بر کوه المپ ببرد و چون به قله رسد سنگ  فرو افتد و سیزیف تا ابد این کارار تکرار کند چنانکه هر انسانی شخصا اسیر این بیهوده گی محض است و در ادامه  گسترده تر که بنگریم یک نسل و دونسل و بلکه هم همه نسلها این سنگ را همواره تاقله برده و باز فرو می افتند بی انکه ازسویی ناامید شوند و از سوی دیگر به این پوچی پشت کنند زیرا اگر هر دو مقوله رخ دهد شخص و جامعه ناچار است خودکشی کند ...باری شرح افسانه سیزیف از قلم کامو را از هر زبان که می شنویم به تعبیر حافظ نامکرر است زیرا سیزیف کاری می کند  تا رضایت خدایان از دست نرود و بشر همچنان در خدمت خدایان است گاهی در سیمای اسبی که اتوموبیلی را حرکت میدهد و گاهی مرغی که هواپیمایی را به پرواز در میاورد!براستی که بشر در همه اعصار تنها بوده است!

واما "،بیگانه نیز رمانی ست که محورش مرگ مادر مورسو قهرمان قصه است که او را علیرغم بی حسی مفرط و نه بی تفاوتی تا محل تشیع می کشاند و در آخر نغمه پوچی و تنهایی  ست که فنای بی چون و چرای آرزوهای راوی  را که نویسنده باشد  در میان آدمیان و در میان جهان می سراید ... منتقدی اضافه می کند "اگرچه کامو همواره از بحث درباره حقیقتِ گفته‌هایش سرباز می‌زند، اما با این وجود، درباره ناامیدی غیرقابل اجتناب بشر از شناخت جهان، توسط اثبات‌های مطلقی که عمدتا به «هوش» اشاره دارند، به نتیجه‌ای می‌رسد که از آن با عنوان «تعقل پوچ» یاد می‌کند "تعقلی که اختصاصی انسانهایی ست که فراستی ذاتی در مسئله تنهایی شرم آوربشر دارند وچندین قدم انسوتر از ظاهرقضیه را می بینند و یقین دارند در پشت این پرده تاریک هیچ شمعی روشن نیست ....زیرا شخصیت بیگانه از لحظه ای که نطفه ای بیش نبوده تا آنگاه که در میان هیاهوی اطرافیان به پایان می رسد به نوعی فرار را تجربه می کند ...فرار از مسئولیت فرار از احترام به آدمی فرار از هرچه می تواند به سلامتی ظاهری کمک کند زیرا او حتی خود را در میان اجتماع اضافی می بیند و لذا چاره ای ندارد مگر فرار از خود و تعلقاتی که چون کنه به تو چسبیده اند بی انکه در پی گشایشی در زندگی باشند فقط می ماند چگونگی خلاصی از این همه شومی که بیگانه  را احاطه کرده اند و شاید که پر بی راه هم نباشد .

ماجرا در طول قصه بگونه ای ست که می شود  با مورسوی بی تفاوت که نه از مرگ مادر متاثر است و نه از قتل کسی که فقط دوست ندارد زنده باشد از زبان راوی کتاب بیگانه همذات پنداری منصفانه ای صورت می پذیرد زیرا همه اتفاقات ناخوشایند در زندگی قهرمان قصه سرنوشتی ست که برای هر انسانی می تواند رقم بخورد تا پلشتی های زندگی نمایان تر گردد بعلاوه جاه طلبی های مفرط که برای هیچ کسی حد و مرزی نمی شناسد که این جاه طلبی در همه زوایای حیات بشری متجلی ست گاهی در اندازه رهایی از وضع موجود و گاهی برای خلاصی از آن!.

فکر می کنم به سهم خویش در لحظات بسیاری همه ما به نحوی این بی تفاوتی را داشته ایم و درک کرده ایم و در پاسخ احساساتی را با گفتن هیچ معروف ! به اتمام رسانده ایم حتی اگرخواسته ایم لذت بخش ترین لحظات را در زندگی تجربه کنیم و همه زندگی مورسو حال و هوای تجربه های ماست که نویسنده یا راوی به نحوی موجز و موثر بیان می کند مثلا زمانی که آن قدر آزادی داریم که می فهمیم در قفس بسته جهان هستیم اما در عین حال آن قدر آزاد نیستیم که بتوانیم از وضعیت موجود خود فرار کنیم به یاد خطابه های قهرمانان شکسپیر می افتیم که چگونه ترجیح بند مرگ را بر هر چیزی والاتر می یابند و خود بدست خود تراژدی مرگ را رقم می زنند و لذا هیچ درامی  ناامیدی را بهتر از بیگانه مورسو شرح وتفسیر نمی کند و جالب اینکه خواننده با لحن خونسردانه و غیر دوستانه مورسو علیرغم همه تعلقات  احساس همبستگی دارد و بدنبال راهی تا به نجات او بر خیزد یا از نویسنده بخواهد مسیر قصه را بگونه ای ادامه دهد که مورسو بی خیال مرگ مادر و قتل جوان عرب شود و برود در سواحل دریا حمام آفتاب بگیرد!

"امروز مادر مرد شاید هم دیروز نمی دانم  " گویی نویسنده ما را با نوعی وارستگی سقراط وار به استقبال مرگ می کشاند وبعد اعتراض و مقابله با اجتماع خود که  در این میان بزرگترین ارزویش حضور هرچه بیشتر مردم در پای چوبه دارخویش است و زیر لب تکرار می کند مثل اینکه خشم بیش از اندازه مرا از درد تهی و از امید خالی ساخته است می خواهم کمک کنید تا این بساط را که مرگ مادر و یک مراسم تکراری ست زودتر تمامش کنیم من نه منتظر آینده ای درخشانم و نه از گذشته پشیمان...

 تحمل کردن مشکلات زندگی در اثار کامو برجسته است او اعتقاد دارد اگر یک گناه در زندگی وجود داشته باشد آن گناه امید به داشتن یک زندگی دیگر و فرار از زندگی فعلی خواهد بود و نه ناامیدی از زندگی .... فلسفه پوچی کامو و مکتب فلسفی بر امده از آن که برخواسته از شرایط جنگی و سپس صلح مسلح اروپا بود و بر اعتبار وجودشناسی بر ماهیت انسان حکایت داشت هم جنبه استیصال روشنفکران فرانسوی بود و هم راهی بود برای همه اهل اندیشه که در آن فضای ملتهب راحتتر زندگی کنند و از مواهب طبیعت چون افتاب و درخت و دریا لذت ببرند چنانکه کامو بی انکه دلیلی بخواهد از تابش بی دریغ آفتاب لذت می برد و افتاب برای او بمثابه عنصری بود که با وی مراوده دارد و اثرش را با همه وجود درک می کند و لذا در آثار کامو نقش آفتاب جان بخشی واضحی دارد و نویسنده گاهی که خسته می شود به آفتاب پناه می برد.......

                            خرداد 1397 ماشهر علی ربیعی(ع-بهار)

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۱۸
علی ربیعی(ع-بهار)


از کتاب از کوچه ها تا سفر ع-بهار

سروده سالهای بی قراری دل

رودخانه زهره

روستای مادری

پیچ و تاب دل

درچم خیالی دور

تپه های مزین به بابونه و ریحان

                                                  زریبه های بی دریغ

از مرغ و کبوتر و بره

اینجاکه ایستاده ام

جای پای تو پیداست محبوبم

وپروانه ها

به کرشمه جادویی گندمزارها

محتاجند

تا از پیچ و تاب

شب و پیله بگذرند

غوغایی ست

براین زمین

که فقط انسان میداند

و حدس بی شمار تخیل او

تا به زلزله آغوشت رسد

کرشمه  کفشدوزکهای صبور

بربرگ برگ نورس انجیروانگور

تورم سنجاقکها و پرستوها

زیر باران اردیبهشت

هم اینک با همه خیالم

باهمه اشتیاقم

نامه ای برایت می نویسم

با مضامین هستی سرزمینم

باد و خاک و آب و آتش

بی گناهی محض سیاوَش

سینه مجروح سهراب

اندوه جانفرسای رستم

جامه دریدنهای تهمینه

سالهای بیقراری دل

آنگاه که بسیار بسیار رنجیدیم

رنجیدی

خندیدیم

خندیدی

درترانه و شعر و لبخند

گاهی هم به کنایه یا ریشخند

ماهشهر فروردین 1368 علی ربیعی( ع-بهار)

....در باره سیمین دانشور

اولین و شاید مهمترین رمان نویس بانوی ایرانی ...نویسنده و مترجم بزرگ معاصر سیمین دانشور شیرازی ست ...که با نگاهی ملین و مهربان به زندگی نگریست و مثل همه جنوبی های خونگرم از رنج ها و دلاوریهای جنوب گفت و نوشت وازدرون جغرافیای سخت و شکننده آن جهانی آفرید که قابل درک و احترام است بویژه برای غیر جنوبیها و البته دوست داشتنی  ...متولد 1300 در شیراز و درگذشته 1390 در تهران مهمترین اثرش رمان سیاسی اجتماعی سووشون که ماجراهای دهه 1320 بعد از فروپاشی سلطنت رضاشاه  و خان وخانکِشی های روزگار ش را همراه با دخالت بیگانگان ترسیم می کند....حضور تند و شدید انگلیسی هایی که همه نیز نمی توانند بد باشند و نگاه خاکستری به اطراف که لازمه همه زمانه هاست... اثر را از شعار زده گی های سطحی که بسیارهم  شاهد بوده ایم دور می کند..که مثلا اگرطرف  انگلیسی ست لاجرم بد است و اگر هندی خوب   ....و البته  سفید و سیاه ندیدن از ویژه گی های سیمین است ...چنانکه  جریان روشنفکر ی معاصرهم خواسته است که چنین باشدیعنی مدارا و مروت را پیشه خویش سازد اما بلایا ی مستمر در تاریخ و جغرافیای خشن  فرهنگ وتمدن این منطقه از جهان با آرزوهای اهل اندیشه فاصله ای دارد که زمان بیشتری می طلبد هرچندتا به سر منزل مقصود ...رنج بسیار بباید...!

از دفترهای گذشته ع-بهار

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۷ ، ۰۸:۲۱
علی ربیعی(ع-بهار)


خاک از دیوار خانه ها بالا زد

تیرماه بود

مثل کاسه ای  شراب داغ

آسمان  می سوخت

خورشید مست

و تو داشتی

بر کومه های خاک

نام مرا می نوشتی

لحظه های مرا می خواندی

همآوا با خاک وصحرا

موج و دریا

وما اینگونه بود

که عاشق شدیم

آنگاه لبهایم

 گلهای سرخ پیراهنت را بوسید

دنیا نیز بی اتفاقی خاص گذشت

مثل همیشه منتظر نماندیم

از ترسی به ترسی دیگر پناه بردیم

از  جنگی به جنگی دیگر

وما فقط فرصت داشتیم قد بکشیم

مثلا بزرگ شویم

بعد تو به خانه بخت رفتی

من هم به جبهه

فراموشم کردی

گفتی شاید کشته شدم

و از بوسه های آتشین

پسکوچه های آن روز

فقط خاطره ای جا گذاشتم

بیاد گل سرخ پیراهنت

 ماهشهر علی ربیعی (ع-بهار)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۵۹
علی ربیعی(ع-بهار)

یادی کنم از یک دوست
سال ۶۰ خورشیدی از آشفته ترین سالهای زمانه ما بود یعنی از آن سالها یی که من بیاد دارم و الا ما در تاربخ کم از این سالها نداشته ایم تازه دانشگاهها بر اثر انقلاب فرهنگی تعطیل و جنگ هم در اوج خود و درگیری های داخلی مزید بر علت و من آواره از همه جا  سرگردان در جاده های بین شهری  داشتم می رفتم پیاده بودم شاید کرایه ماشین هم نداشتم  ... یه هویی ماشین آبی رنگ استیشنی که آرم وزارت بازرگانی را داشت جلوی پایم متوقف می شود دقت که کردم دیدم راننده دوستی ست که مشغول کار در اداره بازرگانی شهر است سلام و احوالپرسی و خوشحال از اینکه در این زمانه بی سر و سامانی نسل ما ... کهزاد کاری دست و پا کرده ...کهزاد که قلم خوبی هم می زد و افق دیدی بلند و حرفهای قشنگی که همیشه برای گفتن داشت ... کهزاد آرام و صبور و بی حوصله از دار دنیا و زندگی با لبخندی تلخ که همواره بر لب داشت  و تجربه های ناخوشایند... اولین چیزی که متوجه می شوم بعد از سوار شدن بر ماشین اما کهزاد همیشه گی نیست تکیده و رنگ از رخسار داده گفتم سلام دوست گرامی ...عجب شانسی توی این داغی آفتاب تو کجا بودی  و او فقط آرام گفت سلام علی   بفرما بشین ...خوبی و دیگر هیچ  و ماشین به راهش ادامه می دهد خیره بر چهره کهزاد که پریده رنگ است و بر جسم ش که بی روح است  ...پرسیدم چرا این طور تکیده شده ای دوست؟
گفت علی چند مدتی ست سرطان خون دارم و ظاهرا امید به زندگی برای من  دو ماهه‌ای بیش  نیست. ..به آرامی و استوار حرف می زد و من گوش به حرفهای عمیق و دقیق او داده بودم که علیرغم بیماری سخت پر از نور امید بود در آن روزهای زشت وبد فرجام  و من بیقرار و گریزان از زمانه و او از فلسفه زندگی می گفت بی آنکه حسرتی بر زبان آرد  و چاره و راه درست زیستن و من سراپا گوش بودم مثل کسی که تسلیم محض است در برابر اراده ای که درد و رنج جسمانی را به چالش می کشید ..پرسید علی چکار می کنی ..می خواستم چیزی بگویم اما در برابر نگاه نافذش قفل شده بودم و او شروع کرد به دلداری من و آخرین کتابی را که خوانده بود تفسیر می کرد   کتاب پر خواننده آن سالها ..گذر از رنج ها ...من فقط گفتم آره کتاب را خواندم اما شرایط اجتماعی ما فوق گذر از رنج هاست سری به تایید تکان می دهد و ما به مقصد رسیده ام بی حرف و حدیثی داریم عاشقانه تر از همیشه از هم خداحافظی می کنیم هیچ کدام در برابر زندگی تسلیم نبودیم نه او که بعد از دو ماه از دنیا رفت و نه من که هنوز ادامه دارم.....
از دفتر های گذشته تهران علی ربیعی (ع-بهار)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۷:۱۱
علی ربیعی(ع-بهار)

به نظر من مسافرت به خارج از کشور برای تفریخ و خوشگزارانی با ارزی که جانمایه ثروت ملی است ظلم به مردمی ست که برای یک سفر شهر به شهر در داخل کشوراندوخته (پول) کافی ندارند.ع-بهار

سروده چشمان تو

ای بدر کامل آسمان

ماه خوش خرام

ابرها یت را کناری بزن

ستاره هایت  را فرابخوان

و مرا که از هلال ابرویت

در سینه ام نشانه ای ست -

منورکن!

تا از واهمه این همه تاریکی بگذرم

عقاب  ها رفته اند

و قله ها !

آشیانه ستمگران است

پیچ ها و گردنه ها

نفرت ها و سرزنش ها

فرصت هوای آزاد را گرفته اند

من از آلوده گی جاده ها میایم

سفرهای نرسیده

مسافت های طی نشده

اما دوست دارم

با پای پیاده

در ازدحام همه خیابانهای دنیا بگردم

و تنها

در باره چشمان تو گفتگو کنم

تهران اردیبهشت 1397 علی ربیعی(ع-بهار)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۴۳
علی ربیعی(ع-بهار)

 

کودک و مادر

1

نه بادی نه  ابری

نه بارش بارانی

آسمان آبی تر از همیشه

به زمستان  لبخند زده بود!

2

کرکس ها هم حوالی محشر-

 این صحرای بی علف !

صدای شیون و بهت کودک تنها

اشک جاری ایام شده  بود   

3

به تشییع غریبانه زنی رفتم

که تسلیم بی مراوده مرگ شد

از شروه سوزان بادهای  موسمی

هم گریزی نیست

گویی هیچ جای این دنیا نه ایستاده ای

باید رفت  

دور از توجیه

امیدی دور یا نزدیک

ترنم اشک

منطق  ریاضت وتردید

در پیچ بی اعتماد هر روزه

مویه محض 

بر همین هستی پوچ

4

شاید از ریز ریز این خاکبادهای

بی فصل و بی زمان

مفری بجویی

تا ناکجای خاموش شاید ستاره ای

یا شهابی که پرپر شد

مثل کولی و کوچ

5

زمزمه کن!

مرغک تشنه

 آخر آواز را

خواب پرواز را

6

سلام بر این همه افعال منفی

کج راهه تسلیم

سمفونی بی رقیب قضا و قدر

7

نمی دانی در چاه جهان

چه آوازی بخوانی

تا صدای شقاوت سنگینش

حزن بی قیمت  آدمی باشد

8

کلمات  کور سوی تسلی غربتی

 بی واهمه  را تکرار می کنند

بادها ترتیب زمخت خاکها را آوار

تا به آنی  

کومه ای بلند از خاک فقط!

پشت ضخامت دیوارها ی جدایی بروید

9

مادر که مرده است

کودک بی حوصله از مدرسه

 کتاب ودرس

خانه و خاک

به کوچه بن بست  نگریست

و انتظار مادری

که نبود!

ماهشهر زمستان 1388 علی ربیعی(ع-بهار)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۷ ، ۱۶:۲۹
علی ربیعی(ع-بهار)

آلبر کامو مفسر زندگی!

دوکتاب هستند که همواره کامو را برای خواننده درخشانتر بیان می کنند بیگانه و افسانه سیزیف ...او در ابتدای کتاب افسانه سیزیف می نویسد "تنها یک مسئله فلسفی واقعا جدی وجود دارد و آن هم خودکشی است. تشخیص اینکه زندگی ارزش دارد یا به زحمت زیستنش نمی‌ارزد، در واقع پاسخ صحیحی است به مسائل اساسی فلسفه. باقی چیز‌ها مسائل بعدی و دست دوم را تشکیل می‌دهد"،بیگانه نیز رمانی ست که افسانه پوچی آدمی را در میان آدمیان و در میان جهان می سراید از لحظه ای که نطفه ای بیش نبوده تا آنگاه که در میان هیاهوی اطرافیان به پایان می رسد و بدرقه می شود با مورسوی بی تفاوت که نه از مرگ مادر متاثر است و نه از قتل کسی که فقط دوست ندارد زنده باشد و فکر می کنیم در لحظات بسیاری همه ما به نحوی این بی تفاوتی را داشته ایم و درک کرده ایم و در پاسخ احساساتی را با گفتن هیچ به اتمام رسانده ایم حتی اگرخواسته ایم لذت بخش ترین لحظات را در زندگی تجربه کنیم همه زندگی مورسو حال و هوای تجربه های ماست که نویسنده موجز و موثر بیان می کند زیرا زمانی که آن قدر آزادی داریم که می فهمیم در قفس بسته جهان هستیم اما در عین حال آن قدر آزاد نیستیم که بتوانیم از وضعیت موجود خود فرار کنیم و لذا هیچ وضعیتی ناامیدی را بهتر از بیگانه مورسو پاسخ نمی دهد و جالب اینکه خواننده با لحن خونسردانه و غیر دوستانه مورسو احساس همبستگی می کند

همه ما بارها این جمله اغازین رمان بیگانه را تکرار کرده ایم "امروز مادر مرد شاید هم دیروز نمی دانم  " گویی نویسنده ما را به نوعی سقراط وار به استقبال مرگ می برد و در این میان بزرگترین ارزویش حضور هرچه بیشتر مردم در پای چوبه دارخویش است و زیر لب تکرار می کند مثل اینکه خشم بیش از اندازه مرا از درد تهی و از امید خالی ساخته است در هر حال تحمل کردن مشکلات زندگی در اثاز کامو برجسته است او اعتقاد دارد اگر یک گناه در زندگی وجود داشته باشد آن گناه امید به داشتن یک زندگی دیگر و فرار از زندگی فعلی خواهد بود و نه ناامیدی از زندگی .... فلسفه پوچی کامو و مکتب فلسفی بر امده از آن که برخواسته از شرایط جنگی و سپس صلح مسلح اروپا بود و بر اعتبار وجودشناسی بر ماهیت انسان حکایت داشت هم جنبه استیصال روشنفکران فرانسوی بود و هم راهی بود برای همه اهل اندیشه که در آن فضای ملتهب راحتتر زندگی کنند و از مواهب طبیعت چون افتاب و درخت و دریا لذت ببرند چنانکه کامو بی انکه دلیلی بخواهد از تابش بی دریغ آفتاب لذت می برد و افتاب برای او بمثابه عنصری که با وی مراوده دارد و اثرش را با همه وجود درک می کند و لذا در آثار کامو نقش آفتاب جان بخشی واضحی دارد و نویسنده گاهی که خسته می شود به آفتاب پناه می برد....... .........از مقاله کامو مفسر زندگی علی ربیعی(ع-بهار)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۰۵
علی ربیعی(ع-بهار)