حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

کاش نسیمی

از کوچه دلتنگی ها یم می وزید

تا کبوتران و پروانه ها ی راستی

در آسمانم ببارند

خانه های خیالی

تا کجاوه هزاران پرواز و کوچ

که از ضمیر

 دیروز پیامبران و فیلسوفان گذشتند

به آب و جارویی

پنجره بگشایند

وکاشان الهام

نقشی بزند ابدی

روی ادراک دور کوزه های سفالی

ماهشهر سال 1363 ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۵۱
علی ربیعی(ع-بهار)

حوصله کن مادر

تنها چشمان تو

چشمان کوچک تو

فرصت این همه دیداررا داشتند

حوصله کن مادر

تا این همه آهو و پرنده وانسان

از برق نگاهت بگذرند

هنوز زود است

این قید های لامصّب

این روزهای پست

چقدر ترا آزار می دهند مادر

فروردین 1393 ماهشهر علی ربیعی(ع-بهار)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۰۱
علی ربیعی(ع-بهار)
به شکیبایی یک پروانه

صبوری یک شمع

پریشانی یگ گل....ع-بهار

  اولین و شاید مهمترین رمان نویس بانوی ایرانی ...نویسنده و مترجم بزرگ معاصر سیمین دانشور شیرازی ست ...که با نگاهی ملین و مهربان به زندگی نگریست و مثل همه جنوبی های خونگرم ازگذر رنج ها و دلاوریهای جنوب گفت و نوشت وازدرون جغرافیای سخت و شکننده آن جهانی آفرید که قابل درک و احترام است بویژه برای غیر جنوبیها و البته دوست داشتنی ...متولد 1300 در شیراز و درگذشته 1390 در تهران مهمترین اثرش رمان سیاسی اجتماعی سووشون که ماجراهای دهه 1320 بعد از فروپاشی سلطنت رضاشاه و خان وخانکِشی های روزگار ش را همراه با دخالت بیگانگان ترسیم می کند....حضور تند و شدید انگلیسی هایی که همه نیز نمی توانند بد باشند و نگاه خاکستری به اطراف که لازمه همه زمانه هاست... اثر را از شعار زده گی های معاصر که بسیارهم شاهد بوده ایم دور می کند..که مثلا اگرطرف انگلیسی ست لاجرم بد است و اگر هندی خوب ....و البته سفید و سیاه ندیدن از ویژه گی های سیمین است ...چنانکه جریان روشنفکر ی معاصرهم خواسته است که چنین باشدیعنی مدارا و مروت را پیشه خویش سازد اما بلایا ی مستمر در تاریخ خونبار و جغرافیای خشن فرهنگ این منطقه از جهان با آرزوهای اهل اندیشه فاصله ای دارد که زمان بیشتری می طلبد تا به سر منزل مقصود رسد ...... .....رمان گزارگشگر صادق ماجراهای شوم و هول انگیز دهه 20 در جنوب است و شرح بلایایی که ملت از سر می گذراند...... قحطی و بیچاره گی و انفعال مردمی که اصلا حضورتاثیر گذاردر تحولات اجتماعی ندارند...تصویری بی رنگ و لعاب از جهانی که در فرهنگ سیاسی معاصر جهان سومش می نامیم ...استبداد زده و بی گذر از مرحله طولانی گذار .....و دیگر اینکه تجمیع استعماربا توپ و تشر پراز یکسو و خوانین نااهل و نادان از سوی دیگر و اعتراضی که با نقش انکار ناپذیر یک زن ...زری ...در صحنه های بی بدیل داستان ادامه می یابد و شاید شروعی برای اعتراض در مقابل سرکوب و سکوت طولانی ملت وپیوند بدنه اجتماعی از قشری فرهیخته که حالا روشنفکرش می ماند از سوی دیگر باشد که کم کم به خود شناسی درونی می پردازد و از تعاریف روز مره و عافیت طلبی دست می کشد و بدنبال هرسلاحی می گردد از قلم تا تفنگ برای نجات میهن از بلایایی که خود بی تقصیر نیست اما اولین نشان را حضور همه جانبه استعمار در کشور می داند و ایشان نیز در این شرایط است که به عنوان یک بانوی تحصیل کرده و فهیم و وطن پرست سلاح قلم را بدست می گیرد و سووشون را می نویسد ......در یادواره های بسیار خوانده ام که سیمین دانشور بانوی قصه ایران است هرچند که درست است و این کمترین حقی ست که در باره این بانوی ادیب ادا می شودو البته تمام مطلب این نیست زیرا که ایشان هم قصه نویس است و هم روشنفکر و مدرس و عالم دانشگاهی که این وجه از شخصیت وی در جامعه ادبی و فرهنگی کمتر شناخته شده است....در حالی که ایشان از اساتید قدیم زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران بودند و همیشه کلاس های درسشان فعالترین بود زیرا که درس داستانویسی حقیقتا از زبان سیمین شنیدن داشت...و ما که از دور دستی بر آتش داشتیم ...قصه آن کلاس ها را از دوستان ماضی و معاصر می شنیدیم.... دانشور مصداق حقیقی نام و فامیل خویش است زیرا که هم درخشان است و هم اهل دانش ...و یوسف و زری قصه به نوعی جلال و سیمین بودند که از قاب شهری به ایلات کوچ می کنند و یوسف جوانمرگ می شود و زری جنازه شوی جوان و رشیدش را شبانه به خاک می سپارد...و مک ماهون ایرلندی هم در تسلیتی امید بخش به زری می نویسد ...گریه نکن خواهرم در خانه ات در ختی خواهد رویید و درخت هایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درخت ها از باد خواهند پرسید در راه که آمدی سحر را ندیدی؟!و بیان این چند جمله از یک خارجی آن هم نزدیک به انگلیسی یعنی مک لوهان ایرلندی که به نوعی یاد آور کازامنت مبارز ایرلندی اوایل قرن بیستم است ...شاهکار و نتیجه بازخوانی آینده تاریخ مبارزات ملت ما ست با قیام های متوالی و ستاره های بی شمارش که تا بوده آسمان این سرزمین غرق ستاره هاست و این یکی از نقاط بلند بالای قصه است که خواننده را اسیر خویش کرده است ... از زبان یک خارجی همدل که از همزبانی بهتر است....و انگاه مرگ یوسف در اوج قصه ضمیر زری را از تردیدهای طبقه اجتماعی اعیان که خود نیز از آنان است می پیراید و دیداورا به زندگی تغییر می دهد و همه آن تعابیر قهرمانی و عاشقی برای تسل ایرانی که کینه دهه 30و کوتا ی 28 مرداد را به بخاطر داشت بسیار زیاد مانوس است....آنجا که زری می گوید می خواستم بچه هایم را با محبت و در محیط آرام بزرگ کنم که نشد و حالا با کینه ناشی از رنج و زخم بیگانه بزرگ می کنم و نشانی آنکه خواست ملتی را تحقیر کند دارم این نشانی را به اهلش که مردم ایرانند می دهم ......آنگاه نه یک ستاره که هزاران ستاره در ذهن زری روشن شد.... واو نجوا کرد درست است بدن آدمیزاد شکننده است اما هیچ نیرویی در این دنیا قادر به شکستن نیروی روحی آدمی را ندارد....گویی با جابجایی واقع و رویایی همراهیم که می خواهد به مرز حقیقت برسد و در آخر این بانوی پیشرودر عرصه روشنگری و فرهنگ و ادبیات هیجدهم اسفند 1390 پایان نامه زندگی پربارش را بدست روزگار می نویسد...من این رمان را بارها خوانده ام و همیشه فکر می کنم انروزها که سیمین این رمان را می نوشت گوشه چشمی به زندگی خود و جلال داشت هم چنان که هر اثر ادبی زوایای پنهان نویسنده اثر را اشکار می کند ..او نیز به زندگی عاشقانه و واقعی خود مراجعه می کند و مثل هر انسانی لحظات شورانگیز عشق و دلداده گی و صداقت غیر قابل توصیفی را می آفریند...این زوج بزرگ چنانکه می دانیم در زندگی شخصی از اولاد محروم بودند امادر قصه آنجا که بچه های یوسف و زری پای به هستی می گذارند در عالم خیال سیمین ارزوی دست نایافتنی خود را در سووشون تبدیل به حقیقتی انکار ناپذیر می کند و من و تو ی خواننده چقدر بچه های یوسف و زری را دوست داریم و مثل بچه های خودمان در ضمیر ناخودآگاه خویش با آنان همراهیم و تا همیشه زندگی با آنان احساس همدلی می کنیم.....باری ماجرای سووشون شناسنامه تاریخ واقعی ما است که در قالب رمان ریخته می شود و نویسنده گان بعد از بانو سیمین چون احمد محمود ....و دولت ابادی این دنباله را پی می گیرند چنانکه رمان کلنل دولت ابادی اگر نشر شود می تواند تکمله ای بر تاریخ مبارزات روشنفکری و ازادیخواهی و استقلال طلبی ملت ما در کرنولوژی های متفاوت تاریخی باشد و بر سلامت آن همه آزادگی وشورمیهن پرستی مهر جاودانه بزند..........

                               .. ماهشهر از دفترهای گذشته علی ربیعی (ع-بهار)


برچسب‌ها: سیمین دانشور, محمود دولت آبادی, ع, بهار
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۰۹
علی ربیعی(ع-بهار)

آسمان که ابری ست

برای ستاره ها گریه می کنم!

ماهشهر خرداد 1395 ع-بهار

....تسلیم محض

دلم می خواهد

نگاهت کنم

مثل هوبره ای در چشم صیاد

زمان بسیار گذشته ست

که تسلیم محض نگاهت بودم

کجایند این سالهای خاکستری؟

این سالهای مودب و بی حاصل

پرسیدم راستی یادت هست؟!

کوچه خلوت

حیاط پشتی

بوسه های آتشین

چقدر بلندبلند خندیدیم

به خاطره های رفته از یاد

عمرهای رفته بر باد

هوش های نشسته در اغماء

فروردین 1370ماهشهر علی ربیعی(ع-بهار)

 

اخلاق وسیاست کانتی!

یکی از ویژگی های بارز کانت فیلسوف شهیر عصر روشنگری  آلمان مخالفت ایشان با دروغ گویی و تاکید بر درست گفتاری  و حقیقت دوستی بوده است که برای ما انسانهایی که در قرن 21 زندگی می کنیم شاید فرازی دور از ذهن به نظر بیاید اما واقعا ایشان با پنداری نزدیک به یقین راه سعادت بشر را طی طریق در مسیر راستگویی می پنداشت ....هرچند در زمانه ما دروغ نگفتن را امری غیرممکن می دانیم و در مقابل آن راست گویی کیمیایی ست ناپیدا....دیگر اینکه  کانت علاوه بر اینکه از دروغ گویی بیزار بوده است حتی به پنهانکاری و لاپوشانی حق و حقیقت نیز تحت هر شرایطی تن نمی داده  است و حقوق افراد  را بر اساس حق احترام متقابل جدا از تعلقات  اجتماعی اعم از رنگ و نژاد و مذهب برسمیت می شناخته است ..روشی که به سیاست کانتی در جهان مشهور است که به عبارتی نقطه مقابل سیاست وروش ماکیاویلیستی ست که هدف وسیله را توجیه می کند ........ به این ترتیب پی‌گیری استدلال‌های کانت در نفی دروغ و تاکید بر حقیقت‌گویی یکی از راه‌هایی است که می‌تواند ما را به خوانشی از سیاست برساندکه اخلاق   مداری را اصل ابتدایی سلامت  جامعه میداند...

از دفترهای گذشته علی ربیعی(ع- بهار)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۳۲
علی ربیعی(ع-بهار)

       

 در باره صادق چوبک

 نویسنده قصه های  معروف تنگسیر وسنگ صبور و انتری که لوطی اش مرد همیشه می گفت جامعه را آن گونه که هست ترسیم می کنم نه آنگونه که باید باشد که باید ها دستی در رویا و   

 توهم دارند خیال محضند اگر که زیبایند ...شاید هم به تعبیرمن  مثل تاریخند که به میل حاکمان 

 نوشته می شوند ....اما چوبک نویسنده جنوبی  دیار بوشهر.... از اولین رمان نویسان مدرن  ا

 یران متولد 1295 در بوشهر و درگذشته در یک روز دم کرده شرجی درست مثل حال و هوای

 بوشهر  خودمان که هرجا بروی آسمان همین رنگ است   جمعه ای خاکستری 12 ژوئیه 1988 در امریکا...معادلش را خود دانید....در همه جنوب باد و خاک وسراب با زاریها و

 نزاریهایش مانوس بود واز تنگ چشمی زمین و زمانه ها مثل دیگر همنسلانش دلی پر خون 

  داشت که بناچار عریان ووقیح می نوشت تا من خواننده بار گناهم را سنگینتر نکنم....

 ....دنیای آدمها در رمانها و نمایشنامه های چوبک دنیای آدمهای واقعی و عمودی بود که سیاه

   و سفید می بینند...مثل اکثر آدمهای استبداد زده شرقی ..که بیش و کم دور و برمان هستند و

  گاهی شاید خود ما نیز باشیم.....

...دنیای او دنیای روسپی ها و لات ها و عربده کش ها و راننده های کامیون و جاده ها ی

  بارانی و عجله دیدار با معشوقه ای و شاید هم زن و فرزندان که ناچار است تا صبح

  براند...ای بنز لعنتی بکجا می کشانیم!.....برسد یا نرسد؟!....

.....و به همین دلیل هم او را نویسنده ای فساد اندیش و بی اخلاق می شناسند  که مراعات ادب 

  رسمی را نمی کند و به عبارتی غیر متعهد....هرچند به تعبیر رضا براهنی نویسنده ای که

  گاهی جای پای چوبک گذاشت ...چوبک حد فاصل فقر و جهل را می فهمید ودوست داشت و

  صادقانه هم دوست داشت  به زبان و قلمی که می نویسد  این گودال بیچاره گی یعنی فقر و

  جهل به عریانی  پرشود...                                      از دفترهای گذشته ع-بهار                

آتش گلستان

ابراهیم که شدم  آتش! گلستانم آفرید

رسم جوانمردی  رستم  دستانم آفرید

برغم  خشکسال دیرینه در این دشت سوخته 

ابری رسید وترنم بارانم آفرید

به گریه ها  و مویه های دل افگاران

نرگس شکوفه زد و عطر بهارانم آفرید

از شرق شوق طلوع کرد آفتاب زمهریر

سردی زمستان و پرواز سارانم آفرید

با بند بند موجم زنجیر صد کمند

آهی کشید دریا و طغیانم آفرید

چون دوست با سوسن آزاده ام قرین

هستی به جانم نشست وانسانم آفرید

زمستان 1389 ماهشهر ع- بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۳۹
علی ربیعی(ع-بهار)

رمان صد سال تنهایی زمان فراموشی همه مارا یاد آوری می کند و ضررو زیانی که از این فراموشی به ما می رسد بی آنکه در پی نجات خویش باشیم هرچند مضمون این رمان بر عشق و خرافه و جغرافیای زندگی مارکز استوار است. رمانی که در همه اعصار بدرد بشریت می خورد زیرا در پی دگرگونی زندگی ست....دیگر اینکه  آرزو کنیم انسانیتمان آنچنان بزرگ بشود که  امیدها  و آرمانهای همه انسانها در گستره اش به پرواز درآید...

ازسروده های امید

1

گفتید وگفتیم ، از زندگی بگوییم

از مرگ دشمن خویش

هم دست بشوییم!

به  هر نباتی به هر جمادی

مهری بورزیم

در هر گلی یا گلبنی شهدی بجوییم

2

در بیابان های تشنه خیالم

برایت برکه ای می سازم

از همه حفر ه های دلم

وآنسوتر درختی می کارم

بااسبی و بره ای و پرنده ای

و نفرت ستیزنده آدمیان را به کناری می نهم

چون نلسون ماندلا

که نفرت را پشت میله های زندانش جا گذاشت

و چون نیل

 پراز زندگی شد

پراز اسب های آبی و رام

که آن سوی نیزار ها معاشقه دارند

3

روزی بیاید

که دوست باشد و دوست

زندانی هم اگر که بود؟

خالی و پوچ و بی سلول

وبالهای پرواز آدمی گشوده تا خورشید

سفره سبزی شود زمین

در کوچ  منظومه هایی  پراز امید

دولت عشق هم

سوار بر توسنی برنگ شاد و سپید

4

توالی زندگی

عمر آدمی

چون برگها و بادها

پیوسته از کوره های فصول می گذرند

آرزوها پرنده وار

بر بامداد زلال دریا میروند

چون ابدیتی که جاری در ذرات نورند

با لذتی  بار جلوه گری پروانه ها

کامکاری دل انگیز شقایقها

و مفاهیم

زاده لحظات شور عاشقانه اند

گره در وجد آدمی دارند

 ماهشهرزمستان  سال 1387علی  ربیعی(بهار)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۰۶
علی ربیعی(ع-بهار)

....دل تاریکی

...در رمان دل تاریکی جوزف کنراد نویسنده شهیر انگلیسی((لهستانی الاصل)) می خوانیم "...آوخ که زندگی این ترتیب اسرار آمیز ...این منطق بی امان برای هدفی بیهوده ...،چه بی مزه است ...آدمی برای هیچ چیز نمی تواند به آن دل ببندد جز برای رسیدن به معرفتی اندک در باره خودش که آن هم دیر بدست می آید وادامه آن  خرمنی از حسرت هایی ست که آتش آن خاموش نمی شود".....راستی آدمی زاد است و کوهی از خاکستر بر جای مانده از آتش آرزوهای بسیار  و حسرت های بر باد رفته از آن همه خاکستر ....کافی ست بادی بوزد....اینها که نوشتم ادبیات نومیدی نیست اینها حقیقت حال حاضر آدمی ست ...تا بعد چه پیش آید؟!......

                                            ماهشهر فروردین 1395 ع-بهار    

سروده نی لبک

1

آوازهایم را بخاطر بیاور

شاید استغاثه  لک لک غمگینی

بر بلندای متروکه ای را

آسمان بشنود

ماه ببیند

باران بخواند

آنگاه  همسرایی باد

خبر از سالی شفاف بیاورد

و آدمی در میان لذت وافر

 بابونه ها و شبدرها بروید

و عشق چون بره ای

به پای هر قصابی وفاداری کند

2

حالا که در شراره بادها و خاکها

قشون به اتمام خنجرها رسیده اند

و من نیز

از  خیابان خسته خاطراتم

عبور کرده ام

خیابان نسلها و دستها

بی ابتداو انتهای دنیا

دنیایی که از تصور تخیلم  فراتر بود

3

هرچند آوازهایم مانده اند

کوچک

بسان منقار قناریها

اندک

iبسان التجاء وزقها و تالابها

عاشقانه!

 بسان نی لبک چوپانی

که مجنون صحرا بود

لذت بخش

بسان  آسمان آبی کاشان

در  یک فروردین بی همتا

اما تو آوازهایم را در جایی پنهان کن

شاید روزی دوباره برگردم

کاشان قریه مشهد اردهال فروردین ع-بهار1390

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۴۱
علی ربیعی(ع-بهار)

1

امشاسپندان بی صله!

فرشته گان مقرب!

از راه رسیده ام

با نشانه هایی که دادید

سرودی که خواندید

تا میترای مهر!

شعله یلدای دی

2

در شب آفرینش آتش و انار

سلوک گفتار

صیانت کردار

پاکی پندار

آیین نامه رفتار

اینک منم با درفشی

بر افراشته از خون سیاوّش

پایان درخشان آرش

تا رویش جوانه گندم

در سینی  شما

مژده بخش دل شیدای من

آیینه و شمعدانی ست

نوروز باستانی ست

3

ستایش تو

ای نگهبان فرحبخش آتش زمستانی

ابتدای رستگاری

آغآز زمین است

بوسه شورانگیزی

که  باران جنوبی می بارد

بر این همه تشنه گی

اطراق مرغابیها ی تالاب است

بر ورق سبز

 نیزارهای بلند

قصیل ریخته

بر مازه

 مادیانهای مست و قشنگ

حضور آهوان صحرا است

هنگامیکه می چمند

بر علفزار

"فرخنده باد نام تو"

4

چه آسمان صافی

چه هوای پاکی

چقدر نور و صدا

-        چشمه های پر آب

شما دختران ایل

مثل  گل های بابونه و ریحانید

که بی محابا

مرا مدهوش این همه زیبایی می کنید

5

تضاد است یا تزاحم

این آفرینش

این زایش سرمدی

مثل انبساط جهان

مثل این همه ستاره وآفتاب

که شبانه روزی نیامده رفتند

چه کوچ کوچکی ست

این هستی

این مجازات یا بخشش ابدی

قرابت شب زنده دار

 عارفی ست انگار

در هجران ابدی خدایان

گمگشتگان غمگین اساطیر اقوام

در مجرای طولانی رودها و دریاها

منحنی مهجور سرابها

ترنم شنزارها

تلخکامی ساربانها

تا ایستگاه آخر

 تبسم طولانی خاک

6

چقدر حوصله های آشنا می بینم

شناور بر تخته بند رودخانه جاری ایام

تا به دریا رسند

گلوبند های مرواریدند اینها

که بر سینه ات می درخشند

دریغا از این همه صبوری

که در دل  زمین  است

با نشانه هایی که از تو دارم

7

ترسالی که بیاید

رنگین کمانی از رعایت آسمان

برکه های پرآب

بر قدمگاهت می روید

واین جادوی خیال

این دل و جان عاشق

فرهاد وار

برای رسیدن

با سینه ای چاک چاک

از تیغ رقیب

به کوه می زند

راهی به جنگل می گشاید

تا به قیامت عشق رسد

8

آدمی حضور مایوس

هیچ توفقی را بر نتافت

مسیر همواره نبوده است

اما جنبنده که باشی نمی مانی

میروی تا مهابت

ستاره و کهکشان

کبوتر و آزادی

و دختران دلگیر ایل

وقتی از حادثه لذت بخش

شیردوشی میش ها بر میگردند

9

بنگر چه برف سنگینی

بر قله مه آلوده نشسته است

لبخند رضایت عشیره این رود بزرگ

را بخاطر داشته باش

این قلمرو آفتاب نیست

اینها دوچشم تو بود

که شرق و غرب را آفرید

من تمام می شوم

اما تماشای تو به پایان نمی رسد

ماهشهر آذر ماه 1394 علی ربیعی(ع-بهار)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۵۹
علی ربیعی(ع-بهار)

بسان کودکی

به گریه ای ،کرشمه ای ،لبخندی

می رویی

خلق می شوی

بسان پرنده ای

به آنی

می پری

پرمی کشی

رها می شوی

بسان ابری وهرچه در آسمان است

می باری

تا صحرای لم یزرع دلم را بشورانی

بسان یک رویا

می آیی و می روی

در ذهن غبارینه این دنیا

بی هیچ صله یی،صدایی

حادثه ای ،آهی

پایانی ندارد

همچانکه آغازی

فصل ها و رنگها

عشق ها و دستها

این قصه های مکرر

این جداییها

دیگر اینکه

شور و حال نگاهها

وجد آغوشت

باید زندگی را همانگونه دوست داشت

که اتفاق افتاد

تهران مهرماه 1394 علی ربیعی(ع-بهار)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۵۸
علی ربیعی(ع-بهار)

اومبرتو اکو

منتقد ادبی و فلسفی، نویسنده و رساله نویس ایتالیایی - که بیشتر به خاطر رمان 1980 خود با عنوان «نام گل سرخ» مشهور بود....در سن 84 ساله گی درگذشت ......اومبرتو اکو با کتاب های پر فروشش و نوشتار دانشگاهی اش، هم در ایتالیا و هم در سراسر دنیا، تبدیل به یک صدای روشنفکرانه شد....او به تعبیری صدای معصومیت روشنفکران معاصر بود و اینجانب به  این موضوعیت ایشان تاکید دارم .....زیرا در جهانی که معاصرش می نامیم فاصله های عمیقی در جنبه های مختلف از فقر و غنای مادی تا اندیشه برقرار است ....برای جنبه مادی فقر می توان فکری کرد اما در مقوله اندیشه ظاهرا هیچ راه برون رفتی نداریم که خوابزده را بیدار نمی توان کرد......بگذریم ....وی، در سطح بین المللی،  به خاظر کتاب  «نام گل سرخ»، بسیار مشهور شد؛ یک رمان کارآگاهی قرون وسطایی که  در خلیجی در ایتالیا اتفاق می افتاد و برادر ویلیام باسکرویل را در تحقیقاتش بر روی یک سری مرگ مشکوک دنبال می کرد، این رمان تخیل جهانی را تسخیر کرد،  فیلمی از آن با بازی شون کانری ساخته شد.....باری بودن با اومبرتواکو یعنی لذت بردن عمیق از زندگی با همه مفاهیم زشت و زیبایش مثل تنفسی لذیذ.......علی ربیعی(ع-بهار)


ویل دورانت فیلسوف زیبایی

ویل دورانت را اهل فلسفه فیلسوف زیبایی می نامند زیرا معتقد است که ” هر عملی که نیک انجام شود و هر زندگی که مرتب باشد و هر انسانی  که نیک بار آید و هر ابزاری که خوب کار کند، شایسته آن است که گفته شود: زیباست…. و این هاله زیبایی ممکن است گسترش یافته و تمام جهان از لطف و زیبایی اولیه اش سرشار و لبریز گردد....وبا یادی و خاطره ای از محمد رضا لطفی بزرگ که همیشه تکیه کلامی داشت بدین مضمون که زندگی زیباست ای زیبا پسند ...زنده اندیشان به زیبایی رسند.........

ابدیت فرضی ذهن

شاید بسان آهی

ازیاد رفته باشی

تفاوتی نداشت بودن یا نبودن

و شورش مبهم  ابر

که قندیل باران را

به سمت آسوده گی

خیال کولیها  می کشاند

آنها زود گذر و بی دغدغه فردا بودند!

امروز غنیمتی ست که

تا بیشه ای در خیال-

سیمرغ وستاره بروید  

وعشق زاینده

در تنفس هرجانداری

نغمه خوان توالی ِمرا وده و بوسه

دلدادگان شود

دنیا بی راهه هیچ کس را تعبیرنکرد

همچنان که راه را

اگر خواستی به ساحل رسانی

کشتی شکسته آرزوها را

ماهشهر شهریور 1376 علی ربیعی(ع-بهار)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۰۹
علی ربیعی(ع-بهار)