حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

نقاشی رویا

زندگی مرا از یاد برده است
مثل سرابی در ظهر تابستان
فریاد می زنم مجنون وار
تا لیلی سرگشته همه بیابانها
از حاشیه روزگاران به متن بیاید
میخانه ها رواق بردارند
مهتابی ها خنکای سایه دیدارها گردند
آهوان در صحرا بچرند
پرنده ها بر فراز آشیانه برگردند
ای کاش می توانستم
اینهمه رویا را نقاشی کنم
ماهشهر ع-بهار

ناچار به دانایی!
کامو نویسنده فرانسوی می نویسد من شخصا  رنج را با نوعی شادی پذیرفته ام ،شادی بودن در دنیایی که گذرا و بابهنگام است...
در عین حال که جهان برای کامو پوچ و بی معناست اما در پشت این بد بینی نوعی عشق به زندگی جاری ست عشقی که در عناصر طبیعت چون آفتاب و دریا و جنگل و بیابان پنهان است و شوق دیدن و چشیدن را در فهم انسانی وی بیدار می کند بگونه ای که در ناامیدترین حالت ممکن امید به زندگی را در ذات خود پرورش میدهد.
باری کامو با همه پیچیدگی‌ها در آثارش مدافع معنایی ساده از زندگی ست و انسان را با همه بدبختی هایش که ناچار به دانایی ست دوست دارد.
ماهشهر ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۳:۵۴
علی ربیعی(ع-بهار)

جای تو

تورا دوست میدارم
نه در قواره پرنده خوش آوازی
یا آهوی خرامیده بر چمنی
تو را دوست میدارم
نه در قواره کارگر مردی یا آواره زنی
تو را دوست میدارم
چون صبوری سروی
بالا بلند و دلیر
ایستاده و استوار بر شنزارهای داغ کویر
به صفت انسانی کامل
باری من نیز چون تو  مسافرم
و قلبم چمدانی ست که فقط جای تو دارد
ماهشهر ع-بهار

 

شرحی بر کتاب خودکامگی
کتاب نقد جباریت یا خودکامگی اثر مانس اشپربر ترجمه دکتر علی صاحبی چنانکه از اسمش پیداست نقدی ست عالمانه در باره تبدیل یک نظام مردم سالار به نظامی استبدادی که این استبداد یک تعامل دو سویه بوجود می آورد  بین فرد حاکم و جامعه ای که او بر آن حکومت می کند .
مستبد رسالت خود را در ظاهر نجات جامعه از بندگی ظالمانه می داند و اگر اشکالی در روند کار پیش بیاید دشمن را یگانه مقصر عدم کامیابی تلقی می کند به عبارتی او برای خود رسالتی قائل است که قابل فسخ و ستاندنی نیست . در چنین جامعه ای چون راه حل برون رفت از بحرانها را  درست تشخیص نمی  دهند لذا پای رمالان و جنگیران غیب گو به میان میاید تا اندکی از رنج مردم استبداد زده کاسته گردد و این دور باطلی ست که در جای جای کره زمین تکرار شده است و همواره مستبدی جای خود را به  مستبدی دیگر داده است بی آنکه مردم به نقش خود در تقویت نظام استبدادی اطلاعی داشته باشند .

ماهشهر ع-بهار 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۴۳
علی ربیعی(ع-بهار)

 

کاریکلماتور ۲
دستت به مثابه تفنگ
انگشتانت آماده شمارش گستاخی و شلیک فشنگ
در کلامت آتشی از قهر شعله می کشد
نفرتی مدام
زنده باد فالگوشان دروغگویت
که بر انجماد افکارت
پایکوبانند
من که تسلیم زمانه شده ام
و برایم تفاوتی ندارد
بر کدام ارابه مرگ سوارم کنند
بعلاوه دوست دارم هر چه زودتر
عطای زندگی را به لقایش بخشم
اما شک ندارم
تو نیز
روز خوش نخواهی دید
ماهشهر ع-بهار

من مزاحم کسی نیستم!
به این نتیجه رسیده ام و دیگر چاره ای هم ندارم مگر اینکه بلیطی را که خداوند به قصد زندگی در این دنیا به من داد پس بدهم،براستی که حوصله ام از دنیا و مافیهایش سر رفته .عزیزترین کسم را از دست داده ام و دنیای پیرامونم هیچ انگیزه ای به من نمی دهد که بیشتر از اینها مزاحم خداوند متعال باشم .دنیایی که هیچ تعبیری ندارد  مگر یک  گستاخی بی حد و حصر از هر کس که فکرش را نمی کنی یامی کنی،چنانکه  به سهم خویش راست راست در چشمانت نگاه می کنند و دروغ می گویند و دزدی می کنند و بعد به تو نارو می زنند.
چیست این ظاهر پر نقش و نگار هستی ؟ همه می گویند بگذار پرومته در آتش قهر خدایان بسوزد و سقراط محاکمه شود  .من راضی نیستم زیر برخلاف عدل الهی ست بیچاره پرومته و سقراط و این آخری من ماهشهر ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۵۸
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده کاریکلماتور

چهره تو عبوس و بی لبخند
مظالم  تو بی دلیل
چشمانت
انگار قهر دریای چین است
با کشتی سانچی!
آنجا رقص رنج و مرگ توامان بودند
تعریف  می کردند تو فرمودی
درس خوبی ست برای آیندگان
هرچند مادر سیاوش و سهراب از دور
آتش مرگ فرزندان را  تماشا  کردند
حالا به این نتیجه رسیده ام
عاشق ترسناک تیرگی هستی
از ستاره صبح بیزار
راستی تو را به خورشید عالمتاب چکار
ماهشهر ع-بهار 

 

در باره رمان بیلی باد هرمان ملویل

از همان روزهای نوجوانی که با آثار هرمان ملویل آشنا می شدم سه ویژگی اصلی در رمانهای ایشان برجسته بود ،جسارت و شجاعت و از خود گذشتگی و گاهی هر سه خصیصه با هم در کار قهرمانان قصه ها از خود نشانی داشتند.اسم این سیاق سبک بود یا سلیقه و جنم اختصاصی

باری یا هر چیزی که شما دوست دارید روی پیرنگ و آفرینش نویسنده  بگذارید در قصه ها کششی عمیق برپا بود.

چنانکه همین توالی منطقی و در عین حال ساده خواننده را پابپای صفحات کتابها مثل برق گرفتگی  تا آخر با خود می کشاند و در این میان تفاوتی نبود می خواست موبی دیک باشد و حس انتقام عجیب کاپیتان اهب و یا بیلی باد نیک نفس و شجاع .
باری بیلی باد رمانی از هرمان ملویل نویسنده آمریکایی به عبارتی آخرین اثر این نویسنده جسور است که اطراف سه شخصیت می چرخد بیلی باد نیک نفس و بدفرجام و کلاگارت بدجنس و نااهل  و "ور" ناخدای کشتی که بعلاوه قاضی عادلی ست که علیرغم میلش بیلی باد ساده دل را به جهت قتل کلاگارت معلم اسلحه کشتی مجبور به اعدام می کند تا انضباط در کشتی حفظ شود هرچند بیلی خود اقدام به برپایی طناب دار خویش می نماید.

مثل اکثر آثار نویسنده نهنگ سفید داستان  این رمان نیز بر روی کشتی و در دریا می گذرد و روابط پیچیده انسانی را در یک محیط بسته به نقد می کشد زیرا ملویل برای زمانی طولانی در استخدام نیروی دریایی امریکا بود. .
طرح توطئه در قصه بیلی باد آنچنان قوی ست که شما حس نمی کنید داستان فقط مربوط به همین کشتی با نفراتی ست که بشدت به هم وابسته هستند و در صورت تخطی از راهبرد فرمانده همه نابود می شوند و لذا چینش شخصیت ها نه بر اساس خوب و بد قصه که بر اساس وظایف و تعهد شخصیت ها رقم می خورد زیرا اگر غیر از این باشد قصه ای با مضمونی که هم ماجراجویی کشف قاره جدید را دارد و هم می خواهد جنبه های انسانی را در تمدن نو برجسته کند شکل نمی گیرد و به همین ترتیب است که این رمان و دیگر کارهای ملویل نقد زیرکانه دنیای جدید است که از طریق داستانسرایی بازگو می شود.
من همیشه فکر می کنم بیلی باد در این رمان جنبه زیبایی ست از تولد تازه و معصوم  آمریکای قرن نوزدهم! ،  که انگار برای رمانتیک های آن روزگار مائده ای آسمانی بود زیرا مثل کودکی ساده می نمود و دوست داشت دست کمکش را در دست هر کس که می رسید بگذارد به قول مهاجرین آن سالها امریکای دوست داشتنی که مادرانه آغوش بازی داشت تا مهاجرین بیشتری را در آغوش بگیرد هرچند در همان روزگار کشتی بردگان نیز از سوی استعمار کهن راهی ینگه دنیا می شد.
بعلاوه ان کشور تازه متولد شده قرار بود دوست ملتهای انقلابی جهان باشد و مردم اسیر و برده را چه با مهاجرت به ینگه دنیای خود و چه از طریق کمک های خیر خواهانه نجات دهد . مردمی که از ترس خرس روس و روباه پیر انگلیس به دامنش پناه میبرند  هرچند بعدها فهمیدن  که نه تنها احیا کننده ستم های پیشین نظام استعماری بود بلکه به ظاهر از چنگال گرگم در ربودی
  ندانستم ولی گرگم تو بودی ....با اجازه سعدی
به هر جهت  در برابر گارت  که نماد استعمار انگلیس است و مامور اسلحه خانه کشتی ،که همواره در حال ستیز با بیلی باد پاک سیرت است و او را تحریک به آشفتگی در کشتی می کند و در این میان  ناخدا "ور" شخصیت سوم رمان که سعی می کند در قضاوت نیز ناخدای منصفی باشد که نمی خواهد سکان کشتی اش کج شود و به بیراهه رود لذا همچنانکه که کشتی را در دل دریاها راهنمایی می کند تا به ساحل مقصود برسد در خصوص برخورد با عوامل کشتی علاوه بر احترام جانب احتیاط را به جهت حفظ آداب یک محیط بسته نگه میدارد.

اما سرگذشت مجنون وار بیلی چیز دیگری ست او سرانجام مجبور می شود در برابر گات شرور بایستد و با یک ضربه مشت او را بکشد ولی  در آخر ناخدا ور که می شود گفت نماد عدالت رمانتیک دنیای جدید است بیلی را به اعدام محکوم  می کند و بیلی چنانکه در بالا اشاره کردم خود مجری عدالت مرگ خویش  می شود.

باری قصه های هرمان ملویل شرح ماجراهایی از زندگی شرارت بار بشر جدید است که با رنسانس آغاز می شود و این بار علاوه بر حماقت قرون وسطایی حیله گری زیر پوشش علم باوری را نیز با خود همراه دارد در حالی که بشر همان بشر است با همه تعلقاتی که از خوی سرمایه سالار و پول پرست وی ناشی می گردد و نویسنده ای چون ملویل آنرا برجسته می کند مثل کشمکش انسان و حیوان در رمان موبی دیک.

 این اثر چون که آخرین لبخند هرمان ملویل به روی زندگی است وسعت هنری او را آشکار می‌سازد دست نوشته ای که از قرار معلوم نویسنده چندان علاقه ای به نشر آن نداشت در حالی که سرشار از زیبایی یک قصه امریکایی از نوع نجات دهنده داشت . از این کتاب رمانتیک و شعر گونه که وصف زیبایی از بردباری و جوانمردی  از دید نویسنده است در سال  1951 اپرایی با محوریت بیلی باد خوش قلب  ساخته شد

ماهشهر ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۰۴
علی ربیعی(ع-بهار)

کرونا و زمین انسانها!
آنتوان سنت اگزوپری نویسنده فرانسوی علاوه بر کتاب شازده کوچولو کتاب دیگری دارد با عنوان زمین انسانها گفتم خوب است حالا که ویروس کرونای کوچلو مثل یه بوکسور قهار  همه بشریت  روی زمین را برده یه گوشه رینگ  و به او حالی کرده هی بشر تو هیچی نیستی برگرد به خودت و این قدر به مال و قدرت و ثروتت نناز ....تو که جنگلها را نابود کردی و دریاها را بی ماهی ..  گفتم مختصری شرح بر این کتاب بنویسم  که نویسنده اش چون یک خلبان بوده  در خلوت خود و هنگام پرواز بر هر کوه و هر دره در نظر خلبانی که درآن اوج آسمان است باید به خاطر داشته باشیم که دوست داشتن به هیچ روی این نیست که تنها به هم بنگریم بلکه این است که جدا از تفرقه نژادی و قومی و مذهبی همگی با هم باشیم. در آخرای عصر فوق دیجیتال باید که آدمی به فقر دانایی خود بیشتر پی برده باشد و بدنبال فضیلتی بگردد که در کتابهای اخلاق و ادب فقط شرح و بسط آن را نوشته
در این کتاب نویسنده  خصلت دراماتیک برخی ماجراها را که در صحرا برای او پیش آمده برملا می کند و اینکه چگونه در حالی که همراه مکانیسین هواپیما در میان ریگزارها گم و از تشنگی و خستگی نیمه جان شده بودند نخستین بار انسان را در آن واحد با چهره همه ی انسانها در شخص یک بادیه نشین لیبیایی دیدند که آمده بود تا آنها را از مرگ حتمی نجات دهد...باری در این شرایط غمناک، ویروس کرونا باید علاوه بر تحریک حس انساندوستی  به ما یاد بدهد  که به زمین و همه متعلقاتش احترام بگذاریم، و بعلاوه از تقسیمات من در آوردی جهان اول و دوم و... چندم دست برداریم و اگر فرصتی بود بر بیچارگی بشر لبخندی تلخ بزنیم....
تهران ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۱۰
علی ربیعی(ع-بهار)

 

ابتدای سحر است
خواب پنجره را کنار می زنم
دارند به آخر می رسند مهتاب و ستاره
فردا روز دیگری ست
ای صبح دلنشین
به لبخندی میهمانم کن
تهران ع-بهار 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۲۸
علی ربیعی(ع-بهار)

 

بهتر آنست
که راوی صفت شکیبایی خود باشم
عاقلانه به دنیا بنگرم
به تقدیر تبریک بگویم که تدبیرم را به سخره گرفت
و علیرغم هر اتفاقی
انگیزه ترانه و سرود
فریاد رس دل بیقرارم شد
باید همواره با قلم و حروف
برای آنانی
که دوست دارم
بهترین تصویرها را بسازم
در این میان تفاوتی ندارد
من همه را دوست دارم
می خواهد زندانی قلم باشد
یا زندانبان قلم
خدای آزادی
یا ناخدای آزادی
ماهشهر ع-بهار

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۴۱
علی ربیعی(ع-بهار)

پشت این پرده تاریک هیچ شمعی روشن نیست (نشر در سایت مد و مه)

تو از جانب خدایان محکوم هستی زیرا راز بزرگ آنان را که همان لوحی سفید است که در قابش هیچ چیز نوشته نشده آشکار کردی .

و تو سیزیف چرا خواستی که این راز سر به مهر و ِسر مگوی را به همنوعانت القا کنی  پس سزای تو در دادگاه عدل من این است که سنگی بزرگ را تا قله کوه المپ بالا ببری و چون به قله رسیدی سنگ را بر نوک آن گذاشته و برگردی اما دریغ که سنگ بر قله نمی ماند و هر بار بعد از فرو افتادن تو ای سزیف بیچاره به علت همان گناه بیهوده و پوچ بار ظلم ما خدایان را بر دوش بکش و تا آدمی برپاست این بیهودگی را تکرار کن .

و تو سیزیف بدان که این عاقبت بشر است که باید همواره یا این رنج را تحمل کند یا دست به خودکشی زند که در هر صورت یکی ست و این خلاصه ای از مقاله فلسفی آلبرکامو از افسانه سیزیف است که مثل همه آثارش از سقوط که به نوعی سقوط اخلاقی آدمی ست که در یک خود اظهاری آزار دهنده بازگو می شود  تا طاعون مسری و ناچاری گریز ناپذیر  بشر که در همه حال قوه عاقله آدمی را برای مصیبتی که نامش زندگی ست آماده می کند. "این اتاق برای این ساخته شده است که مردم در آن بخوابند و این دنیا برای آنکه مردم در آن بمیرند."  البرکامو

تعبیر من این است فیلسوف و ادیب وجودی کامو با درک شرایط بشر در طول و عرض زمان و مکان در برابر بیداد خدایان یا همان انگاره های توهم خویش دست به عصیان می زند شاید اندکی از رنج جانکاهی که مبتلابه بشر است بکاهد اما دریغ و درد که هر چه بیشتر به این چاه ویل نقب می زند پوچی عریانتر می شود و مفری که در این میان باعث آسودگی ست همان خودکشی فاعل است.

و در این میان دوکتاب هستند از کامو که با توجه به مقدمه بالا ذهن مرا بیشتر درگیر حالات و روحیات نویسنده در خصوص پوچی و تمجید از خودکشی کرده اند زیرا  برای خوانندگان این  آثار درخشانترو صریحتر امیال فروخورده بشریت در آنها بیان می شود بی آنکه ادباری و انکاری را القاء کند هر چه هست متن آثار است  اولی افسانه سیزیف است و دومی بیگانه.

 در ابتدای کتاب افسانه سیزیف کامو می نویسد "تنها یک مسئله فلسفی واقعا جدی وجود دارد و آن هم خودکشی است" هرچند به نظر من همه عمر آدمی به خودکشی می گذرد زیرا مگر نه اینست که مرگ واقعی ترین جلوه در حیات بشر است و شمشیرش پیوسته تیز و برنده ، و بعلاوه دشوارتر از مصیبت مرگ مگر هست که روزی هزار بار بمیری برای اینکه زندگی کنی به همین علت  تشخیص اینکه زیستن  ارزش مدارا دارد یا به زحمت تداومش می ارزد، در واقع پاسخ صحیحی است به مسائل اساسی فلسفه که می خواهد به گوشه های تاریک از ادراک ذهن ادمی پا بگذارد زیرا مقوله مرگ سرزمین نامکشوفی ست که آدمی پایانی بر آن متصور نیست مگر مرگ! که  خودی وغیر خودی و مومن و کافر نمی شناسد، به همین دلیل کامو از درام مبتلابه بشر یعنی مرگ سخن می گوید قصه می آفریند،خیال و واقعیت می سازد تا دستخوش هیجان ناشی از عشق به زندگی نگردد و کماکان مانیفست هایش   خریدار دارند وغالب آن بیانیه های اعتراضی که کتاب های نویسنده باشند در گنجه  کتابخانه ها ی پر و پیمان نگهداری می شوند و متقاضیان پر شمار این آثارنیز همواره در صف می مانند تا به متاعی رسند که از قدر و قیمت دوسر نقطه وجود  یعنی مرگ و زندگی به تعابیری نو داد کلام میدهد.

هر چند مصائب مبتلابه آدمی یکی دوتا نیست از فقر و ثروت تا جنگ و بیماری و شدائد غیرقابل مهار طبیعت ازسیل وزلزله بعلاوه حاکمان زورگو،اما شاید باقی وجیزه ها غیر از مرگ که حل نشده است  مسائل بعدی و دست دوم در مفاهمه ادراکی بشر جایی برای کنکاش دارد  که کلیدش بدست خود بشر قابل حل است و در این زمینه می توان از مبادی و مبانی علوم انسانی وخرد و دانش راه حلی را جستجو کرد اما جایی که پای مرگ بمیان می آید نقطه پایانی بر شناسه و شناخت  آدمی زده می شود حتی آنجا که افسانه و افسون پای پیش می گذارند هرچند آنجا نیز راهی برای فرار مرگ از دست زندگی !هست چنانکه چشم اسفندیار در اسطوره های ایرانی و پاشنه آشیل در ایلیاد و هومر یونانی که حتی انسان عصر اسطوره و پهلوانی راهی برای بقای مرگ !از دست زندگی می جوید... کتاب یادداشت های افسانه سزیف یکی از تاثیر گذارترین آثار قرن بیستم است که الهام بخش بسیاری از نویسندگان و اهل اندیشه بعد از خود بوده است.

کتاب دنیای پوچ و خالی از معنایی را که کامو همواره در آثارش نشان می داد برجسته می کند درعین حال که از رنج های بی شائبه در این بیهودگی محض پشیمان نیست مردی که به فرمان خدایان ناچار است سنگی را بر کوه المپ ببرد و چون به قله رسد سنگ  فرو افتد و سیزیف تا ابد این کاررا تکرار کند چنانکه هر انسانی شخصا اسیر این بیهوده گی محض است و در ادامه  گسترده تر که بنگریم یک نسل و دونسل و بلکه هم همه نسلها این سنگ را همواره تاقله برده و باز فرو می افتند بی انکه ازسویی ناامید شوند و از سوی دیگر به این پوچی پشت کنند زیرا اگر هر دو مقوله رخ دهد شخص و جامعه ناچار است خودکشی کند .

باری شرح افسانه سیزیف از قلم کامو را از هر زبان که می شنویم به تعبیر حافظ نامکرر است زیرا سیزیف کاری می کند  تا رضایت خدایان از دست نرود و بشر همچنان در خدمت خدایان است گاهی در سیمای اسبی که اتوموبیلی را حرکت میدهد و گاهی مرغی که هواپیمایی را به پرواز در میاورد!براستی که بشر در همه اعصار تنها بوده است!

واما "،بیگانه نیز رمانی ست که محورش مرگ مادر مورسو قهرمان قصه است که مورسو را علیرغم بی حسی مفرط و نه بی تفاوتی تا محل تشیع می کشاند و در آخر نغمه پوچی و تنهایی  ست که فنای بی چون و چرای آرزوهای راوی  را که نویسنده باشد  در میان آدمیان و در میانه مظالم بیشمار که بر حیات بشر چنبره زده است معنا می کند .

منتقدی اضافه می کند "اگرچه کامو همواره از بحث درباره حقیقتِ گفته‌هایش سرباز می‌زند، اما با این وجود، درباره ناامیدی غیرقابل اجتناب بشر از شناخت جهان، توسط اثبات‌های مطلقی که عمدتا به «هوش» اشاره دارند، به نتیجه‌ای می‌رسد که از آن با عنوان «تعقل پوچ» یاد می‌کند "تعقلی که اختصاصی انسانهایی ست که فراستی ذاتی در مسئله تنهایی شرم آوربشر دارند وچندین قدم انسوتر از ظاهرقضیه را می بینند و یقین دارند در پشت این پرده تاریک هیچ شمعی روشن نیست .

زیرا شخصیت بیگانه از لحظه ای که نطفه ای بیش نبوده تا آنگاه که در میان هیاهوی اطرافیان به پایان می رسد به نوعی فرار را تجربه می کند ،فرار از مسئولیت فرار از احترام به آدمی فرار از هرچه می تواند به سلامتی ظاهری کمک کند زیرا او حتی خود را در میان اجتماع اضافی می بیند و لذا چاره ای ندارد مگر فرار از خود و تعلقاتی که چون کنه به تو چسبیده اند بی انکه در پی گشایشی در زندگی باشند فقط می ماند چگونگی خلاصی از این همه شومی که بیگانه  را احاطه کرده اند و شاید که پر بی راه هم نباشد .

ماجرا در طول قصه بگونه ای ست که می شود  با مورسوی بی تفاوت که نه از مرگ مادر متاثر است و نه از قتل کسی که فقط دوست ندارد زنده باشد از زبان راوی کتاب بیگانه همذات پنداری منصفانه ای صورت می پذیرد زیرا همه اتفاقات ناخوشایند در زندگی قهرمان قصه سرنوشتی ست که برای هر انسانی می تواند رقم بخورد تا پلشتی های زندگی نمایان تر گردد بعلاوه جاه طلبی های مفرط که برای هیچ کسی حد و مرزی نمی شناسد که این جاه طلبی در همه زوایای حیات بشری متجلی ست گاهی در اندازه رهایی از وضع موجود و گاهی برای خلاصی از آن ،گویی در دنیایی که همه برای وجاهت پلیدی سبقت گرفته اند تو اگر در این مسابفه مفارقت نیابی !ارزش زیست حداقلی را نخواهی داشت!.

فکر می کنم به سهم خویش در لحظات بسیاری همه ما به نحوی این بی تفاوتی را داشته ایم و درک کرده ایم و در پاسخ احساساتی را با گفتن هیچ معروف ! به اتمام رسانده ایم حتی اگرخواسته ایم لذت بخش ترین لحظات را در زندگی تجربه کنیم و همه زندگی مورسو حال و هوای تجربه های ماست که نویسنده یا راوی به نحوی موجز و موثر بیان می کند مثلا زمانی که آن قدر آزادی داریم که می فهمیم در قفس بسته جهان هستیم اما در عین حال آن قدر آزاد نیستیم که بتوانیم از وضعیت موجود خود فرار کنیم به یاد خطابه های قهرمانان شکسپیر می افتیم که چگونه ترجیح بند مرگ را بر هر چیزی والاتر می یابند و خود بدست خود تراژدی مرگ را رقم می زنند و لذا هیچ درامی  ناامیدی را بهتر از بیگانه مورسو شرح وتفسیر نمی کند و جالب اینکه خواننده با لحن خونسردانه و غیر دوستانه مورسو علیرغم همه تعلقات  احساس همبستگی دارد و بدنبال راهی تا به نجات او بر خیزد یا از نویسنده بخواهد مسیر قصه را بگونه ای ادامه دهد که مورسو بی خیال مرگ مادر و قتل جوان عرب شود و برود در سواحل دریا حمام آفتاب بگیرد!

"امروز مادر مرد شاید هم دیروز نمی دانم  " گویی نویسنده ما را با نوعی وارستگی سقراط وار به استقبال مرگ می کشاند وبعد اعتراض و مقابله با اجتماع خود که  در این میان بزرگترین ارزویش حضور هرچه بیشتر مردم در پای چوبه دارخویش است و زیر لب تکرار می کند مثل اینکه خشم بیش از اندازه مرا از درد تهی و از امید خالی ساخته است می خواهم کمک کنید تا این بساط را که مرگ مادر و یک مراسم تکراری ست زودتر تمامش کنیم من نه منتظر آینده ای درخشانم و نه از گذشته پشیمان هستم.

 تحمل کردن مشکلات زندگی در اثار کامو برجسته است او اعتقاد دارد اگر یک گناه در زندگی وجود داشته باشد آن گناه امید به داشتن یک زندگی دیگر و فرار از زندگی فعلی خواهد بود و نه ناامیدی از زندگی.

 فلسفه پوچی کامو و مکتب فلسفی بر امده از آن که برخواسته از شرایط جنگی و سپس صلح مسلح اروپا بود ودر اعتبار وجودشناسی بر ماهیت انسان حکایت داشت هم جنبه استیصال روشنفکران فرانسوی بود و هم راهی بود برای همه اهل اندیشه که در آن فضای ملتهب راحتتر زندگی کنند و از مواهب طبیعت چون افتاب و درخت و دریا لذت ببرند چنانکه کامو بی انکه دلیلی بخواهد از تابش بی دریغ آفتاب لذت می برد و افتاب برای او بمثابه عنصری بود که با وی مراوده دارد و اثرش را با همه وجود درک می کند و لذا در آثار کامو نقش آفتاب جان بخشی واضحی دارد و نویسنده گاهی که خسته می شود به آفتاب پناه می برد.

                            خرداد 1397 ماشهر علی ربیعی(ع-بهار)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۹ ، ۰۹:۳۸
علی ربیعی(ع-بهار)


اول بامدادی از تهران خارج شدم توی وسط جاده ساوه سگی به  ماشینی خورده  بود اما زنده و لنگان لنگان خود را بزور می کشید که بیاید در حاشیه جاده ماشین را کنار زدم و با علامت دست از خودروهای عبوری تقاضای توقف و یا کاهش سرعت نمودم همه به نحوی همکاری می کردند تا به سگ رسیدم انگار بیچاره  منتظر نجات دهنده ای باشد چشمانش پر از التماس زندگی بود.
به سمت من آمد و به کمک هم به پایین جاده رسیدیم  انسوتر مردی با وانتش کنار جاده ایستاده بود و تکه های گوشت را برای سگهای بیابانی در ظروف یکبار مصرف پایین جاده می گذاشت .تعداد سگها هی زیاد و  زیاد تر می شد و مرد جوان مواد غذایی متنوعی را که همراه داشت برای زبان بسته های گرسنه هی اضافه می کرد.  من هنوز کنار سگ مجروح ایستاده بودم که چشم بر نمی داشت از دوستانش کمک کردم تا هر دو رسیدیم به مردی که در این بیابان درستترین کار را میکرد سلامی کردم و سگ مجروح و گرسنه در بین سگها رها شد تا جانی بگیرد و ما هردو از این منظره به وجد آمده بودیم و البته من از سخاوت آن بزرگوار و  ایشان ظاهرا از شجاعت من بعد از احوالپرسی ابتدایی گفتم چه کار خوبی می کنی از کجا این همه گوشت را فراهم کردی گفت من نگهبان کشتارگاه بین ساوه و تهران هستم و هر روز کارم همین است تشکر می کنم و ادامه می دهم واقعا کارت بی نظیر است و او ادامه می دهد در مقابل کاری که شما امروز کردی هیچ است می گویم تعارف می فرمایی کار من یک اتفاق بود اما شما سخاوت یک آدم درستکار را نثار حیوانات کردی..راستی یادم باشد حالا کلاغها هم به جمع سگها اضافه شده اند.
بعد از این ماجرا به سفرم ادامه می دهم مثل همیشه مسیر هزار کیلومتری تهران تا ماهشهر را باید بروم ...هوا ابری ست و نم نم باران در این اردیبهشت ۱۳۹۹ فرح بخش و گلبیز است.

در جاده تهران به ماهشهر ع-بهار 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۹ ، ۲۰:۴۹
علی ربیعی(ع-بهار)

وقتی که سگ گازم گرفت
براستی که حادثه اخطار نمی کند   غروبی داشتم بر میگشتم  خونه که تا بخود بیام  یه سگ پامو یا همان پاچه معروف را گاز گرفت
سگه تو بغل یه نوجوان اخمو بود از اون بچه هایی که ظاهرا تا سگ نزنه روی گوششون خوابشون نمی بره و من هم مثل همیشه خدا غرق در عوالم خود بی آنکه متوجه باشم در حال عبور از پیاده رو سگ  پرید و گازم گرفت تا بجنبم در ساق پایم سوزشی حس کردم و دیدم  کار از کار گذشته ایستادم و به بچه که سگ را در بغل گرفته بود گفتم آخه این چه کاریه گفت پول شلوارتو می دم
گفتم من اصلا متوجه پاره شدن شلوارم نشدم تو می گی پولشو می دم
گفت ببین پاچه شلوارت  چقدر پاره شده
دیدم راس میگه به آنی  از زیر زانو تا پایین جر خورده بود  تازه زیر شلواری هم پام بود که اونم جر خورده است تا رسیده  دندونای تیز سگ به ماهیچه  ساق پایم و زخمی که آزار دهنده بود
به ناچار با پسرک و سگش رفتیم خونه طرف که همونجا سر کوچه بودن خانواده اومدن جلو و کلی محبت کردن پدر خانواده هم با یه تلفن اومد و منو برد انستیتو پاستور و چند آمپول هاری و کزاز زدن و خلاصه در این شب سرد پاییزی کلی مشغول شدیم و تا پاسی از شب گذشته که بابای بچه   مرا به درب منزل رساند همینطوری مشغول دوا و درمون بودیم و آخرش باکلی شرمندگی  گفت ناراحت  که نیستی گفتم نه بابا  من سگها را دوست دارم اما خوب چه اشکال دارد اگر بجای سگ در خونه های شما آهویی ،بره ای نگه داری می کردین که هم  ثواب دنیا داشت و هم آخرت تازه تصور کن شهری که آهوان در آن جولان میدهند....

تهران ع-بهار

 

آهوگردانی!

خلاصه از روزی که سگ یه نوجوان پایم را گاز گرفت و شلوار و زیر شلواری منو جر داد تا به ماهیچه ساق پایم رسیده. 
با خودم نشستم و گفتگو کردم که علیرغم اینکه من همه حیوانات روی زمین را حقیقتا دوست دارم از چرنده تا پرنده و درنده اما این سگ گردانی در کوچه و خیابان هم شد کار که هر آن امکان آسیب به غیر را سبب می شود و کلی ضرر و زیان به صاحب سگ و طرف مقابل آخه این چه کاریه شما حیوون دوست داری نگه داری بیا و یه آهویی یا بره یی را دست آموز کن هم صواب دنیا ببر و هم آخرت و کمک کن به اقتصاد خانواده مخصوصا بجای نگه داری این همه سگ در منازل ساکنین پایتخت اگر بجایش آهو نگه داری میکردن چه می شد.

تصور کن در شهر تهران در هر کوچه و پس کوچه یه شازده پسر وگل دختر یه آهو دست بگیرن و تو خیابون این ور و اون ور بکشونن می بینی چه منظره خوش آیندی بوجود می آید و کلی هم دعای خیر بدرقه راه صاحب آهو می شود و نسل آهوان هم از انقراض نجات میابد.

باری من از جمیع حیوان دوستان سراسر کشور درخواست دارم بیایند امتحان کنن بجای سگ و گربه ابتدا آهویی به جهت ازدیاد نسل، نشد بزی یا بره ای را بگیرند و با خود به خیابان و باغ و راغ بیاورند احتمالا بعد از این دنیای شهری قشنگتر خواهد شد شاید ابتدا بدلیل مدگرایی سگداران معترض شوند اما بعد از چند صباحی اگر در دست هرنوجوان و جوان یه آهو یا بره  دیده شد  هم حیوان گردی و حیوان دوستی زیاد می شود هم به اقتصاد و معاش خانواده کمکی ست خلاصه چه خوب است بیاییم این فرهنگ حیوان دوستی را به سمت عملی فرهنگی تر و شاید هم بتوان گفت ایرانی تر سوق بدهیم!

  تهران آذر ماه 99 ع-بهار

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۹ ، ۱۲:۰۶
علی ربیعی(ع-بهار)