حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

 

وطن

فرزندم پرسید
وطن چیست پدر
گفتم حسی  قشنگ است
در جان آدمی
یا بیشتر

مادری ست وطن
که از تن  جدا نشد
ماهشهر ع-بهار

 

غم غریبی و غربت قصه رضا قاسمی!

مهاجرت وغربت برای کسی که غریب می افتد علاوه براینکه به تعبیر مرحوم شاهرخ مسکوب احساسی دریغناک(نوستالوژیک) است از خاطرات به یغما رفته، بلکه جهانی ای ست مملو از سرگردانی روزهایی که برای مهاجر در پیش است در عین حال که در کلام نیز دو واژه مترادف هستند که شروع همسانی دارند یعنی همراه با مهاجرت غم غربت تلخکامی را کامل می کند.

زیرا آغاز یک جدایی طولانی ست که پایانی بر آن متصور نیستی وبی در کجایی از ماوایی  که حالا دور ودست نایافتنی ست و بعد سایه ای از امیدی موهوم که تو را بدنبال خود می کشد .

تنهایی و الینه شدن که  شامل همه عوامل از خود بیگانگی در جامعه جدید است قطعه ابتدایی پازل است و تو بی آنکه کاری از دستت بر آید حتی جرئت برگشتن و به پشت سر نگاه کردن را نداری .و بعد افسوس از دست رفته ها را که خواب و خیالی بیش نبودند .

این وضعیت تراژیک شرح اندکی ست از رنج جدایی و افسرده گی برای نویسندگان و اهل قلمی که زیست بوم ابتدایی او  جهان سوم است ودر پی وقایعی  به اجبار به دنیای اول و شاید هم دوم کوچ می کند به گمان اینکه از رنج خود آزاری و تسلیم رهایی یابد و بعد به تصوراینکه  دنیای مناسبتتری که هر چیزی بجای خویش نیکوست را تجربه کند اما محیط جدید نه تنها مهیای پذیرش او نیست بلکه غم نان و معاش نیز به دیگر دغدغه های اهل قلم  اضافه می شود .لذا زمانیکه  دست به آفرینش ادبی می زند به خاطرات و خطراتی را که از دست داده به دیده غبن و افسوس می نگرند و بدنبال کسی یا چیزی می گردد که غم غریبی و غربت را برایش شرح دهد که این دریای فراق در گودالی نگنجد.

او دائما با خاطرات مبهم ازگذشته های تلنبار شده در کنج ذهن درگیر است ودر پی مفری دست به قلم می برد تا نقبی به ان سایه روشن های از دست داده بزند و گاهی تصویری از خود واقعی را در آیینه قلم روزگار بیابد بسان هدایت و ساعدی تا همان دریغناکی مسکوب وکی ...وکی  و در این میان رضا قاسمی یک ازصدها نویسنده دور از وطن است که همه ماجراهای ذکر شده بالا شاملش شده است.

نویسنده سه گانه های همنوایی شبانه ارکستر چوبها  ،چاه بابل و وردی که بره ها میخوانند علاوه بر اینکه همشهری ما است البته اگر ناراحت نمی شوند چون پیش از اینکه خود را یک جنوبی و ماهشهری بداند اصالت اصفهانی خود را به رخ می کشد علتش هم این است که  ظاهرا از جنوب دل خوشی ندارند هر چند هنوز جای پای حمام و خزینه ای که پدرش در ماهشهر بر پا کرد به قوت خود باقی ست و به اضافه نیک نامی خاندان قاسمی در دهه سی و چهل که ماهشهریهای قدیم حتما بیاد دارند.

 جنوب و مناطق نفت خیز آن  بعد از کودتای 28 مرداد عرصه تحول و تغییرات اجتماعی عمیق بود و به طبع آن سیل مهاجران از اقصی نقاط کشور بخصوص اصفهان به آبادان واهوازو ماهشهر سرازیرمی شدند که اسباب درآمدی بود برای جویندگان شغل ، و در این میان کسب و کار دربازار جایی ویژه داشت لذا کاسبی به اصفهانی ها رسید چنانکه تهرانی ها کارگر فنی کارخانه ها می شدند و آرایشگری هم به شمالی ها و شیرینی پزی مال آذری ها بود که هر اتفاقی عواقب خود را دارد خوب و بدش بماند برای اهل اخلاق و معرفت و تحلیلش موازین جامعه شناسانه خاصی می طلبد که در حوصله این مقال نمی گنجد اما هر چه بود فضای ملتهبی از کسب و کار تا نارضایتی عمیق در مناطق جنوب آن سالها حاکم بود ! .

بگذریم ازآن همه خاطرات و خطرات که همه ما  از سر گذراندیم تا به انقلاب 57 رسیدیم اما جنوب آن سالهای بعد از کودتا خلاصه کودکی های نویسنده غمگین و در تبعید امروزاست و جای پای همه وقایع ریز و درشت آن سالها را از سال  شکست وسکوت و کودتا ی سال 32تا 57 پیروزی و 65 تبعید ناخواسته همه را در بایگانی ذهن و ضمیر نویسنده ارکستر شبانه چوبها می توانیم ببینیم و بخوانیم.

"هیچ صیادی، به‌وقتِ شکار، حضورِ خود را اعلام نمی‌کند. آن‌قدر به مرگ‌های متوالی، در فواصلِ منظمِ دم و بازدم، تن می‌دهد تا قربانی در ذره ذره‌ی هوای اطرافش بوی نیستیِ او را استشمام کند. خوب که رگ‌هایش از لذت آسودگی کرخت شد وقتِ فرود آوردن ضربه است. و من که شکاری بودم که از بدِ حادثه به قوانین تخطی‌ناپذیرِ صید آگاه است، حالا، سکوت و نیستیِ شکارچی فقط می‌توانست مضطربم کند. می‌مُردم بی‌آنکه، دستِ‌کم، دمِ پیش از مرگ، رگ‌هایم از لذتِ آسودگی کرخت شود. چه روز سهمگینی! و چه شبی از آن سهماگین‌تر".....از کتاب همنوایی ارکسترشبانه چوبها ص 116

باری  این رضای قاسمی نویسنده که من می شناسم صاحب سبک و اسلوب  خوبی ست که اختصاصی او است وساده بگویم سوررئال  یا به تعبیری فرا واقعیت را در عین نوشتن خواننده را به معمایی چند لایه و تو در تو می برد تا آنچه را تصوری اززندگی یک آدم شرقی ست و اکنون آواره غرب است شرح دهد و به تصویر کشد و در این کار از دید من موفق است زیرا بی آنکه اصراری باشد آثارش در میان اهل قلم و جماعت کتابخوان بازتاب داشته است   و چون سیاق امیلی برونته در بلندیهای بادگیربه جریان سیال ذهن اجازه پر و بال داده است  و در این میان خواننده برای همنوایی با این ارکستری که به چوب می نوازد و طبعا خوشایند نیست  نیاز به پیشنه شناسی نویسنده و اثر ادبی ایشان دارد تا به درکی متقابل از سه اثر مورد اشاره بالا برسد .

 هر سه قصه  تقریبا در  یک سبک و سیاق از رنج آواره گی و توالی ناکامی های آدمی می گویند به اضافه غربت نشینی در آستانه دنیایی که ترا نمی شناسد و تحویل نمی گیرد که هرچه تو احترام شهروندی بجای آری در بهترین حالت غیر خودی و درجه دویی بیش نیستی همچنانکه این خودی و غیر خودی از سرزمین آبا اجدادی شروع می شود و چون برای تو غیر قابل هضم است غربت نشین می گردی.

جهان ما جهان ناعادلانه ای ست و هر جا که بروی آسمان همین رنگ است و آنچه حرف اول را می زند زور است که داخلی و خارجی آن تفاوتی ندارد اما قصه  انسانهایی ست که بناچا ر زورمضاعف  را تحمل کرده اند زیرا از همه جا رانده اند و به جایی نرسیده اند.

ازطرفی از سرزمین مادری  کوچ  کرده اند و رنج گریزاز خویشتن را به جان خریده اند و از سوی دیگر  جان پناه حیات در غربت هم مالی نبوده است  .

شاید بهترین تعبیر برای این گریز ناگزیر همین بیت عامیانه است که گاهی تکیه کلام مادرم بود که :

نه از غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم

خداوندا بگیر این طالع بد را که من دارم

رضا قاسمی هنرمند و نویسنده متولد دی ماه 1328 در اصفهان است اما چنانکه در بالا اشاره کردم بزرگ شده ماهشهرو از مهاجرین کسب و کار ان سالهای شکوفایی جنوب بعد از کودتای 28 مرداد 32 که فضای اعتراضی زیر پوست جامعه را خوب می شناسد . بویژه در جنوب که نقطه شروع و ختم ماجرا است که هنوز هم صدای اعتراض در محل فرودگاه فعلی ماهشهر و ناله مادری که در همان حال که به  کارگران آب می داد  به تیر غیبی از پای در می آید. آن مادر خاله مادر من بود که در پی اعتصابات کارگری ماهشهر کشته می شود و بعد به جهت تکریم از جانب کودتاچیان ماضی جنازه خاله مادر به کربلا برده می شود . و  خدایشان بیامرزد خاله مادر و مادرم را که هر دو درسینه خاک آرمیده اند .

قاسمی اولین کتابش را که نمایشنامه ای ست با عنوان کسوف در 18 ساله گی می نویسد و یکسال بعد آن را در در دانشگاه تهران اجرا می کند و در ادامه نمایش هایی دیگر با مضامین ملی و معترضانه نسبت به وضع موجود "چو ضحاک شد بر جهان شهریار"و سه نمایشنامه اتاق تمشیت، ماهان کوشیار و معمای ماهیار معمار که نشانه ای از روح پرشور و سرکش جوانی شهرستانی به جهت تعهد نسبت به نسل سرخورده دهه 40 و 50، اما متاسفانه مثل اکثریت روشنفکران انقلابی به مفهوم چپ و ملی آن بعد از انقلاب 57 شرایط کار برایش سخت شده و در سال ۱۳۶۵ به اجبار ترک وطن کرده و از آن تاریخ به امید برگشتی به سرزمین مادری  در فرانسه زندگی می‌کند چنانکه آثارش همه بوی این هجران ناخواسته میدهد.

آمدم ببینمت

خب مرا دیدی غرق در گه ،چرا نمیروی؟
باید ازت مراقبت کنم .داری خودت را نابود می کنی.
آنچه مرا نابود می کند دیگری است
می توان میان دیگران تنها زیست
عجالتا این دیگرانند که وسط تنهایی من زندگی میکنند .
این دیگران را تنهایی تو به وسط معرکه کشیده است
آمده ای نصیحتم کنی؟
آمده ام کمکت کنم ....از کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوبها.

ارکستر ناهمگون چوبها حکایت غربت تلخ کسانی ست که آشیانه آبا اجدادی را پشت سر خود خراب کرده و به ناچار در غریبه گی و مه گم شده اند.

 قصه همنوایی شبانه ارکستر چوبها از زبان راوی کتابخوان و نقاش که همسرش را از دست داده ودراین میان  تنها دخترش به شکلی غریب مثل فضای جدید آپارتمانی در پاریس از او فاصله می گیرد .

این که زندگی نیست در میان چند فرانسوی که خود بار مشکلند به همراه تعدادی مهاجر ایرانی در طبقه ششم آپارتمانی سکنی گزیدن کم از تنهایی مرسو در کتاب بیگانه کامو نیست چنانکه سرنوشت راوی و فراز و فرودی که او را احاطه کرده گاهی به جنون می کشاندش و گاهی تا مرز خود کشی میرود.

نویسنده  با شخصیت ها ی سرگردان و مانده در چهاردیواری ذهن و عین با سکون و سکوت اجباری به  گونه ای رفتار می کند که  از همدلی و همزبانی حتی با خویش نیز گریزان است  و دائما در حالت خود ویرانگری و ایستایی محض مکان و زمان از وقایع سلب مسئولیت می کند." این که فرانسوی ها معمولا در زندگی کسی دخالت نمی کندد برای من, که متعلق به انزوای خودم بودم, امتیاز بزرگی بود. اما برای اولین بار از خودم پرسیدم مرز این عدم دخالت تا کجاست؟ و این عدم دخالت تا کجا امتیاز آنهاست؟
بندیکت نگاه تلخ و سرزنش باری به من کرد و در اتاقش را محکم بست. خب, تکلیف من روشن شده بود. فرانسوی ها در چنین موقعیتی هم ترجیح میدهند در کار دیگران دخالت نکنند. با وجدانی آرام برگشتم به اتاقم و در را بستم"

لازم به گفتن نیست انچه باعث آواره گی و مهاجرت رضا قاسمی و ده ها چون او به خارج از کشور و پناه آوردن به دامان بیگانه گردید انقلاب بود و کلا انقلابات همین هستند که کمابیش در کتاب همنوایی شبانه.... به آن اشاره های وهم گونه شده است یعنی شروع انقلاب با مطالبات عده ای و پایان ان با رنج و مصائب و هدم عده ای دیگر و در آخر نه برنده ای می ماند و نه بازنده ای و به یک صورت همه بازنده این بازی تلخ می شوند که نامش انقلاب است، کبیر و صغیرش بماند که فرانسه و روس تجربه کردند و البته به جایی نرسیدند .

همه چیز با حوادث غیر مترقبه شروع می شود شادی و رنج انقلاب و زمانهای از دست رفته نسلها و سپس اتفاقی که روایت تلخ زندگی هنرمندی را که هم نمایش نامه می نویسد و هم موسیقی دان بزرگی ست در بر می گیرد.

و در آخر به رمان نویسی پناه می آورد که اتفاقا در اینجا نیز موفق است زیرا در متن قصه تعلق خاطر به وطن را که بعد از سی سال کمرنگ شده با فلاش بک خاطرات در مه آلوده گی زندگی و پستی و بلندی هایش به تصویر می کشد یعنی سبک و سیاق و توانایی قلم این اجازه را به نویسنده می دهد که بین وضعیت امروز در پاریس و گذشته مبهم میهن پل بزند و خواننده را با غمهایش شریک سازد زیرا که سالهای بسیاری ست که طفل شادی از میان ما رفته است. باری رضا قاسمی همشهری ما نویسنده ای ست که درون آشفته انسان امروز را  زیر بارعواطفی چون ترس، نفرت، عشق و اضطراب مزین  به طنزی تلخ !می شکافد.

 

ماهشهر علی ربیعی(ع-بهار)

http://www.madomeh.com/site/news/news/10069.htm

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۸ ، ۰۹:۲۳
علی ربیعی(ع-بهار)

 

از آرزوهای بزرگ !
بارها و بارها
از من و همنسلانم
این پرسش را نسل امروز
مطرح می کنند
که شما چرا انقلاب کردید
و من به تعبیر سیمین دانشور
در کتاب سووشون
می گویم
ما غیر از آرزوهای بزرگ تقصیری نداشتیم !
تهران ع-بهار

 

یاد ی ازعلی اشرف درویشیان

از بزرگان داستان نویسی با موضوع رئالیسم اجتماعی بعد از کودتای 28 مرداد 1332 یعنی احمد محمود و دولت ابادی که بگذریم بی شک ظلع سوم این سبک قصه نویسی و رمان علی اشرف درویشیان است زیرا او نیز یکی از قله های بی بدیل این سبک از ادبیات بود که صبغه روابط اجتماعی  بر اساس فقر و غنا را درذات  آثارش برجسته کرد.

 چنانکه در رمان چهار جلدی سالهای ابری رئالیسم متعهد اثر در خیلی از آیتم ها و موضوعها با نوع جادویی گابریل گارسیا مارکز و صد سال تنهایی او شانه به شانه می زد اما حیف و صد حیف که ادبیات اسپانیایی زبان از اواسط قرن بیستم تحت تاثیر عواملی چند از جمله گستره جغرافیایی زبان و دست باز نویسنده در انتخاب سوژه ها در حال بالندگی ست و در مقابل ادبیات غنی پارسی از هر سو مهجور می ماند و لاجرم بزرگانش نیز ناشناخته بی وادی و منزلت در محدوده کوچک سرزمینی !

تازه اگر اجازه میدادند در وادی شخصی بیتوته کنند باید کلی شاکر بود زیرا ارباب قدرت در اشکال مختلف بدنبال سرنخ هایی بودند تا به نویسنده انگ هزار اتهام بچسبانند و در پیچ و خم نان و زندگی دو روزه دنیا نابودش کنند.

 و الا بزرگانی چون محمود و درویشیان و دولت آبادی کم از قله های ادیبان اسپانیولی زبان نیستند و متاسف از اینکه شاید خیلی از روشنفکران ما صد سال تنهایی را بر دیده منت می گذارند اما از کنار سالهای ابری درویشیان بسادگی می گذرند.

 منش ساده زیست  وانساندوستی بی شائبه  او و عشق به عدالت اجتماعی  آمیخته با جوهره عرق مردمی   و زندگی پر از زیر و بم های ناخواسته   باعث میشد از همان ابتدای ورود  به عرصه قلم  مسیر و راهش را در  مقابله با ظلم و استبداد معنی دهد و در این راه هزینه بسیار از عمر و جوانی بپردازد و البته این سیاق فداکارانه تا پایان حیات با خوی او پیوند داشت و از دید من غبطه انگیز، که فداکاری و مردمی  بودن سرشته با جانی نیست مگر کسی که به به زندان عشق در بند است . چشمه ساری در دل و آبشاری در کف، آفتابی در نگاه و فرشته ای در پیراهن ،از انسانی که توئی
قصه ها می توانم کرد غم نان اگر بگذارد به تعبیر شاملو
ماهشهر ع-بهار

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۸ ، ۲۳:۱۲
علی ربیعی(ع-بهار)

داستایفسکی نویسنده شهیر روس که اخلاق گناهکاران را به تعبیر من در برابر وجدان درونی آدمیان قرار می دهد اعتقاد دارد ما نمی توانیم آدمها را مجبور کنیم همدیگر را دوست بدارند .دوست داشتن باید از درون هر انسانی بجوشد  .
دوست داشتن فرآیندی روحانی ست که ناشی از شور زندگی ست .
برای دگرگون کردن جهان لازم است آدمها خودشان متحمل رنج و دگرگونی در دلشان بشوند .
برادری انسانها عملی نمی شود مگر آنکه خود ما عملا برادر هر کس بشویم. باری به نظر اینجانب  راه درست و اخلاقی زیستن در جهان امروز چون جهان دیروز کماکان هموار نیست
از دفتر یادداشتها ع-بهار

 

نه به جنگ طلبان
آنان که بر طبل جنگ می کوبند
هیچگاه جنگ را
جبهه را
ندیدند
زخمی  بر نداشتند
ترکشی از حاشیه قلبشان
عبور نکرد
مرگ عزیزی را هم
تجربه نکردند
من اما شاهد بودم
دوستانی را

که خسته و استوار
بی سر ایستاده یا می دویدند

من اما شاهد بودم
پایی که تن نداشت و راه می رفت

من اما شاهد بودم

قلبی که در دست سربازی می تپید

من اما شاهد بودم

چشمان باز آن همه شهید

که زندگی را جا گذاشتند

جنگ که شد

میان آتش و خون
سنگر به سنگر

من از وطنم دفاع کردم
اما شاهزاده ای
یا آقازاده ای را
در جبهه ندیدم
جنگ طلبان همواره
شعار پیروزی می دهند
اما شما مردم!

باور نکنید
در جنگ هیچکس پیروز نمی شود
میدان جنگ برنده ای ندارد

مگر  خیل آوارگان

ما جنگ زدگان "

جنگ زده ای می طلبیم
از بهر خدا
خانه ای می طلبیم
از بهر خدا
خانه ای نیست دگر
آواره شده
بهانه ای می طلبیم"
ماهشهر از دفتر خاطرات جنگ ع-بهار

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۸ ، ۰۸:۵۸
علی ربیعی(ع-بهار)

تو ای گلبرگ نیلوفر
که می لغزی و می تابی

بر این مرداب

 آبی تر
صلاح صلح انسان باش
به صبحی روشن از امید
یاری تر!
از سروده صلاح صلح ماهشهر ع-بهار

در باره صلح طلبی و نه به جنگ!
آموزش است که انسان را صلح طلب یا جنگ طلب بار می آورد هیچ انسانی متعصب و کینه ورز پای بر هستی نمی گذارد آنچه به  ما انسانها سیرت مهر یا کین می دهد همانا آموزش هایی ست که در مدرسه و اجتماع بدست میاوریم...هانا ارنت فیلسوف ضد جنگ اعتقاد دارد که روحیه جنگ طلبی به این علت است که ما صلح طلبی را به کودکانمان تعلیم نمی دهیم و هر آن به تعصباتی دامن می زنیم که فکر می کنیم تنها راه سعادت است و آرمانی را که ما در طلب آن هستیم از طریق جنگ با دشمن حاصل می شود .والبته همه بشریت می دانند چه آلامی از این جنبه نفرت انگیز که بر حیات نوع آدمی نرسیده است.  لذا ما وظیفه داریم که به نسل هایی که میایند راه مسالمت آمیز و آشتی را آموزش دهیم زیرا به اندازه کافی اقوام بشری طعم تلخ جنگ و تعصب نابخردانه را کشیده اند!
از دفتر یادداشتها ماهشهر  ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۸ ، ۱۵:۳۷
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده مثل خورشید

بگذارید بنویسم

از دشمنی معذورم

و مثل طلوع خورشید

چشم دیدن همه را دارم!

 ماهشهر ع-بهار

رواقی مکتب تحمّل بی شکایت مصائب!

می گویند مکتب رواقی هم مکتب جهان میهنی ست وهم مکتب خوب زیستن است،به تعبیری عبور از عسرت به فرج است تا زندگی علیرغم رنج و مصائبش برای انسانها آسانتر شود زیرا میوه آگاهی که بشریت را از چاه ویل تاریکی نجات داد چه در اسطوره های نیاکان اقوام شرق و غرب و چه در زمانه یونانی گری تا عصر خرد باوری دکار ت و کانت ساده  بدست نیامده است  وهمواره  کسی یا کسانی آزادی و شادی و آسایش بشری را به بند کشیده اند وبرای اینکه آدمی قربانی شود افسانه  و توهم و تاریکی را شاهد گرفته اند هر چند برای اسارت بشر توجیهات بی شمار داشته اند تا این پنج روزه را  خود در عیش و امن  سپری کنند و خلقی به تماشا!

 سنکا رواقی معروف رومی را گفتند این چه مکتبی ست گفت: مکتب تحمّل بی شکایت مصایب است زیرا مقصودی را متصورنیستیم که جان و دل به آن دهی که لذت و وجدی از زندگی بری! راست گفت سنکا اما کسی باور نکرد مگر خود او!

ماجرای دور افتاده گی بشر از اصل خویش از همان ابتدای خلقتش به نوعی اعتراض و مدارا را با خود بهمراه داشته و تا بوده بشر از فراق و جدایی ناله ها سر داده و آرزوی خوب زیستن را از نسلی تا نسلی  به گور برده است چنانکه می دانیم همه ناله بشنو از نی را قبول دارند اما کو گوش شنوایی اگر چه نی حدیث فهم آدمی از ذات سرمدی او باشد که تا بیایی ثابت کنی همه متفق القول مانیفستی بدین مضمون صادر می کنند که کی داده و کی گرفته به شوخی و جدی آن کار ندارم!زیرا یک تعریف از زندگی بشر همین بد و بستان روزمره است که در این میان یکی کلاه گذاری می کند و دیگری کلاهبرداری تا دو روزه عمر به خوشی یا ناخوشی بسر آید و باور بفرمایید این خلاصه فلسفه رواقیون است آنچنانکه من فهمیدم یعنی باری به هر جهت که پر بیراه هم نیست و به تعبیر هرمنوتیکیها زوایایی از تعاریف را در خود دارد مثل هر چیز و ناچیز دور و برما!.

 می خواهد شاهی باشی یا گدا که آدمی همواره در پی گمگشته ای ست که دریافتنی و دیدنی نیست و عارف و عامی همه در راه مانده ای بیش نیستند. رویایی ست آرزوها که در چم و خم مصائب سخت و جانکاه به مراد نمی رسد مثل عشق است که دست نایافتنی ست لذا به تعبیر بزرگان ادب این ملک  هیچ نیست غم عشق و از هر زبان که می شنوم نامکرر است . جان کلام اینکه  راه نجاتی را متصور نیستیم مگر بقول لسان الغیب عالمی دیگر بباید ساخت وزنو آدمی، شاید که نفس پیر خراباتی لحظاتی فراغت و آسایش فراهم آرد و حلال مشکلات بشر عاقبت همان ساغر مینایی در عالم ماده و معنا گردد.

اما نجات از تله زمانه بهر تقدیر وبه هر  روش  آرزویی ست محال مگر عتاب و فراق که عرفا تعبیر به جدایی از کوی دوست می کنند و اقبال لاهوری چه خوش گفته است

که:

 از فراق چه نالم که از هجوم سرشک      ز راه دیده دلم پاره پاره می گذرد

اندیشه رواقی نیز مثل هر اندیشه متعالی و آزاد اندیشی، ریشه در عرفان و بی قیدی از زمان و مکان دارد. بنیانگذار فلسفه رواقی زنون آن‌گاه که از وخش(غیب گویان) معبد دلفی پرسید چه باید بکند تا به بهترین زندگی برسد؟ پاسخ شنید که رنگ مرده‌ها را به خود بگیرفکر می کنم در اینجا بمیرید مولانا منظور نظر بوده که تا نمیرید ره عشق نگیرید "موتو قبل عن تموتو"! زیرا از زبان کسانی می شنویم که در عالمی غیر از عالم مادی سیر می کنند  روایت از بزرگان رواقی بازتاب دهنده این اندیشه است که خوشبختی  در زیستنی ست که شادکامی است  و آن گونه دوست دارند حیات رقم بخورد که بجز آسایش اهل خرد در آن نباشد آنچانکه  رواق منظر چشم معشوق  آشیانه توگردد که حکایتی از  زیبا زیستن است که در همه حال آرزوی آدمی ست ، اگر که قدر ش رابدانیم که رواق منظر چشم بلندمرتبه ترین جایگاهی ست که عشق در آن خانه دارد . البته مکتب  رواقیون همواره در زندگی بشر جاری بوده است اما رواقیون  ابتدایی میگفتند آنچه آدمیان را مشوش می دارد وقایع نیست بلکه استنباط آدمی  از وقایع است یعنی  حیات آدمی برگرفته از یک سری اتفاقات پسینی ست که الزاما نه خوب هستند و نه بد وآنچه می ماند برداشت های ذهنی و شخصی ما ست که شاید تلخترین ها را قابل تحمل و شیرین ترینها را بر عکس می کند.از جمله اینکه مردن هراس انگیز نیست و گر نه سقراط آن را چنین می یافت نه آن چه مرگ را هراس انگیز می کند تنها قضاوت آدمیان است در باره مردن از این روی اگر به مانعی برخوردیم اگر آزرده شدیم یا پریشان خاطر گشتیم نباید که هرگز لب به سرزنش دیگران بگشاییم بلکه باید خود را یعنی استنباط خود را مقصر بدانیم.

به همین سبب سقراط بخاطرراه و رسمش در زندگی بیش از هر شخصیت دیگر مورد تقدیس رواقیان بوده است چنانکه فیلسوف انگلیسی راسل میگوید عدم پذیرش گریز از قانون حاکم حتی اگر بد باشد فضیلتی ست که سقراط داشت.

 متانتش در برابر مصائب رنج و مرگ، و این بینش او که ستمگر به خودش بیش از ستمکش آسیب میرساند،  همه با تعالیم رواقیان موافق بود  بعلاوه بی پروائی از سرما و گرما، سادگیش در خوراک و پوشاک، و وارستگی کاملش از همه اسباب راحت جسم و جان نیز با تعالیم رواقیان تقارب داشت هرچند من متانت سقراط در دادگاه و هنگام محاکمه را بیشتر دوست میدارم علیرغم اینکه  سقراط رواقی نبود زیرا فلسفه رواقی بیش از حد درون گرا و بی قید  به دنیاست  به عبارتی جنبه اجتماعی ندارد و ظواهر آن همراه با تن آسانی ست که با مشی عمل گرای و اخلاقی سقراط و دیگر بزرگان اهل معرفت از افلاطون تا کانت تفاوت ماهوی دارد. اخلاقیون رواقی با کلبی مسلکان ، در بی اعتنائی و تاثیر ناپذیری از حوادث تشابه دارند و نقطه افتراق  در این است که اخلاق کلبی خوبی را در بی نیازی عملی و ترک همه لذتها میداند و از همه خوشی ها کناره میگیرد وسگانه زیستن  را توصیه مینماید، ولی اخلاق رواقی توصیه به کناره گیری و ترک عملی نمیکند، آنچه توصیه میکند، بی تفاوت بودن در برابر اقبالها و ادبارهای حوادث است نه گریز از آنها. لهذا رواقی مخالف بهره مندی از تمدن و مواهب حیات نیست، آنچه او مخالف آن است گرفتاری و اسارت به وسیله آنها ست علاوه بر این دو مسلک آنچه برمیاید اتمیستها و اپیکوریان نیز از این سلک دکترین های فلسفی در عصر آتن و اسپارت داشتند که همه به نحوی  شاخه ای از فلسفه سقراط را در ضمیر و درون دارند و زاییده شرایطی هستند که شرح ماوقع ماجرای های اصلی در جنگ ها و منازعات داخلی و سپس در زندگی اجتماعی سخت و شکننده آن مکتبها ست به عبارتی مکاتب کلبیان، شکاکان، اپیکوریان و مکتب رواقیان به  مراتبی هم خانواده اند به پدر خوانده  گی سقراط حکیم.

کلبیون بر ترک لذت و اپیکوریان بر لذت از زندگی اصرار داشتند اما مکتب رواقی دراین بین فضیلت را نه در ترک لذت مثل کلبیون و نه در لذت گزینی و کامجویی مثل اپیکوریان می خواست بلکه در مقام بی تفاوتی نسبت به هر جنبه ای از لذت بود و می گفت ما هر کاری را که وظیفه ما است نسبت به اجتماع انجام دهیم و دنبال حل مشکلات و یا اصرار به پی جویی مشکلات نباشیم چرا که به تعبیرسعدی

 غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد

 ساقیا باده بده شادی آن کاین غم ازوست

دیگر اینکه  در نگرش رواقی برای ناکامی های خود دیگران را متهم کردن نشانه بی خردی ست و خود را متهم کردن نشانه ای از ابتدای خردمندی ست و نه خود و دیگران را متهم کردن نشانه کمال خردمندی ست این از درس های پایه ای این مکتب است . باری تمام دغدغه فیلسوفان رواقی آن است که چگونه گی خوب زیستن را در شرایط گوناگون به ما بیاموزند.

البته من خوب زیستن را یک واکنش اخلاقی می دانم که باید از پوسته و درون ایدئولوژیها به سمت گستره انسان محوری جدا از آن تعلقات سوق یابد طوری که  فرد در نظامها حل نشده و دست وپا بسته هر فعلی را اجرا نمی کند.

 در این صورت است که جامعه به معیاری که انسان خوب باید باشد می رسد و یا با انتخاب گری در بدترین شرایط با مراجعه به وجدان اخلاقی خود عملی را انجام میدهد یا نمی دهد باری من فکر می کنم تاریخ بشر از نداشتن این اخلاق که سدی در برابر شر ناشی از تعلقات فرهنگی  بوده است در بیشتر مواقع منفعل و دست بسته عمل کرده است که نتیجه اش همین جوامع بسته و استبداد زده کنونی ست که همواره رفاه و خوشبختی را در نفع اقلیت مقتدر می دانند.

بینش ثابت و ابتدایی  رواقیون این بود که می گفتند همه چیز معلول قوانین طبیعی است و احترام به قوانین طبیعی تضمین خوب زیستن جوامع است .

اپیکور از فیلسوفان رواقی معتقد است   عالمی که رنجی از انسانی نمی زداید هرچه می گوید مهمل و بیهوده است .دارویی که درمان نمی کند به هیچ دردی نمی خورد .به همین قیاس فلسفه ای هم که رنجی از روان آدمی نمی کاهد  به هیچ کاری نمی آید پس آن به که عالم  عامل به عمل باشد  و دارو  درمانگر و فلسفه  در جهت آرامش و آسایش روان آدمی بکار آید.

 نظام فکری این فلسفه مثل سایر فلسفه های هلنیستی به سه جزءطبیعیات و منطق و اخلاق تقسیم شده است بانی ابتدایی رواقیون  زنون در یک رواق مینشست وفرد گرایی محض را با تکیه بر  عواطف باشکوه انسانی در زمانه ای پر آشوب چون همیشه عالم تدریس میکرد هر چند چون همیشه عالم بجایی نرسید!

                                  ماهشهر علی ربیعی(ع-بهار)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۸ ، ۱۹:۵۸
علی ربیعی(ع-بهار)

 به یاد ستایشگر امید و درخت و انسان ...عباس کیارستمی

منظومه بدرقه

گفتم کی میایی؟

گفتی میایم !

بی آیین

بی فلسفه

بی قید و بند -

منظومه ها و کهکشان ها

وسورتمه سیاره ها

بر سطح خالی آسمان

کجاوه کودکانه ای بیش نیست

آنگاه از سر دلتنگی محض

غبارروبی می کنم

 خانه های خاک گرفته را

پنجره های بسته را

تا تو در جایی دور

باز هم آغاز شوی

و من زاده شوم

در  تناسخ آتشی ،یا رودی

 که خاکسترهای مارا

باد باخودببرد

ای هندوی بیچاره همه اعصار

به فضیلت تسلیمت میهمانم کن

که هیچ پایانی متصور نیست

همچنانکه آغازی

گاهی رویاهایی دارم

چون همین زمانهای  پرتشویش واندوه

با کوله بار خاطره -

وترانه های مکررجدایی

که با گریه ای آغاز می شوند

وبر سنگ نوشته ای گم!

کجایند کولیان شوخ؟

تا عزلت خاکیان تورا  به سر مستی  کوچه باغها بیرند؟!

..پرواز تمثیلی پروانه ها

..آواز شوق انگیز قناریها

وهیچ مانعی ردای آزادی تورا

در آن سوی غارهای آسودگی آلوده نکند

ماهشهر 1387 علی ربیعی(ع – بهار)

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۲۳:۰۱
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده قطار

دلم برای قطاری لک زده
که همه سوارند
و هیچکس را

پیاده نمی کند
تهران ۱۰ خرداد ۹۸ ع-بهار

 عشق به آزادی

می گویند خرمگس کسی ست که نظریات و باورهای عموم جامعه و هم چنین نحوه اداره امور را به چالش می کشد. اولین بار افلاطون بود که سقراط را به خرمگسی تشبیه کرد که اسب بی حس سیاست آتن را آزار می داد و سعی در بیداری آن داشت . راستی برای بیدار شدن در شرایط پیری و فرتوتی اجتماعی احتیاج به ویز ویز چه خرمگس های گنده و شجاعی ست تا از تن جامعه جامه رخوت را کنده و مژده بیداری آورد.
این روزها کتاب خرمگس نویسنده ایتالیایی اتل لیلیان وینیچ مرا سخت مشغول کرده همه کتاب سرشار از عشق به آزادی وانسانها ست .
آزادی در آن بسیار محترم است و کسی در این راه از مرگ هراسی ندارد . تلاش نویسنده تاثیر گذاشتن بر ضمیر ناخودآگاه آدمی ست آنجا که وجدان و اخلاق را آزار می دهد تا به روشنایی رسد و بعلاوه از تحقیر  و تملق و ریا و نفرت تصویری شفاف به خواننده ارائه می دهد.
براستی که در این کتاب به هر آنچه یک انسان واقعی در جستجوی ان است یعنی همان عشق به آزادی و فداکاری را می توان یافت.
تهران ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۸ ، ۱۰:۱۴
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده فکر فردا
رو به آسمان
در شبی پر ستاره
به دل می گویم
روزگار بیدمشکی بشریت کی می رسد
از پشت جبهه عرق بیدمشک هم رسیده است
سر می کشم و به ستاره ها نگاه می کنم
منورهای بسیاری از بالای سرم عبور می کنند
به سرباز کناری می گویم
اینها ستاره های بشری هستند
ببین چقدر حقیرند
با چه هدفهای شومی
روشن می شوند
بیا پنهان شویم در عمق شب
بیاد معشوقه های معصوم
معشوقه های تنها
معشوقه های ناامید
حیف است این همه ستاره وکهکشان را

این همه هستی را
از دست بدهیم
جنگ است به ما چه!
ما برای یک هدف اینجا آمده ایم
برای اینکه بمیریم
تا عده ای نان از عمل ما بخورند
پاسی از شب گذشته
همه خسته اند
هم از این اردو هم  از آن اردو
مهتاب هم با قد خمیده
بالا آمده است
خسته از گشت شبانه
میان سنگر ولو می شوم
تا چو فردا شود
فکر فردا کنم!
در جبهه مهران سال ۶۶ ع-بهار

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۱۵
علی ربیعی(ع-بهار)

در این دنیا درستکار بودن موهبتی ست! هملت شکسپیر

راستگویی مترادف آزادی!
تنهایی به آدمی قدرت اندیشه میدهد زیرا احساس می کنی هم اینک همچون جزئی از هستی  باید پاسخ گوی کل آن باشی به همین علت هم شرایط این چنینی را که قدرت تفکر و تعقل افزایش  می یابد یعنی تنهایی  را دوست دارم و در این موقعیت به قلمروهایی که باعث سعادت اجتماعی ست ورود می کنم لذا  با این مقدمه نظرم به دو مقوله مهم جلب می شود که نقش اساسی در سلامت جامعه دارد راستگویی و آزادی. ...
من فکر می کنم راستگویی و آزادی دو روی یک سکه اند و امید دارم و شاید هم باور که انسانهای راستگو هستند که می توانند آزادیخواه باشند و یا به طریق اولی آزادیخواهان واقعی بقاعده راستگویانند و البته اضافه کنم در هیچ موردی اعم از مرگ و زندگی هیچ کس هنوز سخن آخر را بر زبان نرانده است.
اما در این میانه طبع شرقی ما و بیشتر هم خاورمیانه درگیر بین سنت و مدرنیته ای است که  فاقد افق و بینش روشن نسبت به آینده پیچیده جامعه خویش است و پیش از ازاد اندیشی و راستگویی کنجکاو زندگی خصوصی افراد است ولذا برای توسعه یافته گی و پیشرفت ما نیاز مبرم به مردمی با اراده و اندیشه ازاد و به طبع آن راستگویی در مراودات اجتماعی داریم...زیرا برای فرهنگ سنتی جامعه بسته خوشایندتر است و مدرنیسم نیز قواعد بازی را بهم می زند و این آشفته گی در مناسبات مسبب دروغگویی و استبداد است .   
                                             ماهشهر ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۸ ، ۲۳:۴۹
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده حال بد

حالم را خوب کنید
خسته ام از این همه حال بد
جنگ هفتاد و دو ملت
ترانه های  مایوس
دیوارهای جدایی
تهران ع-بهار 

ادبیات از نگاه داستایوفسکی

ادبیات چیز شگفتی است، وارنکا، یک چیز خیلی شگفت. من این را پریروز در کنار این آدمها کشف کردم. ادبیات چیز عمیقی است! ادبیات دل آدم‌ها را قوی می‌کند و‌ به آنها خیلی چیزها یاد می‌دهد – و در هر کتاب کوچکی که اینها دارند چیزهای شگفت زیادی هست. چه عالی نوشته شده‌اند! ادبیات یک تصویر است، یا به تعبیری هم یک تصویر است هم یک آینه؛ بیان احساسات است، شکل ظریفی از انتقاد است، یک درس پند‌آموز و یک سند است. کتاب بیچارگان – صفحه ۸۴

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۱۱
علی ربیعی(ع-بهار)