حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

هزاران  پنجره

هزاران چشم نقره ای

حضور نوروز را

 به تماشا نشسته اند

دراین تنگنای آسمان!

2

بر سفره درخت

پروانه ای   صدا می زند مرا

که برخیز !

بامداد دیگری ست

من هر بهار سبز را

با بغض آسمان دلم پیوند میزنم

قصه سگ و پروانه

برای فرار از آفتاب بهاری جنوب زیر سایه درخت بید بلند ی ایستاده ام آن بالا روی سر شاخه های درخت کهنسال هزاران هزار پروانه رنگارنگ از شفیره چسبیده به شاخ و برگها خارج شده اند وهوای پرواز در فضای  آزاد را دارند،درخت بید گویی تاج متحرکی از گل بر سر دارد و گنجشکانی که جیک و جیک کنان برای شکار پروانه ها ی  اطراف، این و آن سو می پرندو در حال تعقیب و گریز آن همه پروانه هستند و با هر بالا و پایینی  پروانه ای را شکار می کنند و بال و پری رنگین هم بعد از شکار از پروانه  بر زمین فرود می آید چون گلهای خوش رنگ زعفران ،زیر درخت بید بالهای رنگین بسیاری از پروانه ها ریخته است ،بال پروانه هایی که طعمه گنجشکان شده بودند ،من خیره به پروانه ای هستم که از خستگی بال وبال زدن و برای فرار از منقار گنجشکی به ارامی بر زمین زیر سایه درخت بید فرود می آید ،که سگی سفید بی اندک توجهی به من از راه می رسد و با دودست آغوش می گشاید تا پناهگاهی برای پروانه شود و گنجشک که ناامیدانه برمیگردد و به بالا می رود سگ آغوشش را می گشاید و پروانه اندکی از سینه سگ جدا می شود سگ با وفا خیره به پروانه و پروانه دور دست و پای سگ در حال بال بال زدن است فضای ساکت و ارامی ست من با گوشی همراهم از سگ و پروانه عکسی می گیرم ،مثل اینکه از گنجشک خبری نیست پروانه راهش را کج می کند که برود اما نه !پشیمان شده برمیگردد و خودرا در اغوش سگ رها می کند بازی زیبا ی سگ و پروانه تمامی ندارد این دو بی توجه به من چون مادر  و فرزندی  که بعد از سالها همدیگر را دیده اند ،گفتگوی ناشناخته ای را آغازمی کنندحالا پروانه می پرد اما بالا نمی رود و سگ هم که خیره به بال و پر پروانه است وچشم می چرخاندبه اطراف تا گزندی به اونرسد آنسوتر گنجشک بر تیر چراغ برق چشم دوخته به اینکه سگ کی پروانه را رها می کند اما برعکس پروانه دیگری از راه می رسد و باز هم پروانه ای دیگر... حالا تا بخواهی پروانه که سگ را در حصار خویش گرفته اند سگی که به شوق این همه پروانه بالا و پایین می پرد و پروانه ها التماس کنان که سگ سفید دستی بر بال و پرشان بکشدو سگ که دوست ندارد هیچ پروانه ای را بی نصیب از مهر و محبت خویش بگذارد ،آن سوتر روی سیم های چراغ برق فقط یک گنجشک ننشسته بلکه دهها گنچشک و تعدادی هم کلاغ خیره به بازی دنباله دار سگ و پروانه هایند و شاید هم حسرت این همه پروانه خوشمزه را دارند که دور و بر  سگ می چرخند ،بادی می وزد که پروانه ها را به وسط جاده می کشاند  سگ به دنبال گروه پروانه ها چون نگهبان گله  که مواظب است  آسیبی به این همه پروانه نرسدبه دنبالشان می دود  ،چشمم را برمیگردانم خدایا کمک کن خودروها ی عبوری سگ را زیر نگیرند....  

 

                                         بهار 1389 ماهشهرعلی بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۲ ، ۱۴:۲۳
علی ربیعی(ع-بهار)

سفر هرگز پایان ندارد. فقط مسافرانند که به پایان می رسند ....ساراماگو خالق رمان کوری

1

سروده سفر

سحر که بیاید

به ترانه همه چکاوکها حساسم

که از بند بند شاخه ها بر می خیزد

بر می خیزم

دوستم می گوید

ببین علی!

مسافر چند روزه این دنیا که باشی

دل به هیچ سودایی نمی دهی

بجز همین صداهای جادویی

که از بند بند شاخه ها بر می خیزد!

2

کنار جاده ایستاده ام

دست بلند می کنم

به هر که و هر چه که می بینم

آواز و لبخند بر زبان و صورتم رویید

من مزارع همه سرزمین های تابستانم

با جاده ای در حاشیه اش

شمال یا جنوب باشد

تفاوتی نمی کند

"آدمیزاده را چراغی گیر"

     "روشنایی پرست شعله پذیر*" الف سایه

شهریور ماه 1379 ماهشهرعلی ربیعی( علی بهار)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۰۱
علی ربیعی(ع-بهار)

زمانی ،روزی، داشتیم هوایی

دو دروازه دوتا دالان سرایی

نیاید سال و امسال و همه سال

پراکنده شدیم هریک به جایی

میراث جاودانه مادر همین سروده های دلنشین در گویش دشتی (لری جنوبی )به لهجه ماهشهری ست که بردل و بر زبان دارد دلسروده هایی که پرگاری را ماند در این دایره مینا  که جز حکایت سرگشتگی آدمی نیست ..که از فرهنگ شفاهی قرون و اعصار این قوم و هر قومی می تراود و با رنج و هجران طاقت فرسای آدمی به دیوار بلند درمانده گی می خورد و من به زبان همین پارسی به رسم الخط امروز این سروده ها را ترجمه می کنم که عشق و مکافاتش اگر هست به تار مویی بند نیست ....و آشفته گی زمانه هم که رهایم نمی کند حتی به خواب ..که دیشب هم باز خواب شور و شاب جوانی را دیدم و دگردیسی و دگرگونی هایی که در دل و جان داشتیم نه من که همه همنسلانم که  از دیوار راست تحول و امید بالا می رفتیم..یعنی که همه سختیها را به جان خریدیم ....گویی این دوبیتی مادرانه وجه تسمیه همه آن زمانه ها و زمینه هابود و حالا که برمیگردم و به پشت سر می نگرم ، می بینم که نه از پود نشان ماند و نه از تارنشان .....ای ساقی!

که به تعبیر الف سایه .... 

بسکه شستیم به خوناب جگر جامه ی جان 
                              نه ازاو تار به جا ماند و نه پود ای ساقی

.....بگذریم راستی که خواستی نبینی و نبیندت نزدیک بیا و آنچنان نزدیک که دیده نشوی بعد هرچه خواهی کن آنوقت می توانی یقین داشته باشی که نه به بار است و نه به دار که همین نقطه سر خط عالم همه خود خلاصه همه ماجرای بی نشانی ست که در گرته هایی شاذ و نادر رقم می خورد تا همچون مورچه ای که در بند قطره آبی محصور شد بگویی ای داد ای فریاد که همه دنیا را آب برد که پنداری همه عالم منتظر قدوم مبارک تو می ماند که آیا به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را به تعبیر اخوان ثالث....خواستم گفته باشم آرمانسازی نکنیم و دربدر کاهی نباشیم که کوه شود سر منزل مقصود همان منطق الطیر عطار ما ست  رسیدیم یا نرسیدیم که :

 در عشق قرار بی قراری ست..

.بدنامی عشق نامداری ست...

یعنی اینکه نیازی به هیچ قبض و بستی نبود این راز سر به مُهر را !

اردیبهشت 1392 ماهشهر علی ربیعی (علی بهار)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۱۳
علی ربیعی(ع-بهار)

گنجشکان هیاهو

فارغ از بند

فارغ از قید

آوازهایتان هر بامداد

کوچه را

خیابان را

شهر را بیدار می کنند

و هر شامگاه

کولیان بی دغدغه را به خواب می برند

شما گنجشکان هیاهو

که مژده بخش

دل غمگین من هستید

آوازهایتان مثل نور ماه قشنگ است

زمانی که از  حصار شاخسارها می گذرد

ماهشهر زمستان 72 علی ربیعی (علی بهار)

از دفترهای گذشته

هر روز به دنبال آوازهایی هستم که پیام آور آرزوهایی است...آرزوهایی که ظاهرا  قاعده ابتدایی دنیا است و قرار است که سنگ بنای هستی با این معیارها سنجیده شود ...مزین به  مهر و اخلاق و راستی که در دل همه انسانها با هر رنگ و بوم وبر باید که جاری باشد  ....اما همه اینها فقط آرزوهایی ست  که گاهی چون چشمان کودک فقر در میان بی حوصله گی آدمهای دور وبر گم می شود و هیچ کس سراغی از رنج و آزار او نمی گیرد و هیچ کس نمی پرسد این چشمان پر از اشک شب را در کدام بیغوله به صبح می رساند و هیچ کس دستان کبره زده او را نگاه نمی کند التماس اورا و آرزوهای او را بویژه در هنگامه بی پایان دعواهای سیاسی روزمره  کسی به یاد هم نمی آورد هرچند بزنگاه تناول عیش دنیا  دو روزه هم باشد گویی بر شکمباره ها ،سرمستی  و لذت هستی سیری ناپذیر است و چرخ عالم تا هست  بر وفق مراد می چرخد چنانکه درد تصرف و تسخیرش  مثل مزه های تند بر دهان و دندانشان  فشار مضاعف می آورد...دیگر باورم شده است که   سمت و سویی گنگ و ناتمام ذهن و ضمیرهمه گردنکشان عالم  را به یغما برده است...هر چند گنجشکان هیاهو نغمه سرایی کنند...  علی بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۲ ، ۱۶:۳۰
علی ربیعی(ع-بهار)

باران

زیر یورش باران

چون مرغ شباهنگی

نغمه سر می دهم

تا شبپره ها بر خیزند

ماهیان در سرنای امواج

بیتابی کنند

درختان صدای باد را

تا غفلت سرد  رویاها ی

شب زنده داران ببرند

ماهشهر علی ربیعی(علی بهار)

دوست

دوستی برای من

مثل نگاهت

نوعی بیتابی ست

که مرا هر جا که باشم

سراغ تو می فرستد

ماهشهر علی ربیعی(علی بهار)

 بگذار سنگی را ببوسم

که دیگر سنگ‌ها را سوئی زد

تا خون لورکا

بر سینه‌ی او بریزد.

سروده شمس لنگرودی

هیچ زمستان

باد که وزید

لذت سرد کوهستانها را شنیدم

حالا مثل کلاغهایم

که از چتر زمستانی خورشید گذشتند

تا به خواب برفی درختان رسیدند

یا چون بره ها

که در خم ابروی  چوپانی

به پرچین آلاچیق روستایی رفتند

تازه !

درنیمه شب برفیِ گرگها

زندگی شروع می شود

حیوانات نجیب!

گر گها و بره ها و کلاغها

نغمه هایی دارند

که نه مسرورنند و نه غمگین 

به هیچِ ِ زمستان هم

 عادت می کنند

ماهشهر زمستان 1391 علی ربیعی (علی بهار)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۲ ، ۱۱:۰۰
علی ربیعی(ع-بهار)

این سروده یاد واره ای ست که در خیالستان ذهن و ضمیرم مانده بود .....درس تاریخ آن روزها و سلسله و سرسلسله شاهان .. از تاراجی که محمود غزنوی از غرنین شروع می کند تا می رسد به هند افسانه ای و شکست مهاراجه های هندی و جنگ و گریزی که تا هم اکنون هم سر پایان نداشته و ندارد ....تنها ابزار ها تغییر کرده است واما تصورات واهی جنگ سالاران همیشه تاریخ که در جای خود محفوظ است .....عشق و نفرت دست به دست هم می دهند تا صیرورت تمدن را بر بال قدرت و ثروت نشانند و در این میان مثل همیشه تاریخ ،بیچاره آدمی بود و وادی های نفسگیرش....

از منظومه فرومانروای دل-2

حالا مانده ام

که دلم را

در تاب گیسوان بلندت دار بزنم

اشک هایم را 

چون سیلاب های  سرگردان

در پای ایمانت

 جاری کنم

ودر شبانه های ستمگری

باغ ها را

شب نشین مجلل

شاهان مست نمایم

چون  محفل  غلامان لوند -

دربار غزویان شهراشوب

که به طره ای

 سر می برند

به وسمه ای

 چشم می کشند

حتی با جهازی

از شتران لوک

که بار و بنه بر زمین نمی گذارند

تا از مستی بدرآیند

آنجا که در  چاووشی

روزگار تاخت وتازها

رنگین کمان جادویی معابد هندو

به تاراج می روند!

زمان گذشت و-

رنگی به رخسار نمانده ست

بیا غمنامه ای بخوانیم

در بزنگاه امیدهای واهی

کج کلاهی

برای سرداران خسته از جنگ بدوزیم

در ورای تپه های مه آلود هندو کش

جا مانده گان تازیانه

 صخره ها و غارها

شاید تو رفتی وهیچ کس

 راست عاشقت نشد

تا پادشاهی هفت  اقلیم

گنج نگاهت باشد!

زمستان 1388 علی ربیعی(علی بهار)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۲ ، ۱۴:۴۴
علی ربیعی(ع-بهار)

  هزار جهد بکردم که سٌرعشق بپوشم                                                                           

                  نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

                 به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

                 شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم

                                                             ….

نه از سپیده دمان فرمان ارزوها خبر داشتیم

نه از کوتوال نبرد پیروزمندان

که بر مدار تکرار همیشگی خود بودند

بی تغییری و تحولی

من ماندم و افسوس فسرده در سوز گزنده آفتاب و آه

معشور آبگینه سرابها

تا  خشکی تشبادها ی جنوبی

تابستانهای طولانی

دبستان های بسته از تنگدستی

بی  مدادی و دفتری

مشهد سال1390 علی ربیعی(علی بهار)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۲ ، ۱۴:۱۰
علی ربیعی(ع-بهار)

هزار جهد بکردم که سٌرعشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم

از منظومه 16 آذر….

 امروز هم 16 آذر است

مثل هر سالِ دراین روز

من زنده می شوم

نفس می کشم

دست می زنم

به قلم

به سینه

به قلبم

به دنبالم اینم

که پیدا کنم

کسی را که گم کردم آنروز

تهران زمستان 1380علی ربیعی ( علی بهار)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۲ ، ۱۱:۴۵
علی ربیعی(ع-بهار)
غزل تماشا
بیا تا جهان را تماشا کنیم
بهار و خزان را تماشا کنیم
در آغاز کوچه های شنی
عبور زمان را تماشا کنیم
فروزان شویم در میان شفق
شب آسمان را تماشا کنیم
اگر باد زد شاخه ای را شکست
غــــــم باغبان را تماشا کنیم
در آرایش شبی  نقره ای
شباهنگ  باران را تماشا کنیم
رویم تابخارای رودکی
نسیم مولیان را تماشا کنیم
سحررا بشورانیم با بوی صبح
نظر بازی ارغوان را تماشا کنیم
بهار گرچه غمگین نیلوفراست
بیا شادی ماکیان  را تماشا کنیم!
چو مینای مستی به مستان رسید
غزل خوانی ساقیان را تماشا کنیم
ماهشهر تابستان 1362علی ربیعی(علی بهار)
 

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۲ ، ۱۳:۳۲
علی ربیعی(ع-بهار)

برای صلح

1

با صدای کبک و خروس  و کوهستان

بسراغم بیا یید

تا تاکستان های صلح آمیزانگور

به رنگ یاقوت وزمّرد

در چشمانم برویند

وسرمستی عشّاق

به سحر آن آوازهای اغواگر  آغازشوند

و نیروانای راستی

چون آرامش بودا

در تجلی یک جسم گم شده

از گناه نادانی

فراغتی برویانند

بی واهمه ِ دشمنیها

وزمین

پراز کفشدوزکهای دوستی شود

که زاینده جهان بی آزارند

با مشق نوشته های فصل بهار

درانشای کودکان

2

اینجا که ایستاده ام

با سیگاری برلب

بعد از گشتیِ

در سکوت سنگر و شب

خسته ام،

به خمیازه بی گُدارِ

 آفتاب پرستهای فرتوت می مانم

در بیابان دورودراز

آنجا نه آبی بود نه پناهگاهی !

من که از حوصله طولانی جنگ

و صفیر زشت گلوله

حتی برای لحظه ای  بیزارم

3

روزهای بزرگی میرسند

وقتی که قلمه های صلح

چون درختان زیتون  

از باغ پیامبران برویند

یوسفی که از چاه بدرآید

ابراهیمی  که از آتش بگذرد

ودر چشمان ملتمس کودکان

شادی بدرخشد

ماهشهر تابستان 87 علی ربیعی(علی بهار)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۲ ، ۰۸:۴۸
علی ربیعی(ع-بهار)