حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

غروب ساحل
بستر ساحل
حضور قاطع امواج
اینجا که ایستاده ام
خنکای نسیم دریاست
و من چون این همه پرنده و ماهی
 
در رویای غروب جهان گم شده ام
سرور عاشقانه یی ست
زمزمه  باد و موج
مثل ترانه با تو بودن
کیش آذر ۹۷ ع-بهار

       پرچم سفید صلح!     
نظرات ما گاهی همه ان چیزی است که برخواسته از منویات مقطعی و شاید هم سطحی ما است که بر خواسته از نتایج داده هایی است که خود از تصورات و تمایلات خویش ساخته ایم و آنگاه در دایره ای که محصور شده ایم برای دنیا خط مشی چگونه زندگی کردن را معین می کنیم غافل از اینکه هیچ کس با هر مقدوراتی که دارد مرکز عالم نیست.....جهان دارد تغییر می کند این تغییر هم مال دیروز و امروز و فردا نیست این تغییر ذاتی جهانی ست که خواه ناخواه یک ضلع اساسی آن خود انسان است که بیشترین انگیزها را در برای  تغییر دارد ...

تلاش مستمر در پی شناخت بدیهی ترین مسائل هستی که هنوز بعد از هزاره ها به علت عدم شناخت درست در حیطه بحث  فلاسفه مانده و لذا مورد مناقشه فیلسوفان است که تلاش در جهت توجیه قضایای پیچیده از حرکت و زمان و مکان تا ابتد و انتهای هستی و جایگاه ذهن و عین در اندیشه تاریخی بشر تا موجودیت بیگ بنگ  یعنی همان انفجار بزرگ یا خالق مطلق هستی که همه موجودات مورد نیاز جهان را بر کشتی نوح می گذارد برای نجات و ادامه جهان تا آنگاه که در آخر همه چیز کن فیکون می گردد این ضیرورت و شدن مدام مثل یک قانون نانوشته در همه  سوی عالم و از جانب کسانی که هیچ گونه وجه اشتراکی در نظر و عمل ندارند تکرار می گردد اما با این همه نقاط اشتراک روشن و آشکار اینکه چرا بشر پرچم سفید صلح را در میان ابناء نسل خود بالا نمی آورد جای تعجب دارد

ماهشهر مرداد 1397 علی ربیعی(ع-بهار)

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۷ ، ۲۳:۲۰
علی ربیعی(ع-بهار)


راه رستگاری!
در کتاب جاناتان مرغ دریایی جمله پر مغزی ست بدین مضمون:یگانه قانون حقیقی همان است که به آزادی منجر می شود ،قانون دیگری وجود ندارد .شاید درست این باشد که بگوییم راه رستگاری بشر از آزادی می گذرد زیرا در جامعه آزاد حقوق فردی و اجتماعی بگونه ای رعایت می شود که به خلاقیت شهروندان منجر می گردد  و در این میان هر کس با هر نیتی سد راه آزادی اندیشه گردد باعث رکود و جمود و اضمحلال روحی و روانی اجتماع می گردد با تکیه بر آزادی خلاقیت و نو آوری شکوفا می شود....از دفتر یاداشتها ع-بهار
از دفتر یادداشتها ع-بهار

از خاطرات جبهه
گاهی دم غروب
یا کله سحر

در گرک و میش آسمان و زمین

بعد از تک یا پاتکی
تنه سربازی را
پای ژنرالی را
کنار می زدیم

با لبخندی تلخ بر لب

ترسی سرد در سینه

تا از خط مقدم بگذریم

گاهی نیز
پشت سر جوجه تیغی یا سگی می رفتیم
تا از میدان مین عبور کنیم
حیوونکی ها خیلی سربراه بودند

بی هیچ موقعیتی از زمان و مکان
شب سرد و بیصدایی ست

 گویی خاک مرگ پاشیده اند  

گردش ابر زیر نور ماه

قطره های باران

چقدر خسته ایم اما

مگر جوجه تیغی و سگ بیچاره

که در دنیای خود بودند یا نبودند

سوت خمپاره

سایه های  سیاه جلوی پای ما رامحو کرد

ما نشستیم و غصه خوردیم

برای جوجه تیغی و سگ

و زوزهای خاموش تعدادی روباه
جنگ خیلی جدی ست برای کشتن

کام همه را تلخ می کند
بهتر است شروع نشود!
از دفتر خاطرات جنگ ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۷ ، ۱۳:۴۳
علی ربیعی(ع-بهار)

بگذارید بنویسم

از دشمنی معذورم

و مثل طلوع خورشید

چشم دیدن همه را دارم!

ماهشهر علی ربیعی(ع-بهار)

یادی از محمد قاضی زوربای ایرانی!/ علی ربیعی

...روح خیامی
قاضی می نویسد آن روح اپیکوری (خیامی شدید)که در زوربا هست در من نیز وجود دارد من هم مانند زوربا ناملایمات زندگی را گردن نمی گیرم و در قبال بدبیاری ها روحیه شاد و شنگول خود را از دست نمی دهم.من نیز نیازهای واقعی انسان فهمیده را در چیزهای اندک و ضروری که خورم یا پوشم نمی دانم و خود فروختن! و دویدن و به دنبال کسب و جاه و جلال و ثروت و مال را اتلاف وقت می شمارم و می کوشم تا از آنچه بدست میآورم به نحوی که فکر و روح و وجدان اجتماعی ام را اقناع کند استفاده کنم. و در ادامه من نیز یعنی نویسنده متن با همین مقدمه قاضی از کتاب زوربای یونانی یادداشت هایم را در خصوص این نویسنده،مترجم،و بالاتر از اینها انسانی بزرگ آغاز می کنم... متن کامل:
نشر در سایت انسانشناسی و فرهنگ آذر 97 ع-بهار
https://goo.gl/szHeie

                        http://anthropologyandculture.com/fa/هنر-و-ادبیات/4932-

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۷ ، ۱۰:۳۶
علی ربیعی(ع-بهار)


به نظر من جهان امروز نیاز به یک انقلاب انسانی دارد که ادبیات پرچمدار آنست تا از آن همه مصائبی که نظام سرمایه سالار جهانی بر او تحمیل کرده است نجات پیدا کند.
از دفتر یادداشت ها ع-بهار

 سروده دنیا به آخر نمی رسد

در چشمانم
نه کوه و نه دره
نه ابر و نه باران
نه آسمان و نه دریا
نه این اوج هزاران پایی هواپیما
هیچ عظمت ندارند
مگر انسان
که سرشته شد به آه
تا تنهایی و سرگشتگی خویش را
بشناسد

قید و بندش را معنا کند

برسم هندسی فردا
نه اوجی هست و نه فرودی
نه مرغی هست و نه سرودی
خیالم را به کهکشانها می سپارم
به ستاره ها
تا حقارت خویش را فریاد زدند
باور دارم
در پیاله هستی
شرابی نبوده هیچگاه
مگر آدمی پای بر زمین گذاشت
آنگاه اشکال طبیعت

جغرافیای عشق و نفرت

بوته های شکننده
گناهکاری دیو و پری زاده شد
تردید ندارم
که تلون رنگها و نیرنگها
بهانه ای بیش نیستند
تا غلظت مه آلود تصورات را
به جنگ و صلحِ تمدن بیارایند
به جنگلی سوخته
آنگاه که آتش برافروخته شد
تا ما گم شدگان

راهی برای عبور بیابیم
دنیا به آخر نمی رسد
نه با من
نه بی من
ومن همچنانان مرور می کنم
دشت را و کوه را
این صبح با شکوه را

در هواپیما یکم آذر ۹۷ ع-بهار

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۷ ، ۱۱:۲۷
علی ربیعی(ع-بهار)

جادوی کتاب  با یادی از استاد ارجمند دکتر باستانی پاریزی

لحظاتی که با کتاب طی می شود به حقیقت سرخوشانه لحظاتی ست که مفهوم فرهنگی آدمی در عالم  تعریف می شود...کتاب که می خوانی ابدیتی خجسته ترا از این سوی تاریخ به سو می کشاندو اگر فاصله ای اندک باشد با خشت جان تو پر می شود... وقتی  با این دوست سرشار از سکوت و معنا ارتباط داری  احساس آرامش روحی می کنی و در وجودت حس سلامتی و پاکی همراه با اعتماد بنفس موج می زند.. ..پرنده ای هستی در آسمان همه پروازها ....پروانه ای هستی پر از اشتیاق رنگها و گلها ...گویی حقیقتا زنده ای و سالم وسرشار ....وچون سال بارانی  همه چیز بروفق مراد است .........

آسمان ابری

دشت زنده

دیوار های کاهگلی

پنهان زیر رویش جلبک های  سبز

تا انتهای صحرا

بوی مطبوع بابونه جاری ....

جادوی مطبوع کتاب!

در دستانم

 

....در خواند ن کتاب روح سرکشت مهار می شود.... با فضیلت این دوست است که آدمی حتی اگر نخواهد بزرگ می شود وبا تسمه زمانه تعویض نمی شود که تغییر می کند ..... کتا ب است که این روح سرکش را مهار خرد می زند...به  دنبال  خواندن کتاب نوشتنت هم می آید یعنی حسی از دوست داشتن به نوشتن در تو بیدار می شود....هر چند  در نوشتن وسواس داشته باشی  ازکجا شروع کنم چگونه و چطور شروع کنم و همین وسواس در نوشتن باعث می شود سرد و شکننده دست به قلم ببری ...نوعی تسلیم در برابر قلم و شور بازگویی درون که پایانی ندارد .....به جد روزهایی که با کتاب طی می شوند حسرت رفتنشان را نمی خوری زیرا که بیهوده نبوده اند و همه حیات آدمی شاید مقابله با همین بیهوده گی باشد....برای من مفهوم بیهوده گی یعنی کتاب نخواندن یعنی فکر نکردن یعنی چیزی برای گفتن نداشتن لذا کتاب خواندن یعنی فکر کردن که حالا شده است نیازی غریزی که این نیاز اگر هم به صورت عرفی غریزی نبوده بر اثر اصرار و ابرام شخصی هم اینک به صورت غریزی در آمده و خوشحالم که چنین است و حالا در این سنگر و جبهه و جنگ دارم نای هفت بند استاد باستانی پاریزی را می خوانم ....از سری کتابهای هفت وادی ایشان که علیرغم تنگدستی من و عسر و هرج زن و فرزند...هنگام مرخصی خریدم ...هرچند کتاب در سبد هزینه ها جایی ندارد یا شاید هم در بهترین شرایط اندک جای پایی از کتاب را ببینی.....اما وقتی هزینه کردی به سود بالایی می رسی که قیمت ندارد و حالا در این سنگر نمور دارم با ولع از سری کتاب های  هفت وادی  استادباستانی ...نای هفت بند  را می خوانم که گریزی به تاریخ و جغرافیای 4 قرن اخیر ماست چنانکه خاصیت آثار سلیم و صمیمی ایشان است  باید با دل و جان خواند آنچنان که با روحی سلیم و عاشق به این سرزمین  نوشته شده است ...در جایی از کتاب ایشان اشاره می فرمایند که اکنون 60 سال دارم و سه سال دیگر به عمری می رسم که بیشتر پیامبران هم نتوانستند از آن عبور کنند یاد شعری از سعدی می افتم در گلستان....

صـد و انـد سالــه یـکی مـرد غـرچــه

                                            چــرا شصت و سـه زیـست آن مـرد تـازی

 که ناظر به مدت حیات پیامبر اکرم است...یعنی استاد باستانی پاریزی بعد از 63 سال از زندگی توقعی ندارد اما یک آرزو دارد که تا پایان سال 1990 میلادی زنده باشد تا دسترسی به پرونده ای بیابد که مصاحبه رضاشاه با قونسول انگلیس در کرمان بوده و اکنون ضبط در اسناد سری وزارت خارجه انگیس می باشد ....زیرا این مصاحبه آخری رضاه شاه در کرمان بعد از 40 سال از حالت سری خارج شده و در دسترس مطبوعات قرار می گیرد حالا استاد آرزو می کند تا آن زمان که این سند آزاد شو د و کتاب نای هفت بند به آخر رسد و گنجینه تاریخش با آن کامل گردد ومن آرزو می کنم ایشان سالهای سال بعد از قرن 20 هم زنده باشد و وقایع نگار همیشه تاریخ پر خطر و خطیر ما.....و از تلخی ها و شیرینی  ها بگوید و اره سیاست را از دره فراز و فرود عشق ها و نفرت ها عبور دهد تا در کمین گاهی برای قهر و غضب بکار نیاید که آرزوی همه اهل فرهنگ و خرد است ..... و راستی که به تعبیری، استاد آسمان و ریسمانی می بافد که تاریخ را به تصویری زنده و گویا بر پرند ظریف اندیشه می آورد....آخرین مقاله نای هفت بند که شاید خلاصه کتاب باشد مقاله شاهنامه آخرش خوش نیست ازایشان می باشد ...شرح بخشی از هستی یافتن و زندگی شاهکار فردوسی در جامعه ایرانی ست ....زندگی و مرگ پهلوانان و فداییان شاهنامه در طی تاریخ هزار ساله اش که کم هم نیستند یعنی هرکس که با این اثر ملی مرتبط شد به نحوی عاقبت بخیری ندیدو چون پهلوانان پاک سرشت شاهنامه به سرنوشتی تلخ و جانکاه مبتلا گشت....

.......و البته استاد باستانی پاریزی هنوز هم در دهه دوم قرن بیست و یکم زنده اند و من امید وارم به آرزویش در تکمیل کتاب نای هفت بند رسیده باشد....

                                  ع- بهار اسفند ماه 1366 جبهه... ارتفاعات بازی دراز گیلانغرب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۷ ، ۲۱:۴۳
علی ربیعی(ع-بهار)

شاید که بارانی ببارد

1

قندیل ها ی یخی

در آرزوی یک روز قشنگ

آب می شوند

آفتاب خزانی

مسحور !

رنگ جادویی شمعدانی ها

من شادمان

به پذیره رقص خورشیدهای مکرر

در آسمان نیمه ابری می روم

با اشک چشم  و دعای دل

شاید که بارانی ببارد

ماهشهر سال 89 ع-بهار

 

قدح آینه کردار

روزگاری ست که دل

چهره مقصود

 ندید     

ساقیا !

آن قدح آینه کردار بیار.....حافظ

نفسم بالا نمی آمد یا به عبارتی بزور نفس می کشیدم با خمیازه های طولانی ،خسته بودم بدجوری خسته حوصله دکتر و بیمارستان هم نداشتم اما رفتارم به گونه ای بود که اطرافیان آزار می دیدند ...

تا بجنبم خود را ولو روی تخت بیمارستان می بینم ..در حالی که رنگ به چهره ندارم و تنفسم به دشواری رقم می خورد ...بعد از چندین شبانه روز بی خوابی ..پزشکی  روبرویم ایستاده و خیره به من نگاه می کند می گوید شما از لحاظ روحی آسیب دیده ای بغضم می ترکد ...

راستی که حال و روز خوشی ندارم، به تعبیر فروغ تا می نگرم دیوار است و دیوارکه بر سکوت و وهم متلاطم تو می افزاید و تو را از رستن و رویش باز می دارد وقصه براستی همین بود ...بیمارستان تمیز وفضای  نسبتا آرامی ست از پنجره مشرف به اطراف  نگاه می کنم وبوته هایی  که حالا سبزشده اند ،سبز تند! چون همین آسمان و ابرهای تیره باران زا ...،در حالی که قطرات باران هم شروع به بارش کرده است ..های های گریه های چشمم چون باران پاییزی  تمامی ندارد پرستارانی هم حاضر شده اند ..سخت است اما بغض را درگلو زندانی می کنم نای تکلم کلامی را ندارم نمی خواهم  که بغض به گریه آشکار شود...

....گاهی فکر می کنم همه ما به نحوی آزرده روان خویشم یا شاید هم آزرده شرایطی که ما را آزار می دهد و از ما مطالبه عشقی را می کند که خود نه تنها به ما نمی دهدبلکه تا هرجا که بخواهد حتی از مهر کودکانه  ما دریغش می کند و چنین است که عوامل اسثناء زندگی آدمی چون حسد و لجاجت و دروغ و دشمنی به قائده زندگی در می اید و باعث زخم تن و جان می گردد... در همین حوادث اخیر در کشورهای عربی اگر دقت کنیم همین عوامل روانی کاستن از علائق اجتماعی را در بعد فردی و جمعی می بینیم و با حادثه ای کوچک زبانه ای از آتش قهر و غضب در میان مردمی که سالها و قرنها است سکوت و سرکوب را تحمل کرده اند بیدار می شود و نقطه ثقل عداوت مردم این بار حاکمان  دیکتاتور را شامل می شود و راستی که انسان در این میان چقدر فراموشکار است که حاضر است پیوسته در پوسته تکرارها برای چند صباحی لذت بهیمی ،خود و مردمی را فدا کند....

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود

وین راز سر به مهر به عالم ثمر شود

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر

آری شود مگر به خون جگر شود

آرزو کنیم دلتنگی همه آدمها روزی روزگاری به آخر رسد و هرکس و هر چیز سر جای خویش قرار بگیرد که هر چه به جای خویش نیکوست...و همین یک مطلب کوچک نیاز امروز و هر روزه ما است بویژه امروز که خرد آدمی جنبه های منفی در تعلقات را با همه وجود فریاد می زند و ره گشای مردمان آزاده ،سینه فراخ و دل خوش است که حق همه موجودات زنده است آدمی بکنار....

از دفتر یادداشت ها ع-بهار

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۷ ، ۲۱:۱۴
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده میدان مین
در حجمی از میدان مین قدم میزدم

مربع مستطیل بود

آنها که کاشته بودند

اشکال هندسی را خوب می شناختند

این میدانهای لعنتی

اولین بار بود

که به یک میدان نفرین می کردم

عصبانی بودم

مگر می شود در میدان مین عصبانی نشد

طفلکی مسیر

مالرو است

از بره تا آهو

از مار تا ملخ

جمعی زنبور و سنجاقک
دو عدد کبوتر عاشق هم بودند
بهار بود
آن دور
یک خر داشت می چرید
فریاد زد هی مردک
اینجا میدان مین است
کبوتران پریدند و رفتند
من پرسیدم اینجا یعنی آنجا که تو ایستاده ای
گفت نه من که انجایم
خطابم به اینجای تو بود
با خود زمزمه می کنم حیف که خری!
و او نیز همینطور
حیف که خرم!
بعد از چند روز که برگشتم
زیر آفتاب شدید مهران
تکه های خر و چند تایی
روباه و گرگ و بوی گس گوشت
حیوانات بیچاره!
جبهه از دفتر یادداشتها ع-بهار

از خط که زنده برگشتم

آنقدر تشنه بودم
که لیوانم را نوشیدم
از دفتر خاطرات جنگ ع-بهار

بالای خاکریز
یه بار داد زدم
به سرباز دشمن
هی پسر !
جنگ چیز خوبی نیست
بیا صلح کنیم
بیچاره لبخندی زد و از خاکریز پایین رفت
از خاطرات جبهه ع-بهار

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۷ ، ۱۴:۴۵
علی ربیعی(ع-بهار)

اسپینوزا فیلسوف شرافت و ازادی                                         
...
اسپینوزا از فیلسوفان عصر روشنگری در اوایل قرن ۱۷  را بخاطر زیبایی و خرد ورزی نوگرایانه در اندیشه وایجاد شکاف در بنیانهای اسکولاستیک فلسفه و منطق ارسطویی شاهزاده فلاسفه می نامند . زیر دلیل این  محبوبیت و وجاهت ایشان به علت تغییر نگرش بنیادی در جوهره هستی  بوده  و آن نگاه سلبی و مدرسی  گذشتگان که چون تار ضخیم عنکوبت  بر دست و پای مسیر بشریت تنیده می شد  و حصاری خود ساخته که قرنها باعث ایستایی تمدن بویژه در اروپا گردید  هرچند وی در این چالش ودگردیسی تنها نبود و عقبه ای خوش فرجام از ستاره شناسان تا فیزیکدانان را در پشت سر خود داشت و آنگاه که به مناجات اسپینوزایی می رسید روی به تکفیر کنندگان  می گفت من بنده ى خدایى هستم که چگونگى و حتى انجام دادن پرستش خودش را از ما نمى خواهد خدای توجیه پذیرعالم  می خواهد من عاشق باشم نه اینکه مکلف باشم تکالیفی را به جای آرم که بجز حاکی از حصاری وبندی برتن وجان  آدمی نیست واین همان خدای آزادی ست که در جان وضمیر تک تک انسانها آشیانه دارد واین نگرش خاص در زمانه نوزا دلیری می خواست و بلند بلایی ، فهم سلبی در برابر آنچه بر دست و پای حقیقت و فراخنای آرزوهای بشری زنجیر تحجر و تنعم بسته بود . و سپس  اضافه می کرد به من اجازه دهید تا به شیوه ى خودم به خداوند عشق بورزم و نیازی به وصایت رابطین خدای متعال نباشد . و البته این برداشت به جهت تلاش بی وقفه و مستمر اوبرای نجات بشر از مصائبی بود که در مسیر رهایی  پیچیده است و فاصله های تصنعی در روابط انسانی ایجاد می کند بسان ظواهر دیگر چون رنگ پوست و نژاد و مذهب و تعلقات بیشمار که همچنان ادامه دارد چنانکه علم نیز از هماوردی با آنچه عصبیت های بی منطق می نامد عاجز است.

او یکی از بی نظیر ترین فلاسفه ای ست که عقلانیت را به صورت عملی وارد عرصه فلسفه کرد وبه تفکر جنبه قراردادی داد تا بتواند راه رستگاری را از پهنه آسمان به زمین آرد و برای جامعه شرایط نقد را  فراهم کند بی آنکه از بالا کمک بخواهد  و در عین حال از جنبه الهی و قدسیت روح بشری هزینه های کمتری به اعتقادات تحمیل نماید و بی شک  مثل هر خردمندی در این راه سختیها کشید وبرای امورات اولیه زندگی به اتاقی در زیر یک شیروانی اکتفا کرد و بجهت  امرار معاش نیز عدسی عینک ساخت و پرداخت وپالایش کرد.

   او تارک دنیا بود و مثل سقراط که می گفت من حقیقت را دوست دارم اگر چه در ذهن من جاری ست اما در اعتقاد خویش به عدالت  و بریدن از دنیا مُصر بود  واقعه جالب در زندگی وی اینگونه بود که پس از مرگ پدرش، خواهرش در صدد برآمد که با اغفال برادر، از ارثیه محرومش سازد، اسپینوزا این قضیه را به دادگاه کشاندکه رای دادگاه به نفعش بود.اما  پس از پیروزی ، همه اموال را داوطلبانه به خواهر داد و با پاره کردن حکم دادگاه گفت: بگذار عدالت وظیفه خود را ایفا کند و من نیز راه خود را بروم اما آنچه را دوست دارم اتفاق بیفتد و در این میان  محبت و عشق بر آن طمع و مال اندوزی پیروز گردد ...

باری قصه پر مشقت کار و رنج پیرامونی در نهایت سبب شد مثل قریب  آزاداندیشان تاریخ به  سنی پایین از درخت  زندگی پایین آید بی آنکه تسلیم شرایط گردد .
..
چنانکه حافظ فرماید ...وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست

                                     ماتم زده را داعیه سور نماست!

.به همین سبب شاید اغراق نباشد که گفته شود سرانجام همه اهل خرد به همین نتایجی می رسند که اسپینوزا رسید لذا وقتی کسی از من پرسید عبادت چیست گفتم به تعبیر اسپینوزا اخلاقی زیستن خود بهتریت عبادت است هرچند بعد از واژه اخلاقی کلی پرسش های زیستی در مقوله جغرافیا و تاریخ و جهانبینی مطرح شد و من مبنا را همان جایی قرار دادم که من و شما قرار است در آن زیست کنیم و این را به سهم خویش مدیون وام گرفتن از اخلاق اسپینوزا هستم.

نگرش صمیمانه  اسپینوزا در ادامه تفکرات سیاسی و اجتماعی چالش برانگیز  محصول زمانه دگرگونی در اروپای قرن 17بود ولذا با وام گرفتن از آن شرایط به تشریح نوع آرمانی حکومت های سلطنتی و اشرافی میپرداخت که امکان داشت در مانیفست تخیلات نجیبش بگنجد هر چند امروز محلی از اعراب ندارد وافسوس هنگامی که به شرح و بسط حکومت دموکراسی و مدینه فاضله افلاطونی خویش آغاز کرد، به بیماری لاعلاج و مرگ قریب الوقوع خود پی برد و تکمیل دیگر آثارش را ارجح دانست. هرچند  ناتمام ماندن اکثر آنان را پیش بینی می کرد.

مبانی فکری اسپینوزا وحدت وجود است  مشهورترین نظریه در این قالب مبانی جوهری و یگانه اندیشی و مهم ترین محصول تلاش فکری او در ارائه تفسیری روشنگرانه از جهان هستی به تعبیر حافظ ...یارب این آیینه حسن چه جوهر دارد

                                                         که در او آه مرا قوت تاثیر نبود

 در ابتدای این تئوری که در کتاب اخلاق مورد بحث قرار گرفته، اسپینوزا در پاسخ به پرسش معروف چه هست؟ پاسخ می دهد: جوهر، صفت و حالت جوهر که تعریفی دیگر از ذات ربوبی و به تعبیر فلاسفه ما واجب الوجود که قائم به ذات خویش است و صفات نیز چون اسماء بی شمار خداوندی به افعال انسانی جهت نیک می دهند ....در خصوص خرد باوری می گوید سعادت اخلاقی پاداش فضیلت نیست بلکه اخلاق و آزادی خود فضیلت است که از خرد باوری در همه عوالم عالم  بدست میاید نکته ای بدیع در راهی که بشر جزم گرا پیش روی خود داشت و باید که حجاب خرافات را از عصر روشنگری می زدود! علاوه بر این  بدنبال غایتمندی اهداف و آرزوهای بشری نباشیم زیرا که به کوره راهی ختم می گردد که انحصار قدرت نتیجه آن خواهد بود.زیرا جامعه بسته و فرو رفته در خود مستعد هر گونه رنجی ست...تلاش برای کاهش رنج بشری در هر عرصه ای که باشد موهبتی ست که اگر به سرانجام رسد جهانی زیباتر را تجربه خواهیم کرد.

به تعبیر برتراندراسل تفسیر اسپینوزا از جهان هندسی بود و از قضایای هندسی برای اثبات تفاسیرش از مبانی هستی یعنی مکان و زمان و حرکت استفاده می کرد و این اضلاح را ابعاد عینی هستی می دانست .او اعتقاد داشت که هیچ فضیلتی مقدم بر این نیست که شخص وجود خود را حفظ کند...انسان خردمند می کوشد تا آنجا که محدودیت های بشری اجازه می دهد جهان را بگونه ای ببیند که خدا می بیند و این بینش ناشی از دل و جان زیبایی ست که اسپینوزا داشت یعنی ما در ابدیتی بیکران غوطه وریم که هیچ نیست مگر زیبایی ست....آنجا که می گوید ما باید دیدی از جهان داشته باشیم که نظیر نگاه خدا باشد آن وقت هر چیزی را همچون جزیی از کل و عنصر لازم خوبی آن کل خواهیم دید لذا معرفت بر بدی معرفت ناقص است خوبی که من می شناسم بدی را نمی شناسند زیرا بدی وجود ندارد تا بتوان آن را شناخت ...ظهور بدی فقط از اینجا ناشی می شود که فکر کنیم اجزا هستی را چنان بگیریم گویی قائم به ذات هستند و گرداننده ای نیست ...خلاصه جهان بینی نوزا به این قصد  است که بشر را از شر ترس و ظلم و اندوه خودی و غیر خودی نجات دهد . اگر انسان آزاد به هیچ امری کمتر از مرگ نمی اندیشد اما حکمت او تفکر در باره مرگ نیست بلکه اندیشه در باره زندگی ست ...او خود با همین تفاسیر حیات را توجیه  کرد به گونه ای که در آخرین روز زندگیش به تمام سعی آرام بود همچون سقراط که در آرامش جام شوکران می نوشد...
اما اصلی ترین مسئله اسپینوزا مثل اکثر فلاسفه قرن ۱۷ بعنوان فیلسوفی روشنگر در فلسفه عملی عشق به هستی مطلق و اخلاق و آزادی بود و در عین حال بدنبال کنار گذاشتن تفرق در ایدئولوژی ها بجهت رسیدن به نوعی صلح جهانی ... که در همان ابتدا با واکنش شدید متعصبین  مذهبی در اروپا روبرو گردید...کتاب اخلاق وی از ذخایر بی بدیل فلسفه در همه اعصار است ....یکی از بزرگان در باره منزلت اسپینوزا می گوید شاید از لحاظ قدرت فکری بعضی فلاسفه از او فراتر رفته اند اما از لحاظ اخلاقی کسی به پایه او نمی رسد چنانکه...شما یا پیرو اسپینوزا هستید یا اساسن فیلسوف نیستید! از نکات جالب در زندگی اسپینوزا اینکه او بر خلاف برخی فلاسفه دیگر نه تنها نظریات خود را باور داشت بلکه به آنها عمل می کرد او می گفت شخص خردمند همیشه از رضای حقیقی روح برخوردار است و هیچگاه دچار اضطراب وجدانی نمی شود ...در آخر اضافه کنم فلسفه اسپینوزا را به تعبیر راسل می توان وحدت وجود منطقی نامید یعنی نظریه ای نزدیک به ملا صدرای خود ما که می گوید جهان کلا از یک جوهر واحد ساخته شده است و ماده و معنا یکی ست و قوه محرکه همان واجب الوجود است که بنا به تعریف اسپینوزا برای شریف و آزاد  زندگی کردن بشر مبرم است... اوچنانکه خوانده ایم  نان خود را از صیقل دادن شیشه عدسی بدست می آورد یعنی عینک ساز بود و نان بازوی خود را می خورد و منت حاتم طایی نمی کشید .

اما اگر از همه زیر و بم های متراکمی که در عمر کوتاهش به چشم دید و به جان خرید  بگذریم برای من همین یکی  یعنی احترام به شرافت و ازادی در زندگی کافی ست که فلسفه اسپینوزا  را دوست بدارم!
                                 ماهشهر علی ربیعی (ع-بهار)     

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۷ ، ۰۸:۴۴
علی ربیعی(ع-بهار)

عده ای گیاهان را می شناسند
گروهی ماهی ها را
من اما جدایی ها را می شناسم
برخی نام ستاره ها را از بر دارند
برخی نام  دریاها را
من اما نام حسرتها را...(ناظم حکمت)

عده ای دشمنی ها را می شناسند
تبرها را
من اما دوستی ها را می شناسم

شوق دیدار را

مهر بی پایان را

عده ای کرکسها را می شناسند

شب مرموز جغدها را
من اما کفترها را می شناسم

عاطفه شدید سگها را

صحرا و آسمان آزاد را

ساعت ها سرگرم جاده می شوم

مسحور تونل و کوه

ترنم باد

نغمه جاری رود

آرامش

بره های منتظر و چاقوی تیز قصابان!

می خواهم چشم بدوزم

به باغ های سهراب

خیال های تمیز

ییلاق ایلی که دائم در سفر است

دامنه مترنم سرزمین مادری

زیر پای رمه

گرسنه ام به تکه ای نان وپنیر

اردوی سارها و جیرجیرکها

صدای بلبلان

هی هی چوپانان

جوانه های گندم

شکوفه های گیلاس

انارهای شکسته و خندان

هرچند زمین به ستیز عادت کرده است

به دروغ عهد نامه و کاغذ پاره

بوی مردار گاومیشی سوخته

بوی  دود آزار دهنده نیزار و پر ماکیان

و عشیره که عاجزند از دام و دد روزگاران

ببین جنگل آه می کشد

بیابان تشنه است

دریا به یغما میرود

علیرغم اینکه

من وتو معشوقه  زمینیم
رعایت انسان
کیش علی ربیعی (ع-بهار)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۷ ، ۱۵:۰۸
علی ربیعی(ع-بهار)

بوی وطن

از هواپیما که پیاده می شویم گویی هوای شرجی ماهشهر به پوستم خورده است فرزندم می گوید پدر انگار اینجا همه  بوی ماهشهر می دهد می گویم خوب اینکه عالی ست هم فال است و هم تماشا.. یعنی هم دل و هم دنیایت تامین است.. به عبارتی دلت ماهشهر است و دنیایت کیش و هر دو گوشه هایی از وطن هستند ...که هیچ جایی وطن نشود...
کیش علی ربیعی (ع-بهار)

سروده تذرو ملال
مرا  به خامشی ببر
خزان پیر سالها
کلاغ صبح را بخوان
به رسم قیل و قالها
عجیب نیست این سفر
در آرزوی دفع شر
حکایتی ست این شرر
و حسرت کمالها
کمند زلف یار کو
جمال بی غبار کو
نشان نمی دهد کسی
زمانه وصالها
جوانی یم گذشت و رفت
تذرو جان به خون نشست
نمی توان فقط نوشت
از این همه ملالها
تهران شهریور ۹۷ علی ربیعی  ( ع-بهار)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۱۴
علی ربیعی(ع-بهار)