حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

پارسایی تفکر

فیلسوف آلمانی هایدگرمی گوید  پرسشگری  پارسایی تفکر است...راستی که ما اگر همین یک قلم را زینت زندگیمان نماییم چه امکان بزرگی را برای مراوده و تساهل در روابط اجتماعی ساخته ایم  و چه وزنی از منزلت را از وجه انسانی خویش به فعل  در آورده ایم ....نیاز به پارسایی در همه جنبه های زندگی نیاز امروز و هر روزه بشر است اما در جنبه پرسشگری و پاسخگویی والاترین نیازهاست که اگر به زیور زندگی آدمی درآید در پی آن دانایی و منزلت گزینی نوع بشر نسبت به خود و دیگر موجودات روی کاینات فعلیت یافته از درد و رنج ناشی از جنگ و نزاع قومی و قبیله ای ازسویی و مصائب بی شمار ناشی از سیل و زلزله و هزاران عوارض طبیعی از سوی دیگر کاسته  می گردد  ....آرزوکنیم روزی همه عالمان بی عمل ومرشدان مدهوش دربیخبری عام رسواشوند وفاضلان فضیلت پیشه که سردرجیب تنهایی خویش فروبرده اند از خجلت نادانی آنان به منزلت رسند که کوس رسوایی نادانان هیچ نیست مگر منزلت اهل خرد که رسم بزرگواری و سالاری را در میان بشر یت خسته از تفرقه و جدایی برجسته  می سازد!باری کانت می گوید: پرسشگری گویا تنها تفاوت جوهری انسان با دیگر انواع است.پرسش از آنچه طبیعت نام گرفته و همچنین پرسش از خود به عنوان عاملی در مقابل این طبیعت فراخ.داستان شکل گیری این پرسش و پاسخ های اولیه به آن از دیر زمانی است که جدلهایی تند و کم اثر را با خود همراه کرده است......

ماهشهر زمستان 1386

منظومه پرسش

1

از پیشانی کدام ستاره زاده شدم ؟

از شهاب کدام شب؟

ازدانه های کدام گیاه؟

از بطن کدام مادر؟

در کجای زمین ریشه دارم ؟

تاج محل من کجاست؟

خِنگ ُبتم را چه کسی احیا می کند!؟

خاکسترم از بستر کدام رودخانه می گذرد؟

آی آسمان ستاره ام را نشانم ده!

2

هر صبح زمرّد

با خورشید و پرنده

با کوه و دریا

تکرار می شوم

و با آهوی نازک خیالم

چون نسیم

به چالش مزّین بهار بارانی می روم

من زنده ام تا زندگی زنده است

3

اینجا هم که ایستاد ه ام

یا هرکجای این زمین

در فصل  من

دگردیسی تمشک و پروانه

هر آینه با دلتای رودخانه

به آرامش ابدی دریا می رسم

آنجا کُرنشی نیست

تسلیم مهربانی محض یک پیوند جاودانه اند

دریا و رودخانه

4

گاهی به پرواز ترانه خیز زنبورها خیره می شوم

رقص پرپر شدن گل ها

لغزش مدهوش  گندم زارها

اوج بارانی پرستوها

آنگاه قلب من !

پراز شعله جادویی محبت

اجازه می دهد

که از حوالی غریزهِ تن بی هیچ پرسشی عبور کنم

5

در شکفتن شکوفه ها

رستن گروه مرغابی ها

لبخند حاشیه برکه ها

زمانی که پر آبند

و برموج هر نسیم پرواز قاصدکها

همراه با شهد طلایی خورشید

بعد از بامدادی زمهریر

و هوش و تخیل

که تعبیر قشنگ آدمیند

بر بساط فلک با ضمیر پرسشگر!

ضمیر بی شماری ابهام

در خواستگاه افق تردید

انگاه که غرق دانش و هیچی

ضمیر صحرا و تشنگی

و خواهش بسیار

برای قرنی و هزاره ای

اگر که زمان زاینده !

چه فرقی می کرد

لحظه ای ، فصلی

ضمیر خیابان ،کوچه ، خانه

ضمیر دالان های هیاهو

در دپارتمان های تمدن

ضمیر تفاوت

میان رنگ و نژاد و تعلق خاطر

و  زنبورها

که شهد روانند در این گرگ و میش سحری!

ضمیر خاموشی  ، سکون

بر صبح تماشای هستی

و باقی وجد

که ضمیر دانایی ست

ماهشهر پاییز 1376 علی ربیعی (علی بهار)

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۸:۲۲
علی ربیعی(ع-بهار)

عاقبت توتالیتاریسم

می گویند تقدیر این بودکه ملت آلمان به جای انقلابی سوسیالیستی، در دام فاشیسمِ حزب نازی بیفتد. اما چرا چنین شد؟ بی‌گمان بسترهای اجتماعی و سیاسی برای این اتفاق مهیا بوده‌اند و مهمتر از همه، ملت آلمان  (در اواخر دومین دهه از قرن بیستم) به التیام غرور جریحه‌دار شده خود (با شعارهای پرشور نازی‌ها که قرار بود دوباره آنها را به اوج اقتدار بازگردانند) می دادند، بیشتر گرایش داشتند، تا رسیدن به بهشت برابری که مارکسیست‌ها وعده می‌دادند. جالب اینکه تاریخ نشان داد نه نازی ها آلمان را عاقبت به خیر کردند و نه کمونیست ها روسیه را! البته از دید من تا اوضاع همین است و آدمی همین، عاقبت بخیری را متصور نیستم!

 از کتاب گراند هتل پرتگاه اثر استوارت جفریز

سروده در آشوب دریا

ترانه های امواج را دوست دارم
اگر چه سهمگین

 بر تخته سنگ ها می کوبند

در آشوب طوفانی دریا!
و کشتی ها

که از دالان گرداب ها می گریزند

در آشوب طوفانی دریا
و ماهیان رقصنده
که از زلال امواج  لذت می برند

در آشوب طوفانی دریا
جهان !
ساحل شکننده ای ست

 تسلیم آوار طبیعت
هول ابرهای  تیره

سیلاب بی محابا ازدگردیسی

 زمانه ای که روشن نیست

یکی بود یکی نبود

شاید هم هیچ کس نبود

اینها مظاهر غوغای هستی یند
اگر که آدمی بداند

در آشوب طوفانی دریا

می ترسم و می رقصم
چون گیسوی دراز و انوار درخشان مهتاب
به شب ظلمانی تکریم

استغاثه و یاس

در آشوب طولانی دریا

زمانی که مستی غالب است
بسان مرغان طوفان

 همه حجم باد را به ستیز می طلبم

در آشوب طولانی دریا

گاهی می نویسم به تاریخ شکوفه های گیلاس

اردیبهشت غمگین هرسال
کاش صبوری  قلب این مرغان
در سینه آدمیان میبود
تا سبکبال از اکسیژن صبحی درخشان
به آرامش رسند

در آشوب طوفانی دریا
کیش ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۱۵
علی ربیعی(ع-بهار)

بگذر شبی به خلوت این همنشین درد

   تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد.....الف. سایه


حزن بی تاب


نغمه ای بخوان محبوبم

برای دلواپسی همه زمانه ها

که به حزن بی تاب

قناریها عادت کرده ایم

ضرب آهنگ قفسها را می شنوی؟

خیل دلسوختگانت را مرنجان

روزی چشمانت را

چشمانت را

فرمانروای همه نرگسی ها می کنم

تا در مخموری

 یک روز بارانی

از پرچین

 همه واهمه ها

 واندوه

همه دلتنگیها بگذریم

پاییز 1387 ماهشهرع-بهار

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۸ ، ۲۱:۲۵
علی ربیعی(ع-بهار)

از نون نوشتن دولت ابادی
از بیهقی تا دولت آبادی راهی نیست مگر همین رنج نوشتن که همواره اهل قلم در این سرزمین با خود حمل کرده اند بعد از نوشتن مقاله ای مفصل از اینجانب  در شرح زندگی و بعضی آثار دولت آبادی بزرگ باز هم به یادداشت های وزین ایشان در کتاب نون نوشتن که سالهای بسیاری را در بر میگیرد برگشتی زدم .

کتاب حاصل رنج و مصائب نویسنده ای ست به لسان  گویای آدمیت مهجورکه از سمت خرد به  آزادی می رسد.

در نون نوشتن دولت آبادی از افسانه و افسون کلیدر می گوید از سرنوشت نسلها در روزگار سپری شده ی مردم سالخورده می نویسد از عشق و سرگشته گی و عزلت  نویسنده .

بگفته دولت آبادی فاجعه است که محیط ادبی و فرهنگی یک جامعه در برخوردهای خود با یک نویسنده اورا به جایی برساند    که جز یاس و نا امیدی از کاری که کرده یعنی آفرینش ادبی حاصلی برایش نداشته باشد و ما همه این تعابیر را در نون نوشتن اثر محمود دولت آبادی می خوانیم باری اگر بدنبال بهانه ای برای کتاب خواندن میگردیم منزلت دارد که نون نوشتن را بخوانیم.
                                        ماهشهر ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۲۷
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده امید

من تاب ایستادن و تسلیم ندارم

سروم!

که به سمت آزادی

قد کشیده است

بادم!

که به سودای کوهستان

وزید است

ماهشهر ع-بهار

اسکله سیمانی
امروز از بی حوصله گی در جزیره رفتم و دو عدد قلاب ماهیگیری تهیه کردم و بعد با استفاده از تجربه و تبحر مردمی که روی اسکله مشغول صید ماهی بودند طعمه ای از نان خمیره شده قاطی با پنبه درست کرده  و راهی اسکله شدم غروب بود و باد شمالی در حال وزیدن هرچند نم دریا را با خود داشت .

 تعدادی خانم و اقا سخت مشغول صید بودند ودر این میان من نیز با بی حوصله گی هر چه تمامتر  طعمه ها را با همان سبک و سیاق بر قلاب زده و آماده صیادی می شوم  قصد دارم قلاب را بچرخانم به سمت دریا اما هنوز در ابتدای کارم هستم که با خود زمزمه می کنم اخه این چکاریه من خودم را گرفتار  کرده ام راست می گن که آدمی هر لحظه بدنبال چاهی ست که خود خاکش را برداشته .

راستی ماهی ها چه گناهی کرده اند که با مرگشان اوقات فراغتم را پر کنند مثلا حالا قلاب را پرت کردم آن دورها و سپس حوصله کنم تا ماهی به قلاب گیر کند و آنگاه من با قیافه ای حق به جانب و پیروزمندانه  پر پر شدن یک ماهی را ببینم و کلی کیف حس درونی مرا ارضاء کند .

 هیچی دیگه کلنجار درونی با وجدانم  باعث می شود قلاب را از آب بیرون بکشم فکر می کنم آن سمت آدمیتم بر حیوانیتم غلبه کرد واین بار دوباره قلاب را بی طعمه رها می کنم توی دریا مرد سیه چرده ای از اهالی جزیره نزدیک می شود و با کنجکاوی در حالی که لبخندی بر لب دارد می پرسد این چه کاریه  مگه نمی خوای ماهی بگیری می گویم نه حیفم می آید حیوان آزاری کنم و او با تعجب می گوید اما این که حیوان نیست فقط ماهی ست احساس می کنم بحث را ادامه ندهم می گویم هر چه شما بگویی اما من فقط می خواهم کنار اسکله ایستاده  زلالی دریا و رقص ماهی ها  در آب را  تماشا کنم بیا این قلاب و اسباب و اثاثیه هم برای خودت می گوید نه نمی خواهم من اصرار می کنم و او انکار و در نهایت می پذیرد که قلاب را بگیرد و بدهد به دوستش که آن دور بدون قلاب نظاره گر حرف و حدیث ما است روی اسکله هم به اندازه کافی ماهیگیر هست . و خلاصه آن غروب بی آنکه دستم به خون یک ماهی آلوده شود عطای ماهیگیری در جزیره کیش را به لقایش می بخشم.

 به خود می گویم من باید دنبال سرگرمی دیگری باشم مثل ایستادن رو در روی صورت باد که از سمت دریا می آید ،رقص بی خیال مارماهی ها و معاشقه مرغان دریایی که در سیاهی شب هم گم نمی شوند تا به آغوش هم رسند .

 راستی چطور دلت میومد  وایسی و پر پر شدن یک ماهی تکخال را روی اسکله سیمانی زمانه تماشا کنی  ....
غروب یک روز در جزیره کیش ع-بهار 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۳۵
علی ربیعی(ع-بهار)

نوروزتان خجسته باد ایرانیان!

رعایت حدود
از میان محوطه ای نسبتا بزرگ پوشیده از درختان کهنسال جنوبی کهور در حال عبورم که چشمم می خورد به ردیفها یی عقرب زرد و سیاه که اختصاصی این مناطق  هستند می ایستم و به حرکات این جانوران نگاه می کنم و بعد یاد نیش عقرب می افتم که نه از روی کین است سعی می کنم در مسیر پایی بر این جانوران زیبا نگذارم. .باید اجازه داد هر حیوانی زندگی خود را داشته باشد این دنیا برای هیچکس تنگ و تاریک نیست اگر که حدود یکدیگر را رعایت میکردیم
کیش علی ربیعی (ع-بهار)

شاکراز تماشا

کوههای مختصری
دره های صغیری
دریا هم مثل گلبرگ نیلوفری ست انگار
کاش بر روی این قله های برفی
کبکی ترانه بخواند
آهویی علف بیاید
و پروانه ایکه بی طاقت رقصیدن است
از پیله بدر آید

سرشارم ازدیدار دوست

دهلیزهای پنهان معاشقه

من صدای صبور جهان را می شنوم
که از جماد و نبات بر خواست
و شاکرم همینکه تماشا رهایم نمی کند
در هواپیما زمستان 97 ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۷ ، ۲۱:۴۶
علی ربیعی(ع-بهار)

یاد پدر

آن سال سال پر بارانی بود و من پدر بیمارم را برده بودم تا ازمسیر ماهشهر به امیدیه و بعد روستای سویره تا دهملا و مجددا در جاده ماهشهر یک دور قمری بزنیم ،مسیری مثلثی که از تپه ماهورهای نسبتا جنگلی و دست نخورده دشت هندیجان می گذرد که با شکوه هست در عین حال که رگه های رودخانه زهره در حاشیه جاده دل و جان را می رباید ،چه لذتی می برد پدر از دیدن این همه زندگی علیرغم بیماری و ملالی که دارد ...هی تکرار می کند  بهار پر باران اسفند دیدنی ست و من با لذت مدامش همراهم ..... مسیر بکر و زیبا و انبوه رنگارنگ پروانه ها چون دسته های گل میخک جاده را در انحصار خویش دارند ،این سروده خاطره آن روز با شکوه ست .......

آسمان آبی اسفند

رودها پر آب بودند

ماهیان لیزو رقصنده

ومستی همیشه پروانه ها

که از غروب گرم جنوبی رفتند

به سمت شمال رویایی

آسمان آبی اسفند

مثل چشمانت  آرام

چقدر نزدیک  می شدی

تا پرواز شورانگیز سارها

 تماشا ی کوچ کولی ها

آنجا که دل خوش بود

 به شیدایی

گفتی زنده باد مستی

شراب در ذهن

خوشه های تاک می رویید

روستای سویره ماهشهر فروردین 1376 علی بهار

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۷ ، ۰۸:۱۶
علی ربیعی(ع-بهار)

عشق و نفرت

وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس
که در این آیینه صاحب نظران حیرانند
رخساره خورشید  در این بیت حافظ همان عشق است و خفاش نقطه مقابل که همان پلشتی و تاریکی و نفرت است ...ببینید که شاعر بلند نظر پارسی گوی چقدر لطیف شرح حال دلداده گی آدمی می کند اگر که   چهره سرخ عشق را دریابیم! از سویی  شاعر بزرگ معاصر شاملو محصور در دام این همه نفرت بر جای مانده از فاجعه امروز  در سرنوشت  آدمی غمگین می سراید!
آی عشق
آی عشق
رنگ آشنای چهره ات پیدا نیست!

از دفتر یادداشت ها ع-بهار

آخر دریا

گاهی دوست نداری
از هیچ ارتفاعی  به زمین بنگری
حتی اگر عقابی باشی
که آسمان را تحقیر میکردی
یا پلنگی!

که  بصورت مهتاب  چنگ میزدی
گاهی دوست نداری
از مهتابی  خانه ای در نراق
به تماشای زیباترین جوانه گیلاس  بنشینی
یا از پنجره ای باز
به انبوه ترین جنگل تاغ بنگری
گاهی دوست نداری
به مقصد برسی
و فکر می کنی  اینجا که ایستاده ای آخر دریاست
و تو آخرین نفری هستی که باید غرق شوی
کیش دی ماه ۱۳۹۷ ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۵۹
علی ربیعی(ع-بهار)

مروری بر چند اثر نویسنده شهیر روس فئودور داستایوفسکی

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش

هر کسی آن درَود عاقبت کار که کشت ...حافظ

"برادران، از گناه آدم‌ها نهراسید، آدمی را در گناهش نیز دوست بدارید، چه این شباهت به محبت خداوند اوج محبت در زمین است. همه‌ی خلقت خداوند را دوست بدارید، هم کل آن را و هم هر دانه‌ی ریگ را. هر برگ را دوست بدارید، هر پرتوی نور خدا را. حیوانات را دوست بدارید، گیاهان را دوست بدارید، هرچیز را دوست بدارید. اگر هرچیز را دوست بدارید به راز خداوند در چیزها پی خواهید برد. همین که آن را دریافتید هر روز بی‌وقفه شروع خواهید کرد به درک بیش‌تر و بیش‌تر آن. و سرانجام شیفته‌ی همه‌ی عالم خواهید شد با عشقی تمام و همگانی. حیوانات را دوست بدارید: خداوند به آن‌ها مقدمات فکر و شادی نیاشفته بخشید. آن را آشفته نسازید، آن‌ها را عذاب ندهید، شادی‌شان را از آنان نگیرید" از رمان برادران کارامازوف اثر فیودر داستایوفسکی ص 350

کتاب اول برادران کارامازوف از اینجا شروع می شود که بامداد یکی از روزهای نسبتا گرم و آفتابی  ماه اوت درشکه کهنه و بزرگی پیرمرد ۵۷ ساله و پسر دومش ایوان را که در آن نشسته بودند به طرف صومعه می برد .پیرمرد قصد داشت در جلسه ای پیش  پیر صومعه پدر زوسیما اختلاف و شکاف عمیق بین خود و پسر اولی دمیتری را حل کند تا از خاطره های تیره ای که برای فرزند ارشد و دیگر فرزندان ساخته بود پایان دهد.او ملاک بدنام و بی بند و بار و دلقک و سبک مغزی به نام فیودور پاولوویچ کارامازوف بود....این خلاصه ای از ابتدای رمانی ست که عمیق ترین رمان تاریخ بشر است و در زوایا و ارواح پنهان انسانی را نقب می زند .طرح موضوع رنج انسانی و اینکه چرا انسان باید رنج بکشد . .چرا کودکان و کسانی که مستحق رنج نیستند مجبور به آلام بیهوده زندگی می گردند و این پرسش مهمی ست که ذهن نویسنده دائما با آن درگیر است بی آنکه پاسخی بیابد یا ارائه دهد و گاهی برای گریز یا تسلی درون پای کلیسای ارتدوکس و پدران روحانی را به میان می کشد ....از دیگر مشخصات در رمان برادران کارامازوف حس تحقیری ست که بعضی شخصیت‌های قصه از کودکی با خود حمل می کنند همچون فرزند زنازاده  پاولوویچ یعنی اسمردیاکف که هم او قاتل پدر می شود هر چند این   نیز فرآیندی ست که زندگی بر او تحمیل می کند چنانکه قتل پدر بوسیله فرزند نامشروع و تحقیر شده بیانی ست از افعال روانشناسانه و هنگامه ای از درون پر آشوب  آدمی!

 

خیلی سخت می شود بی آنکه بخواهی قضاوت شخصی داشته باشی در خصوص یکی از بی نظیرترین رمانهای تاریخ بشر به تعبیر دکتر شفیعی کدکنی افاضه نظر کنی حتی اگر رئالیسم بکار رفته در قصه احساسات فردی از سویی  و درماندگی و یاس  و نگرش شخصی نویسنده متاثر از زندگی سراسر ملتهب وی از سوی دیگر باشد و سپس رنج هایی همچون بیماری صرع ناشی از شرایط جسمانی و یا افسردگی و ملال تحت تاثیر عوامل اجتماعی و سیاسی دوران و رفتن تا پای چوبه اعدام و شرکت در مبارزات انقلابیون و آنارشی های قرن ۱۹ روسیه باعث می شود این حوادث تاریخی در همه آثار داستایوفسکی و بویژه در رمان برادران کارامازوف بازتاب واقع گرایانه از نوع احساساتی داشته باشد
در رمان پدر نقش پیچیده ای دارد از تولد تا مرگ و فرزندان متاثر از عشق و نفرتی که زاییده روابط غیر اخلاقی ست به انتخابها و دگردیسی های غیر قابل باوری می رسند برادران که گویی هر یک وظیفه ای خاص در برابر این پدر سرکش دارند تا عاقبت آنکه از همه نفرت انگیز تر است مرگ او را به عهده می گیرد هر چند ناشناخته به همین علت فروید روانشناس اطریشی کتاب را شرح بی واسطه عقده ادیپ یعنی سرفصل روانشناسی خود می داند و به عنوان شاهدی در ادبیات مدرن کتاب را ستایش می کند و انیشتین و هایدگر  دهها فیلسوف و عالم اندیشه هر یک به دلیلی منطقی این اثر جاودانه را می ستایند و من به زعم خویش همه آثار داستایوفسکی را در دو کلمه اخلاق گناهکارانه انسان خلاصه می کنم به مانند همه انسانهایی که روی زمین آمدند و رفتند اگر چه رمان در قرن نوزدهم نوشته شده است اما شامل همه عناصر مدرنیسم از کلمه و کلام تا وقایع اتفاقیه در ذیل تکنیک های ادبی جاری قابل توصیف است .

فیودور پاولوویچ پیر مرد فاسد و بی اخلاق به مفهوم جاری آن ملاک  ثروتمند ی ست که  چهار پسر دارد از دو همسر که هر کدام بدلیلی موجه از پدر متنفرند در عین حال که اصل کتاب شاید به مقتضی سن نویسنده که آخرین اثر او است بدور ایمان مسیحی و وجود خدا و چیستی و هستی جهان می چرخد و فرزندان نیز به طبع با اندیشه ها و اعمال متفاوت در گرداب جهانی که در آن  تربیت شده اند فرو می روند...میتا فرزند بزرگ خانواده یک نظامی  زود رنج و تهی از اندیشه است و درعین عصبی بودن اندکی حس نوعدوستی دارد ایوان پسر دوم کارامازوف ها تحصیل کرده ای بدبین در عین بدبینی سرد و بی اعتنا از کنار زندگی می گذرد بی آنکه انتظار عقوبتی از خداوند داشته باشد و این جمله معترضه را بارها تکرار می کند هنگامیکه خدا نباشد هر کاری مجاز می شود ...الیوشا یا الکسی کوچکترین پسر و برادر تنی ایوان از زن دوم کارامازوف است که نویسنده او را قهرمان رمانش معرفی می کند وی در صومعه ارتدوکسی نزد پدر زوسیما با عقاید مذهبی بزرگ شده و به پیشنهاد پدر زوسیما از دیر به میان مردم می رود و در مقابل افکار اته ئیستی برادرش  ایوان می ایستد .

از قرائن قصه بر میاید که پدر در این آخر عمری علیرغم آن همه اخلاق گناهکارانه در طول حیات ،الکسی و افکارش را دوست دارد اما نمی تواند در برابر تمایلات مخرب اجتماعی مقاومت کند و در جریان درگیری ها گاهی اوقات او را تنها می گذارد و بلاخره اسمر دیاکف برادر زنازاده  ای که همچون پدر بیماری صرع دارد و فساد و کراهت اخلاقی برآمده از عقده های ادیپ به تعبیر فروید او را به جنون و جنایت می کشاند  و هم او باعث قتل پدر میگردد.

برادران کارامازوف  حول محور همین چهار فرد با همه تضادها و تصادم های اخلاقی وجدال بین شک و ایمان که زندگی را بر مبنای خیر و شر معنا می کند ودر فراز و فرود به قتل پدری که جامعه ستیز است  منتهی می گردد .این حوادث باعث شده است به نحوی مبهم برادران دور هم جمع شوند و بظاهر  سعی بر ارتباط مسالمت آمیز با یکدیگرداشته باشند  ...و در آخر نیز هر چند پسر بزرگ دمیتری از پدر متنفر است اسمر دیاکف قتل پدر را عملیاتی می کند اما به اتهام قتل دیمیتری در نهایت توقیف می گردد ...رمان در مجموع در ۴ بخش و ۱۲ کتاب نوشته شده است که هر کدام چندین فصل را به ترتیب فرزندان از میتیا تا الیوشا و پاکی و ناپاکی در قضاوت را شامل می شود  باری برای من شخصا از همان سالهای پر تب و تاب دانشجویی و رنج های بی شماری که شاهد بوده ام برادران کارامازوف درسهایی فراموش نشدنی و عمیق از روابط انسانی را می شکافد بی آنکه بخواهد راه رستگاری را نشان دهد بگونه ای که کتاب از ادبیات صرف خارج شده و وارد مقوله فلسفه و حکمت و الهیات می گردد، البته نوشتن از آثار داستایوفسکی و شخصیت های آفریده شده در رمانهایش سخت و پیچیده است چون رئالیسمی که او بکار می برد بسیار پیچیده و مرموز است ...شما تنها رمان نمی خوانید بلکه بالاتر از آن با یک آفرینش خارق العاده هنری روبرویید به اضافه روانکاوی و شکافتن ذهن و ضمیر انسانها در قصه ها بسیار پیش می آید که راوی تغییر می کند که این از ویژگی های داستایوفسکی ست...

می گویند شروع پوشکین در ادبیات روسیه دوره عظمت آن در قرن نوزدهم و مرگ داستایوفسکی نقطه پایان این دوره بی نظیراست.
نوشتن در باره کسی که سحر آمیز می نوشت و مسحور نوشتن بود خیلی سخت است بویژه با خصوصیات فردی و اجتماعی شخصیتی  که زاییده زمانه متحولی از تاریخ روسیه در قرن نوزده یعنی فیودر داستایوفسکی و بعد اسم گذاری بر این کار سخت که شروع کرده ای یعنی اخلاق گناهکارانه زیرا در همه آثار این نویسنده خارق العاده به این دو وجه یعنی هم اخلاقی زیستن و هم واجد گناهکاری بودن روبرو می شوی و در این میان رمان ابله شاخص ترین است هرچند شاهکار این نویسنده بزرگ همان برادران کارامازوف می باشد.

رمان ابله از زبان یک فرد محکوم بیان می شود محکومی که به تعبیری خود نویسنده است و در یک حال اضمحلال درونی به سمت جوخه اعدام برده می شود  یعنی سختترین شرایطی ست که فردی می تواند تجربه کند زیرا داستایوفسکی در سال ۱۸۴۹ به جرم توطئه ای سیاسی به ظاهر شرکت در قتل تزار نیکلای دوم به همراه جمعی ده نفره جهت تیرباران به یکی از مخوف ترین زندانها ی روسیه اعزام می شود و تا پای چوبه دار هم می رود اما بر اثر اتفاقی تزار حکم اعدام زندانیان را در آن روز به تبعید در سیبری تغییر می دهد تا سرنوشت به داستایوفسکی کمک کند تا رمان ابله و بلکه هم دیگر آثار افریده شود والبته  این کتاب پر شور با همه زیر و بم هایش حکایت همین وضعیت است که شرح مفصل  واقعه را بر زبان او می گذارد تا این مراسم سیاه را یعنی واقعه پیش از اعدام را تجربه کند و در کتاب به تصویر کشد . ..قهرمان داستان میشیکین است که مانند راسکولنیکوف جنایات و مکافات در بطن قصه و به مثابه مرکز اصلی و مفهوم قدسی در همه جا حاضر است  ...منتقد روس ماچولسکی معتقد است که در رمان ابله همه شخصیت های داستان اهل جهانی هستند که در سراشیبی تباهی پیش میروند همچنانکه امروز همین شرایط بر زندگی بشر حاکم است جهانی که پول و قدرت بر آن فرمانروایی می کند و اگر شمای مخاطب   این دو را نداشته باشید عملا از مدار زندگی در جامعه واقعن موجود! بیرون هستید ...بسان همان رذالتی که هدایت و کافکا و کامو را نیز رنج میدهد ...راستی چه کسی می تواند جهان را از این اخلاق گناهکارانه نجات دهد به تصور من مگر ادبیات و قلم بدستانی که هنر آفرینش ادبی دارند ...
کتاب زیبای شب های روشن یک عاشقانه بی بدیل و از آفرینش های ابتدایی این نویسنده توانا است قصه جوان تنهایی که تنهاییش را با شهر زادگاهش پترزبورگ تقسیم می کند او با عناصر شهری چون کوچه و خیابان و ساختمان حرف می زند تا در آخر به دختری زیبا در آن شهر دل می بندد آنها برای روزها در کنار هم قصه زندگی خویش را تعریف می کنند و جوان رویا پرداز براستی شب های روشنی در کنار ناستنکا  تجربه می کند اما همه اینها پایان ماجرا نیست زیرا دختر می گوید مواظب دلتان باشید نباید عاشق من بشوید و در پایان خواننده در عاشقانه ای ناکام و ناب غرق می شود ....مترجم کتاب سروش حبیبی یاد آوری می کند شب های روشن خون دل شاعر است که به یاقوتی درخشان مبدل شده است .

در  باره یادداشت های زیر زمینی نویسنده کتاب از زبان مردی سخن می گوید که از آگاهی زیاد نسبت به سایر مردمان  عادی رنج می کشد  به همین سبب درکنج انزوای زیر زمینی خزیده و در انگاره  شماتت روزگار و جهالت مردم مشغول طغیانی منفعلانه می گردد.
شاید اولین گره  یعنی  کشاندن شخصیت اول قصه   به زیر زمین از دید نویسنده بیان نوعی بریده گی و بیگانگی از جامعه ای ست که در آن به صورت انفعالی  بسر می بریم و در این میان درک متقابلی بخصوص میان مردم و روشنفکران زمانه نیست نوعی تنهایی خود خواسته و از سر ناچاری تو را به گوشه ای نمور پرتاب می کند تا در فضایی که شبیه یاس مطلق جهانی که در آن بیگانه ای بیش نیستی تکرار شوی ...و دیگر اینکه نویسنده اثر در واقع با بیان خودش به عنوان من خاموش و تسلیم  نمایانگر ما است تشریح رنج انسانی و تمام واقعیت هایش بی آنکه راه علاجی بیابد..کتاب های داستایفسکی از درون ژولیده روان آدمی بی پرده سخن می گویند مثل قهرمانان آس و پاسی که در زباله ها بدنبال چیزی قیمتی می گردند برای اینکه خرج اعتیاد به مواد خود را تامین کنند و بلند بلند می گویند می بینی رفیق در چه کثافت جانفرسایی غرقیم  به همین دلیل از دید من  قهرمانان رمان‌های داستایفسکی و نویسندگانی از این نوع که کم هم نیستند  بیش از اینکه قهرمان باشند ضد قهرمان زمانه ضد بشری نظامهای افسار گسیخته ثروت و قدرت هستند چنانکه   قارچ هایی سمی که اطراف گودالی بدبو و عفن می رویند...  

سالها پیش که کتاب قمار باز را می خواندم و در اوج جوانی و سرخوشی و انتخابگر ی بودم برایم شخصیت پردازی ها و وقایع نگاری در رمان قمار باز غیر قابل باور بود...نویسنده کتاب  تاکید داشت   " رفتار آدمها و انتخاب های آنان درست شبیه قمار است و  اینکه  در کل زندگی قماری  بیش نیست  و شما هرگز نمی دانید چه چیزی در انتظارتان است و بعلاوه انتخاب شما هیچگاه درست از آب در نمی آید "...
و حالا که کلی از مسیرها را گاهی به شکست وگاهی به پیروزی طی کرده ام به درستی کلام فیودر داستایوفسکی پی می برم که همه زندگی قماری بیش نیست! و ای کاش سفید و سیاهی نبود مگر خاکستری تا برد و باخت ها نیز کمتر به چشم آید!
در این کتاب سبک نگارش نویسنده رئالیسمی  بر اساس زوال در روابط انسانها است که اگر دقت کنید مثل همه حیوانات دیگر بر این کره خاکی در بهترین شرایط فقط در هم می لولند ...ژنرال قمار باز بعد از اینکه همه زندگی را قمار کرده به این امید است که عمه پیر بمیرد و او تنها وارث ثروت هنگفت عمه گردد و دختر فرانسوی به همین امید به پای ژنرال می نشیند تا بر این خوان یغما شریک گردد غافل از اینکه عمه نیز عاقبت قمار باز می شود
و از دید قمار باز واقعی تفاوت برنده و بازنده در تصمیم گیری هاست هرچند کتاب بنوعی زندگینامه نویسنده است اما بیشتر به نقد عملکرد آدمی و نحوه اسارت و اعتیاد افراد اشاره دارد...راوی کتاب یک اموزگار جوان بنام الکسی ایوانوویچ می باشد و کتاب گویا یادداشت های ایشان است که زندگی ژنرال شکست خورده و رولت باز را نقل می کند که بعد از دست دادن ثروت خود مقیم یک شهر اروپایی بنام رولتن بورگ یا همان شهر قمار  شده است و در مسیری که می رود زندگی خود را به حراج می گذارد و البته ماجراهای تو در توی بسیاری در طول رمان حول محور شخصیت های بد کردار قصه که حتی شامل راوی ست نیز در جریان است نیازی به خلاصه نویسی داستان نیست که رئالیسم رمان به زوایای پلید اجتماع آدمیان هجوم می برد و خواننده را به شوکی عظیم وادار می کند در قسمتی فرعی از قصه ژنرال با همه حقارتش که اعتیاد به قمار باشد دل باخته مادام بلانش است کسی که عاشق پول است و ژنرال مادربزرگی دارد که همه امیدوارند عنقریب بمیرد و ثروتش به ژنرال و اطرافیان برسد از قضا مادر بزرگ از بستر بیماری برخواسته و در رولتن بورگ پیدایش می شود و در همان ابتدا دچار قمارگشته و او نیز ثروت خود را از دست میدهد
و در نهایت مرگ قمار باز و بازگشت اموزگار به سرزمین مادری و تکیه بر باقی مانده ثروت مادر بزرگ رمانی را رقم می زند که خواننده را در فضای دراماتیک و ترسناکی از ثروت و جاه طلبی و وقاحت رها می کند با یک تصمیم بزرگ برای اینکه از این همه نکبت که قمار در زندگی ست رهایی یابی و راز و نکته اصلی در این اثر و همه آثار داستایوفسکی همین است نقب موشکاقانه و دقیق به درون متلاطم آدمی ست و درگیری بین خیر و شر یا گناه و عقاب بی پایان که دلیلی بر آن متصور نبود که چرا باید تا به آخر در آتش گناه بسوزد .

این نویسنده بزرگ که همه تجربه های حسی و عقلی بشر را از سرگذراند و توانست این تجربه ها را با نبوغ خود در آثار پر تعدادش نهادینه کند زاده اکتبر 1821 و مرگ فوریه 1881بود و خلاصه رمانهای او حکایت مردمانی سرکش ، روان پریش و ناارامی ست که به تمام معنا در سیمای راسکول نیکوف قهرمان رمان جنایت و مکافات متجلی میگردد! زیرا" انسان بی غیرت است و به همه چیز عادت می کند"   ختم کلا م اینکه :

گناه اگر چه نبود اختیار حافظ            تو در طریق ادب باش و گو گناه من است

ماهشهر زمستان 1397 علی ربیعی (ع-بهار)



 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۷ ، ۰۱:۵۰
علی ربیعی(ع-بهار)

عشق با پاهای چوبین ! شعری از گونتر گراس شاعرآلمانی  در باره ایران با مضامین ضد چنگ

چرا سکوت می‌کنم، کتمانی اینهمه طولانی،
بر آنچه که آشکار است، و «از بازی جنگ»
انجام شده، که در انتها، جان به در بردگانش،
این ماییم، حداکثر در حد در حاشیه مانده‌ها.
موضوع، حق ادعایی در ضربه اول است،
که پهلوان پنبه‌ای آن را به یوغ خود کشیده
و به هیاهویی سازمان یافته در آورده
که خلق ایران گویا باید نابود گردد، چون در حوزه قدرتش، ساختن
یک بمب اتمی مورد ظن و گمان است.

اما من چرا خود را منع کرده‌ام،
نام کشور دیگری را بر زبان جاری سازم،
که از سالیان گذشته ـ ولو مخفیانه ـ توان اتمی رو به تزایدی را در اختیار گرفته
فارغ از هر کنترلی، چونکه بازرسی آن
میسر نیست؟

کتمان عمومی این امر واقع، که سکوت من هم جزیی از آن است،
به نظرم، دروغ آزاردهنده‌ای است
الزامی که حکم مجازاتی را منظور می‌کند
مادامیکه مورد بی‌توجهی قرار گیرد
چونان حکم «ضد سامی‌گری» است که عادی می‌شود
و اما اینک، چون سرزمین من،
با جنایات خاصه‌اش،
که بی‌نظیرند،
هر بار مورد بازخواست قرار می‌گیرد،
اما این بار از سر ِ سوداگری محض، ولو
با چرب زبانی به عنوان جبران مافات اعلام می‌شود که،
یک زیردریایی دیگر به اسراییل
تحویل می‌شود، که ویژگی‌اش
حمل کلاهک‌های انهدام جمعی است
و به جاهایی قابل هدایت باشد
که فقط وجود یک بمب اتمی که اثبات هم نشده
و فقط ترس و واهمه دلیل اثباتی آن است،
و من می‌گویم، آنچه را باید گفت.

و اما چرا اینهمه سکوت کرده‌ام؟
چون می‌دانستم، تبارم،
که با ننگی هرگز زایل نشدنی عجین شده،
از آن بازم می‌داشت، این امر به غایت آشکار را
به اسراییل، سرزمینی که به آن دلبسته‌ام
و می‌خواهم دلبسته هم بمانم، نسبت دهم.

و چرا تازه الآن می‌گویم؟
به پیری افتاده و با آخرین خامه قلم:
که قدرت اتمی اسراییل به مخاطره می‌اندازد،
صلح جهانی را که خود بخود شکننده و لرزان هم هست؟

چون باید گفته شود
که فردا خیلی دیر است؛
نیز چون ما ـ آلمانی‌هایی که بقدر کافی گنهکاریم،
تدارکچی جنایتی بشویم،
که قابل پیش‌بینی است، و آنگاه که شراکت در جرم
با هیچ عذر و بهانه معمولی
زدودنی نباشد.

و اذعان کنم که: دیگر سکوت نمی‌کنم
چون از ریاکاری غربیان
به جان آمده‌ام، و امید آن دارم
بسیاری دیگر کسان نیز از سکوت رهایی یابند
بانیان و عاملان خطر قابل لمس
به چشم‌پوشی از استفاده از زور وادار شوند
همینطور بر آن اصرار و ابرام شود
کنترل‌های دائمی و بی‌مانع و رادع
بر توان هسته‌ای اسراییل
و تاسیسات هسته‌ای ایران
توسط یک نهاد بین‌المللی
از سوی دولتین هر دو کشور، داده شود.

و فقط اینگونه است که
همه انسان‌ها در این
منطقه‌ای که دیوانگی آن را به اشغال خود در آورده
و تن به تن در دشمنی با هم زندگی می‌کنند
آخرالامر دست ما را هم بگیرند

به انتخاب ع-بهار
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۷ ، ۰۸:۲۱
علی ربیعی(ع-بهار)