شرم خورشید
سروده شرم خورشید
نامت را می نویسم
با قلمی از رنگین کمان خدا
بر سپیده دم سرد خزانی
برای آینده !
و چشمان اشکبارم را
بر پیشانی خونینت می گذارم
آنگاه که خورشید شرمنده ست
از دیدن روی تو
ماهشهر ع--بهار
دوست داشتن
من حالا یاد گرفته ام از هیچ چیز ننویسم از همه آنچه که هیچ نیست از مرگ تا زندگی و کوتوال تنگی که نامش دنیاست و هر که به تناسب ادراکش، نومیدتر میآید و میرود که نه در آمدنش قصدی بوده و نه در رفتنش مقصدی مثل این همه جانور و کهکشان و حالا بعد از ماجرایی که منجر به اعتراضات اجتماعی شده است و سرخوردگی های مدام از اصلاح امور و آرزوی شادی و آبادی و آزادی برای سرزمینی که همه ما دوستش داریم نه اینکه بپرستیمش چون فکر می کنم به جهت ننوشتن پرستش به انحطاط و ستم و استبداد منجر می گردد و ما بشر که تنها امکان دانایی فعلی در جهان هستی هستیم باید یاد بگیریم که دوست داشته باشیم از حشره ای که مزاحم اوقات خوابمان می شود تا سگی ولگرد که از سر ناچاری پاچه مان را گاز می گیرد بگذریم از آن همه چرنده و پرنده و انسان بی آزار که زاییده یه اتفاق بی درخواست هستند و لذا در دنباله ننوشتن باید اصرار کنم که هرگز هرگز هرگز هیچ چیز را پرستش نکنیم اما تا می توانیم دوست بداریم.
ماهشهر ع-ر