حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

نی لبک

آوازهایم را بخاطر بیاور

شاید استغاثه  لک لک غمگینی

بر بلندای متروکه ای را

آسمان بشنود

ماه ببیند

باران بخواند

آنگاه  همسرایی باد

خبر از سالی شفاف بیاورد

و آدمی در میان لذت وافر

 بابونه ها و شبدرها بروید

و عشق چون بره ای

به پای هر قصابی وفاداری کند

حالا که در شراره بادها و خاکها

قشون به اتمام خنجرها رسیده اند

و من نیزاز  خیابان خسته خاطراتم عبور کرده ام

خیابان نسلها و دستها

بی ابتداو انتهای دنیا

دنیایی که از تصور تخیلم  فراتر بود

هرچند آوازهایم مانده اند

کوچک

چون منقار قناریها

اندک

چون التجاء وزقها و تالابها

زیر آبی آسمان

عاشقانه  و

چون نی لبک چوپانی

که مجنون صحرا بود

اما تو آوازهایم را در جایی پنهان کن

شاید روزی دوباره برگردم

کاشان قریه مشهد اردهال فروردین 1390

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۶:۴۰
علی ربیعی(ع-بهار)

این ها دلسروده هایی ست که هرکدام یادی و خاطره ای از خود به یادگار گذاشته اند خوب و بد ،زشت و زیبا چه فرق می کند مهم اینست که در ذهن و ضمیر آدمی جایی برای خود دارند که خاطرات و خطرات را نقش می زنند ..همان ها که پایبندی دل و جانت را به تصور و تصویری از صورت و معنا یی  تازه در عالم هستی منجر می شدند  ...باری برای من دهه 60 خورشیدی گاهی به واگویه ای و دل سروده ای منجر می شد ...گاهی به فلسفه بافی از امید و یاس می رسید م،اما هرچه که بود.. روح و جان من را به فلاش بک هایی از گذشت و فداکاری  نسلی می برد که قدر و منزلت زندگی در شرایط جانفشانی برای استقلال و آزادی و عزت کشور را با خون خود معنا کرد و من اگر قطره ای ناچیز از این دریای اخلاص و معرفت شدم و هرزگاهی از حاشیه تا متن را طی کردم بی نصیب از آن همه معرفت عصری نبودم و حالا وقتی به ورق پاره های آن سالها سری می زنم با اندک اصلاحاتی آن دست نوشته ها را به مبارکی ! دنیای مجازی آراسته می کنم تا صاحب دلی چون تو بخوانی و در غم و شادی من شریک شوی ..............وبا یادی از عمران صلاحی در چکامه ای از شمس لنگرودی که گویی همه زندگی را با همه وسعتش در همین هایکوی زیبا معنا کرد که:

     برادرم عمران!

     آخر زندگی آنقدر ارزش داشت!؟

      که برای آن بمیری!

موکب اغیار روزگار

این سان  که رفت  بر من و تو از طومار روزگار

رنجمویه ای ست از زخم  دل آزار روزگار

اینجا به نفس عاشقان آه می کشند

دردا و حسرتا  ازچرخش   پرگار روزگار

جانم پر از نشیب است و ای دریغ

از سرفرازی   خزان  و باغ بیمار روزگار

نالم من از کدام تخت ؟ وکدام بخت نامراد

تلخی زهرخند کیست ؟در اسرار روزگار

طوفان وزید و کشتی ما دریا گرفته است

غرقاب موج بلاییم و دشوار روزگار

ترسم از عاقبت رنجی که گیردسزای تو

بر من گذشت هرچه بود از کردار روزگار

ای کولی مردد بیابان  و آفتاب و خاک

برخیز و کوچ کن ازموکب اغیار روزگار

ماه شهر تابستان 1368 علی ربیعی (علی بهار)

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۱۶
علی ربیعی(ع-بهار)

 رمان کیمیاگر

...ای کاش که در مسیر بیابانها ی زمین  وا حه ای شکل بگیرد ..............

راستی که هر کتاب دنیایی جدید بر روی آدم می گشاید..رمان کیمیاگر اثر پائولو کوییلو را می خوانم تا به فصلی می رسم که قهرمان قصه با کاروان بعد از عبور از صحرا به واحه ای می رسند و شتران اطراق می کنند زیرا که خبر رسیده است جنگی در حال وقوع میباشد  صحرانشینان و واحه جایی ست که محل صلح جنگاوران صحراست .. و واحه همان جایی ست که نیاز ابتدایی بشر برای عبور از قهر و سرکشی ست و لازم است حساب کنیم که دنیای امروز  علیرغم عبور  از آن همه پستیها و بلندیها به چند واحه یا اتراق گاه صلح نیاز دارد تا  بشر متمدن نیز به اندازه آن بادیه نشین به ارزش صلح و مفارقت پی ببرد ....زیرا از شواهد آن چنان که بر می اید موازنه ای اگر هست روح غا لب هم چنان  ستیز و جنگ طلبی دراعمال و نیات است...هرچند همه کتاب شاید شرح یک بیت هم از ادبیات عرفانی ما نباشد  ....حیرانی و سیر و سلوک عارفی سرگشته در وادی ایمن  چنانکه حافظ فرمود:

شب تار است و ره وادی ایمن در پیش        آتش طور کجا موعد دیدار کجاست

سروده ابتدای دوست

1

وقتی که می رسم

به ابتدای دوست

ازشرق مصور خورشید

دلم می خواهد بگویم

چه اوقات قشنگی

فراغت شبنمی

برآستانه برگی نشسته انگار

تنها تنها ذهنم

گنجایش این همه آسمان را ندارد

تا در منظومه ها ی هجرانش

رنج نامه ای بسراید

بدین مضمون

هیچ کس دشمن نیست

حتی تو

که مرا می کشی

از دفترهای گذشته تهران پاییز 1372 علی ربیعی(علی بهار)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۳۰
علی ربیعی(ع-بهار)

نجوایه بر سالی ک رفت.....

برخلاف دونده های دوی ماراتن اسفند که می رسد گویی سال دوپا دارد و یک پاهم

قرض می کند و حالا ندو کی بدو می دود که به آخر خط برسد عجله آخر سال برای

رسیدن به آخر خط شگفت انگیز است! هم برای سال کهنه که می رود هم مردمی که با

دلیل و بی دلیل بدنبال عمر رفته که نمی روند هیچ،... بدنبال آنند که سال کهنه زودتر

رخت بربندد و تو دلگیر و شاید هم کمی بی خیال از گذشت بی مهابای عمری که

سپری شد وبعد با زبان بی زبانی هی تکرار می کنی و تکرار می کنند ای بابا انگار

همین دیروز بود که سال کهنه را نو کردیم ....اما از همه اینها که بگذریم  نوروز حس

مشترکی ست از تیسفون تا شوشی ! که ریشه در این کهن دیار دارد..لذت بزرگی

وعشق وطن در هیچ کهکشانی نمی گنجد

..

                           سروده حس مشترک                           

1

نوروزکه می رسد از راه

چون حس مشترکی ست.....

پاشویه خستگی

پیرمرد قفقازی را جمع می کنم

تا بسلامتی برخیزد

دستان فرسوده پیرزن تاجیک را

بر بنفشه زارهای حوالی  جیحون می کشم

تا جوان شود!

عرق جبین دهقان ترمزی را

با حوله ترمه دوز

اصفهان پاک می کنم

بوی ترنج و نارنج روستاهای فارس را

با شامه و خاطره

ایرانیان همه جهان

قسمت می کنم

از اربیل تا یزد

ازتیسفون تا آیغور

چون اسفند  ...

که خانه تکانی می کنم

خانه ها و پنجره ها را

اندیشه ها و دلهارا

2

اسپند شورانگیز آذربایجان

آتش گاهی ست

که تا قدمگاه رستم

در زابلستان قد کشیده است

"سبز کشمیرمن"

"زلفای تو زنجیر من"

وترانه صبحگاهی انبوه گنجشکان

بر بلندای افراها و سپیدارهای نیشابور و خجند

مژده بخش بهار و باران است

3

سیاوش رعنا و دلیر!

چون گل سرخی آز آتش عبور می کند

با سور چهاشنبه سوری

که بیرق میران نوروزی ست

و قمریا ن سرگشته

با سارها و پروانه ها

بوی بیدبن ها را

به هر کجای سرزمین خاطره می برند

4

عبور می کنم از مزار شریف

تا مزامیر گلرنگ بلبلان دره پنجشیر

قناریهای محبوس کلات نادر

می رسم به اندوه هرات و بامیان

و گریه های بلند هندو کش

از شور چشمه سارها و جویبارانش

تا داغ هزاران لاله پرپر

    شکستن  ها و رستن ها .....

غم نامه های دوری ودوران حرمانش

5

شرق و غرب این فلات

چون دل من بزرگ و خونین است

به یاد می آورم دوشنبه های غریب را

بر کوهپایه های دوشنبه ای که نبودی

گفتی به یاد آر

نجوای عاشقانِ سمرقند و بخارا را

"اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا" حافط

اسفند 1379ماهشهر علی ربیعی( علی بهار)


 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۵۹
علی ربیعی(ع-بهار)

کبوتر بچه ای بازار خریدم

یکی از دوبیتی های بیشمار زمزمه بر لبان مادر که شرحی ست بر چاره ناچاری که زندگی باشد...برگردان از گویش بومی به فارسی روز....اینها ترانه هایی بر خواسته از دل مردمانی ست که ساده و صمیمی به دنیا نگاه می کنند و سراسرهمه خود واگویه ای از رنجی هستند که ریشه در دل و جان آنان دارد...رنج تیز پایی آفتاب داغ تابستان و صحرایی که تا دل دریا امتداد می یابد و چون نظر می کنی همه سراب است و آب نیست....... 

کبوتر بچه ای بازار خریدم

میان سینه و دل پروریدم

ندانستم کبوتر بی وفا بود

چنان رفت او، که آثارش ندیدم

 ............  وصف دلداده گی

زندگی که بروید


با ابر


با باران


همنفست  می شوم


پیشانی بر خاکت می سایم


مثل لذت زنبور به گل سوسن


میهمان سرمستی شهد گلبرگهایت می شوم


کندوهای خاطراتم  را


دالان شیرین زندانت می کنم


                           راستی راستی! لذت دیدار ت هنوز هم در دلم می جوشد


                                   فروردین 1381 تهران علی ربیعی (علی بهار)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۱۵:۰۳
علی ربیعی(ع-بهار)

    گاندی می گوید   چشم در برابر چشم باعث کور شدن همه می‌شود....همدردی و

همدلی با گاندی یعنی همنوایی با روح ظریف بشری، که قدر و قیمت آدمی را آنچنان بالا می برد

که بیچاره گی تن به فراغت روح و روان می رسد....به تعبیرسعدی :

شرطست سعد یا که به میدان عشق دوست

خود را به پیش تیر ملامت سپرکنی !

لذت زندگی

 ازکنج  خلوت  آسمان خدا

تا بوی نان و آشتی همسایه ها

لذت می برم

مثل وقتی که اسفند می رسد

با هیجانی کوچک

که غلیان مورچه های بالدار

در ابتدای گرم جنوب

زیر هر بته ای

کنار هر پیاده رویی

در حاشیه هرجاده ای

جانفشانی می کنند

برای زندگی!

اردیبهشت 1392 علی ربیعی (علی بهار) ماهشهر

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۲۱
علی ربیعی(ع-بهار)

هزاران  پنجره

هزاران چشم نقره ای

حضور نوروز را

 به تماشا نشسته اند

دراین تنگنای آسمان!

2

بر سفره درخت

پروانه ای   صدا می زند مرا

که برخیز !

بامداد دیگری ست

من هر بهار سبز را

با بغض آسمان دلم پیوند میزنم

قصه سگ و پروانه

برای فرار از آفتاب بهاری جنوب زیر سایه درخت بید بلند ی ایستاده ام آن بالا روی سر شاخه های درخت کهنسال هزاران هزار پروانه رنگارنگ از شفیره چسبیده به شاخ و برگها خارج شده اند وهوای پرواز در فضای  آزاد را دارند،درخت بید گویی تاج متحرکی از گل بر سر دارد و گنجشکانی که جیک و جیک کنان برای شکار پروانه ها ی  اطراف، این و آن سو می پرندو در حال تعقیب و گریز آن همه پروانه هستند و با هر بالا و پایینی  پروانه ای را شکار می کنند و بال و پری رنگین هم بعد از شکار از پروانه  بر زمین فرود می آید چون گلهای خوش رنگ زعفران ،زیر درخت بید بالهای رنگین بسیاری از پروانه ها ریخته است ،بال پروانه هایی که طعمه گنجشکان شده بودند ،من خیره به پروانه ای هستم که از خستگی بال وبال زدن و برای فرار از منقار گنجشکی به ارامی بر زمین زیر سایه درخت بید فرود می آید ،که سگی سفید بی اندک توجهی به من از راه می رسد و با دودست آغوش می گشاید تا پناهگاهی برای پروانه شود و گنجشک که ناامیدانه برمیگردد و به بالا می رود سگ آغوشش را می گشاید و پروانه اندکی از سینه سگ جدا می شود سگ با وفا خیره به پروانه و پروانه دور دست و پای سگ در حال بال بال زدن است فضای ساکت و ارامی ست من با گوشی همراهم از سگ و پروانه عکسی می گیرم ،مثل اینکه از گنجشک خبری نیست پروانه راهش را کج می کند که برود اما نه !پشیمان شده برمیگردد و خودرا در اغوش سگ رها می کند بازی زیبا ی سگ و پروانه تمامی ندارد این دو بی توجه به من چون مادر  و فرزندی  که بعد از سالها همدیگر را دیده اند ،گفتگوی ناشناخته ای را آغازمی کنندحالا پروانه می پرد اما بالا نمی رود و سگ هم که خیره به بال و پر پروانه است وچشم می چرخاندبه اطراف تا گزندی به اونرسد آنسوتر گنجشک بر تیر چراغ برق چشم دوخته به اینکه سگ کی پروانه را رها می کند اما برعکس پروانه دیگری از راه می رسد و باز هم پروانه ای دیگر... حالا تا بخواهی پروانه که سگ را در حصار خویش گرفته اند سگی که به شوق این همه پروانه بالا و پایین می پرد و پروانه ها التماس کنان که سگ سفید دستی بر بال و پرشان بکشدو سگ که دوست ندارد هیچ پروانه ای را بی نصیب از مهر و محبت خویش بگذارد ،آن سوتر روی سیم های چراغ برق فقط یک گنجشک ننشسته بلکه دهها گنچشک و تعدادی هم کلاغ خیره به بازی دنباله دار سگ و پروانه هایند و شاید هم حسرت این همه پروانه خوشمزه را دارند که دور و بر  سگ می چرخند ،بادی می وزد که پروانه ها را به وسط جاده می کشاند  سگ به دنبال گروه پروانه ها چون نگهبان گله  که مواظب است  آسیبی به این همه پروانه نرسدبه دنبالشان می دود  ،چشمم را برمیگردانم خدایا کمک کن خودروها ی عبوری سگ را زیر نگیرند....  

 

                                         بهار 1389 ماهشهرعلی بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۲ ، ۱۴:۲۳
علی ربیعی(ع-بهار)

سفر هرگز پایان ندارد. فقط مسافرانند که به پایان می رسند ....ساراماگو خالق رمان کوری

1

سروده سفر

سحر که بیاید

به ترانه همه چکاوکها حساسم

که از بند بند شاخه ها بر می خیزد

بر می خیزم

دوستم می گوید

ببین علی!

مسافر چند روزه این دنیا که باشی

دل به هیچ سودایی نمی دهی

بجز همین صداهای جادویی

که از بند بند شاخه ها بر می خیزد!

2

کنار جاده ایستاده ام

دست بلند می کنم

به هر که و هر چه که می بینم

آواز و لبخند بر زبان و صورتم رویید

من مزارع همه سرزمین های تابستانم

با جاده ای در حاشیه اش

شمال یا جنوب باشد

تفاوتی نمی کند

"آدمیزاده را چراغی گیر"

     "روشنایی پرست شعله پذیر*" الف سایه

شهریور ماه 1379 ماهشهرعلی ربیعی( علی بهار)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۰۱
علی ربیعی(ع-بهار)

زمانی ،روزی، داشتیم هوایی

دو دروازه دوتا دالان سرایی

نیاید سال و امسال و همه سال

پراکنده شدیم هریک به جایی

میراث جاودانه مادر همین سروده های دلنشین در گویش دشتی (لری جنوبی )به لهجه ماهشهری ست که بردل و بر زبان دارد دلسروده هایی که پرگاری را ماند در این دایره مینا  که جز حکایت سرگشتگی آدمی نیست ..که از فرهنگ شفاهی قرون و اعصار این قوم و هر قومی می تراود و با رنج و هجران طاقت فرسای آدمی به دیوار بلند درمانده گی می خورد و من به زبان همین پارسی به رسم الخط امروز این سروده ها را ترجمه می کنم که عشق و مکافاتش اگر هست به تار مویی بند نیست ....و آشفته گی زمانه هم که رهایم نمی کند حتی به خواب ..که دیشب هم باز خواب شور و شاب جوانی را دیدم و دگردیسی و دگرگونی هایی که در دل و جان داشتیم نه من که همه همنسلانم که  از دیوار راست تحول و امید بالا می رفتیم..یعنی که همه سختیها را به جان خریدیم ....گویی این دوبیتی مادرانه وجه تسمیه همه آن زمانه ها و زمینه هابود و حالا که برمیگردم و به پشت سر می نگرم ، می بینم که نه از پود نشان ماند و نه از تارنشان .....ای ساقی!

که به تعبیر الف سایه .... 

بسکه شستیم به خوناب جگر جامه ی جان 
                              نه ازاو تار به جا ماند و نه پود ای ساقی

.....بگذریم راستی که خواستی نبینی و نبیندت نزدیک بیا و آنچنان نزدیک که دیده نشوی بعد هرچه خواهی کن آنوقت می توانی یقین داشته باشی که نه به بار است و نه به دار که همین نقطه سر خط عالم همه خود خلاصه همه ماجرای بی نشانی ست که در گرته هایی شاذ و نادر رقم می خورد تا همچون مورچه ای که در بند قطره آبی محصور شد بگویی ای داد ای فریاد که همه دنیا را آب برد که پنداری همه عالم منتظر قدوم مبارک تو می ماند که آیا به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را به تعبیر اخوان ثالث....خواستم گفته باشم آرمانسازی نکنیم و دربدر کاهی نباشیم که کوه شود سر منزل مقصود همان منطق الطیر عطار ما ست  رسیدیم یا نرسیدیم که :

 در عشق قرار بی قراری ست..

.بدنامی عشق نامداری ست...

یعنی اینکه نیازی به هیچ قبض و بستی نبود این راز سر به مُهر را !

اردیبهشت 1392 ماهشهر علی ربیعی (علی بهار)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۱۳
علی ربیعی(ع-بهار)

گنجشکان هیاهو

فارغ از بند

فارغ از قید

آوازهایتان هر بامداد

کوچه را

خیابان را

شهر را بیدار می کنند

و هر شامگاه

کولیان بی دغدغه را به خواب می برند

شما گنجشکان هیاهو

که مژده بخش

دل غمگین من هستید

آوازهایتان مثل نور ماه قشنگ است

زمانی که از  حصار شاخسارها می گذرد

ماهشهر زمستان 72 علی ربیعی (علی بهار)

از دفترهای گذشته

هر روز به دنبال آوازهایی هستم که پیام آور آرزوهایی است...آرزوهایی که ظاهرا  قاعده ابتدایی دنیا است و قرار است که سنگ بنای هستی با این معیارها سنجیده شود ...مزین به  مهر و اخلاق و راستی که در دل همه انسانها با هر رنگ و بوم وبر باید که جاری باشد  ....اما همه اینها فقط آرزوهایی ست  که گاهی چون چشمان کودک فقر در میان بی حوصله گی آدمهای دور وبر گم می شود و هیچ کس سراغی از رنج و آزار او نمی گیرد و هیچ کس نمی پرسد این چشمان پر از اشک شب را در کدام بیغوله به صبح می رساند و هیچ کس دستان کبره زده او را نگاه نمی کند التماس اورا و آرزوهای او را بویژه در هنگامه بی پایان دعواهای سیاسی روزمره  کسی به یاد هم نمی آورد هرچند بزنگاه تناول عیش دنیا  دو روزه هم باشد گویی بر شکمباره ها ،سرمستی  و لذت هستی سیری ناپذیر است و چرخ عالم تا هست  بر وفق مراد می چرخد چنانکه درد تصرف و تسخیرش  مثل مزه های تند بر دهان و دندانشان  فشار مضاعف می آورد...دیگر باورم شده است که   سمت و سویی گنگ و ناتمام ذهن و ضمیرهمه گردنکشان عالم  را به یغما برده است...هر چند گنجشکان هیاهو نغمه سرایی کنند...  علی بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۲ ، ۱۶:۳۰
علی ربیعی(ع-بهار)