حدیث نفس

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

مثل فراموشی غروب یک مرغ دریایی در انحنای قلب بریده ابرها فرو میروم

حدیث نفس

حدیث نفس من چون کیمیا ی نگاه اخلاقی بی مداهنه... گوهری ست قیمتی که وجدان ناخودآگاه آدمی رابه نقد می کشاند و وزن مقابله با خویشتن را بالا می برد تا جایی که برای عرضه بالا بلندی و خود خواهی نا بخردانه امکانی در ذهن و ضمیر آدمی باقی نمی نماند و خلوت درون را به آرمان شهر سقراط حکیم تبدیل می کند.... در عین حال که ریشه ای عمیق در این کهن دیار دارد ...ماهشهر علی بهار

بایگانی

 

 

در شبی پر ستاره

این باد ملایم را

این دریا را

این صحرا را

گره زدم به آسمان خیالم

به آزادی بی حصر کبوترانم

چونکه از بندی باز آیند

ماهشهر ع-بهار

 

جزیره سرگردانی!
گاهی فکر می کنم بیا و مثل زوربای یونانی قهرمان رمان کازانتزاکیس در لحظه زندگی کن و آن همه فراق و جدایی را در گوشه ای از ذهنت پنهان کن و سراغ قلبت برو و تنفس زیر آسمان آبی بیابان و جنگل را بیاد بیاور و با روح اپیکور و دم غنیمت شماری که خیام نیز سفارش کرده این چند روزه عمر را بسر بیاور!
بزرگی می گوید هر معنایی که زندگی ما را احاطه کرده ساخته و پرداخته ذهن ماست حالا تصوراتی که در ذهن تو جریان دارد از کجا می آید و به کجا ختم میگردد بستگی به رفتار و عمل متقابل تو با دنیای پیرامونت دارد .
جمعه شب ۱۹ شهریور ۱۴۰۰ باز ستاره بخت من زیر قوس ماه شب چهارم مثل نگهبانی وظیفه شناس دارد با یه چشم بهم زدن شرق و غرب زمین را برانداز می کند    تا می رسد به نقطه سر خط که من باشم با همه غم‌هایی که بر سینه ام سنگینی می کنند .
ستاره می گوید گویی همه سمت و سوی زمین گل و بلبل است فقط تو ماندی و بس.  برخیز و ببین ویروس کرونا چه بر سر مردم آورده، طالبان در افغانستان با انسانیت چه می کنند .با  خودت مهربان‌تر باش لطفا
تا بدانی در  کجای این جزیره سرگردانی حیران ایستاده ای.

ماهشهر ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۰۰ ، ۰۰:۲۴
علی ربیعی(ع-بهار)

از دفتر ترانه های مایوس نشر درسایت فلسفی chistiha
مثل درختان بی فصل
آسمان بی ابر
در روزها و ماه های سال گم شده ام
زندگی هم مرغ مایوسی ست
که سینه اش بوی ترانه نمی دهد
کاش سرنوشت آدمی
اینقدر بد نبود!
ماهشهر ع-بهار

دروغگویی!
درست است هوا پر از نم و رطوبت است و نفس به سختی بالا می آید اما همین که شب صاف و درخشنده است و می توانی تا چشم اندازه دور افق را ببینم نعمتی ست بخصوص که در آخر، سرک که می کشم چشمانم به ستاره هر روزی ختم به خیر می گردد و او در این مصیبت عظما تنها کسی ست که درک می کند لحظات سخت و جانفرسای من را.
مرا که در دل دارم داغ بلند بالایی!
چه ستاره مهربانی ست چه دوست خوبی ست حیف که دیر کشفش کردم رو به من کرده و حرفی هایی  می زند که هیچ ارتباطی به نوشته های قبلی من ندارد می گوید گوش کن داداش هر که و هر جور می خواهی باش اما به نظر من زندگی شما آدما  جهالت محض است و ارتباط مستقیمی با دروغ گویی و کلاشی دارد . زیرا کسی که در بدیهیات زندگی  به ستیز عقل میرود و پرچم دروغ و ریا را بالا می‌ آورد اگر جاهل نیست پس چیست ؟! می گویم منم در همه عمر حرفم همین بوده است اما حالا که به نتیجه نمی رسیم تا دنیایی عقلانی بسازیم حداقل  بیا کلی به عالم  و مافیهایش بخندیم می گوید آخی عزیزم من قربون همون خنده هات برم!
ماهشهر ع-بهار

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۰ ، ۲۳:۵۵
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده عشق
شب پره ها از خواب روزانه برخاستند
تا هجران مرا بنویسد
کاری هم برایم نمانده است
مگر ذره ای عشق
در دلم
جانم
که  به یغما می رود آن هم
ماهشهر ع-بهار

 

فروزنده ناهید و مهر
اینجا نشسته ام و چه بیجا نشسته ام ،خارم که به دامن صحرا نشسته ام هنوز چشم انداز آفتاب در غروب ۹ امرداد ماه ۱۴۰۰ پیداست که ستاره شمالی یا صحیح تر بگویم شمال غربی  از همان قله دور دست آسمان‌ چشم نوازی می کند و مثل دلداده ای در این وانفسای تنهایی و عسرت به من امید می‌دهد که ای بابا چه خبر است پدر جان فردایی هم هست گیرم برای من و تو نباشد اما  برای این همه نبات و جماد زیر این لاجورد کبود که هست می گویم من با همه جمله تو موافقم فقط آنجا که از من می خواهی این چند صبا را میهمان تو و این دنیا باشم لطف بفرما و صرفنظر کن خودت بهتر می دانی دنیا در بهترین شرایط مالی نبود ، حالا که واقعا نیست می گوید نه اشتباه می کنی این تصورات تو عین خودخواهی ست و فکر می کنی این فرش قرمز که از زیر پای تو کشیدن فقط اختصاصی تو است نه اینطور نیست من با این همه عظمت این بالای سر تو به یک لحظه بعدم امید ندارم تو که ذره ای از یک الکترون یعنی همان کوارتز هم نیستی می گویم تسلیمم اما هر کسی را جوری چیدن که هنگامه فرو ریختن با دیگری تفاوت دارد و همین هم از خواص ماده است به جاندار و بی جانش کاری ندارم.

می گوید حالا بحث فیزیک و کوانتم را بگذار و بیا به درد دل هم گوش کنیم.
می گویم بسیار خوب ناهید من و بالاتر ونوس شب های تارم می گوید انگار سرون پیری عاشق شدی می گم نه عزیز دلم دارم ادای عشاق سینه چاک را درمیارم که هر لحظه به یه اسمی صدات می کردند و همه هم چقدر بهت میاد اما من از همه اسم ها همان زهره را بیشتر می پسندم .زیرا مثل یه کت و شلوار انگار به قد و قواره خودت دوختن می گه کت و شلوار چیه مثل اینکه من در عالم سیاره ها خانم باید باشم می گویم ببخشید منظورم کت و دامن بود و اما در خصوص نشانی  ناهید و ونوس هم بد نیست می گوید آرام ، آرام ، چه خبر شده داری یه مقدار انحراف می زنی می گویم یعنی اسامی تو هم مثل ادوات موسیقی نمایش شان از صدا و سیما حرام است. می گوید مگر نمی دانی این دنیا کلا به دو قسمت تقسیم می شه  حرام و حلال و من که زهره باشم کلا تو بخش حرامش هستم یه خورده فاصله بگیر نجس نشی میگم زهره  جان بحث های شرعی زمینی تا آنجا هم رسیده می گه چی فکر کردی از خورشید هم گذشته که اونم تو منطقه ممنوعه جا می گیره خودتونی بگم از حرامیاست!
اما از همه اینها که بگذریم این چند روز هوا برگشته و خنک تر شده و آسمان باز هم شفافتر و ستاره شمالی من یعنی زهره نازنین آنچنان نزدیک است  که قصد می کنم او را به آغوش کشم و او هم کم نمی آورد و  یه هو برمی‌گردد به سمتم و می گوید آرام چه خبر است توهم هول برت داشته فاصله ما تا چائیکه نشسته ای یعنی بلوار پشت دیوار سپاه در نزدیک ترین حالت  همش ۴۲ میلیون کیلومتر است و تازه قلب من از آتش است زیرا من نزدیکترین سیاره به خورشیدم می گویم این را می دانم ده بار گفتی هی من نزدیک ترین سیاره به خورشیدم خوب باش می گوید چرا ناراحت شدی من فقط می خواستم وضعیت جغرافیایی یم را در این عالم توضیح بدم والا من هم با این بزرگی پشیزی نیستم گفتم آخی ناراحت شدی گفت نه بابا مگه میشه کسی از دست تو ناراحت بشه تو خودت بار غمی من فقط قصد تسلی خاطرت را دارم...می گم خوب برا امشب بسه زیاد حرف زدیم بزار کمی هم پیاده روی کنم و به چهره زیبایت بنگرم و یادی کنم از آن روزی که زهره بودی یار من! هر چند گاهی ناهید صدات می کنند و یه ردیف بالاترا بهت می گن ونوس  که هر سه  قشنگ است مثل خودت راستی یادم رفت بگم  فردوسی در آغاز سرایش شاهنامه اشاره مستقیم دارد به فروزنده گی تو، الهی که تا ابد زنده باشی عزیز دلم !
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده و رهنمای
خداوندِ کیوان و گردان سپهر
فروزندهٔ ماه و ناهید و مهر
ماهشهر ع-بهار

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۰۰ ، ۰۱:۰۸
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده خواب تو
بامدادی خوابت را دیدم فرزندم
و حالا هم غروب زیبایی ست
 فقط نمی دانم صدای جویبار را
چگونه بنویسم
تا تو برخیزی
و چون هزاران قاصدک خوشبخت
برقص آیی
خسته ام از گفتگوی های بی حاصل
ظلمت شب
عزلت تن
خراش مدام ذهن
از این همه مرافعه و مزاحمت
شمشیر از رو
که در سیاست جاری ست
من عاشقم
و هر جای زمین را
که انسانی ست!
مثل چشمانت دوست دارم فرزندم!
ماهشهر ع-بهار

زهره و ناهید و ونوس!
آه با این هوای دم و شرجی و عینک مه گرفته من در این دوشنبه ۱۱ امرداد ماه ۱۴۰۰ خورشیدی  ستاره ناهید هم چند شقه شده البته از پشت شیشه عینک من.
راست  و دروغش را هم به عهده عینک ته استکانی می گذارم اما در هر حال به تعبیر بزرگی تو را آنچنان نمی بینم که تو هستی بلکه هر چه به چشم آید از نگاه من است یا تو آنچنان خوش بر و رویی که در نظر نگنجد!
خلاصه ستاره شمالی در این غروب دم کرده و عصبانی از گرمای هوا ،همین طور هاج و واج دارد  مرا مثل علف می چرد و من خود دانم که دست زمانه هر کاری نکند  مرا به تحلیل می برد این حرفها را با درونیات خودم می زنم اما مثل اینکه زهره می فهمد مکنونات قلبی مرا و با صدای بلند تشری می زند که هی مردک باز که خودت را لوس کردی فکر می کنی عقل کل هستی و اول و آخر دنیایی بابا جان جماد و نبات همه در معرض هستی و نیستی هستند و تو نیز نه اول ماجرایی و نه آخر .
می گوید یکی از هم زمینی های خودتان که عاقبت جام شوکران را سرکشید...
می گویم سقراط

می گوید آفرین خوب شناختی می گویم اینکه مال حالا نیست حداقل ۴۰۰ سال قبل از میلاد مسیح است.
می گوید من با این تاریخ های من در آوردی شما کاری ندارد با توجه به فاصله چهل و دومیلیون کیلومتری من و شما من همین تازه دیدم که در دادگاه آتن جام شوکران را سرکشید هر چه هم شاگردانش از افلاطون تا ارسطو اصرار کردند  لطفا کوتاه بیا چون انسان صادق و حقیقت پرستی بود از عقیده اش دست نکشید که نکشید و قصدم این است که بگویم سقراط که تو به ایشان خیلی ارادت داری در آخرین لحظه سر کشیدن جام شوکران روی به حاضرین در دادگاه کرد و گفت چرا از مرگ بگریزم هنگامیکه من هستم مرگ نیست و زمانی که مرگ آمد من نیستم گفتم ناهید جان من یکی تسلیمم اما بگذار به حال خودم باشم میدانی دیروز هم گفتم هر کسی ساختاری دارد از تن و روان اختصاصی خویش بعضی کوهی را جابجا می کنند و فرو نمی ریزند و کسانی چون برگی خشک بر درختی بی بر با نسیمی فرو می ریزند قرار نیست همه مثل هم باشند همین تفاوت ها در اختیار و اجبار است که زندگی را قابل تحمل می کند می گوید من که درست گفتم اما شما هم درست می فرمایی می گویم قربونت برم  دراین وانفسای بی‌کسی تنها همدم و مونس لحظاتم تو هستی ناهید جان....می گوید تو که از زهره بیشتر خوشت می آمد می گویم از ناهید هم چند تایی خاطرات شیرین دارم خواننده شهیر با ترانه غمناک غروب کوهستان که چند نسلی با آن خاطره دارن نمی دانم شنیدی یا نه همین اخیرا از دنیا رفت گفت هنوز مراسمش را ندیدم طول می کشه تا برسه به اینجا گفتم به عمر من قد نمی ده  تازه مرا به ایام جوانی هم بردی ستاره شمالی عزیز !.
آن روزها مشهد و سمنان بود و یه ونوس که خطاط و نقاش و خواننده محفلی بنامی بود و البته  خیلی دوست داشتنی مخصوصا با آن چشمان آبی و موهای زرد و طلایی می گفت همه این هنرها را در محفل پدرش آموخته است یه مدت هم عاشق هم شدیم اما نشد که بشه حتما حالا اگر باشه  مثل من پیر شده  زیرا همه مثل تو نیستند که همواره جوانی کنند گفت ای بابا پیری ستاره و آدم نداره شامل حال هر جماد و نباتی می شود!
ماهشهر ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۰۰ ، ۱۲:۴۵
علی ربیعی(ع-بهار)

ماه پیشونی سفید

در این آسمان غبارینه

ماه را نگاه نکن
اینقدر که شکسته کمرش
او هم گوشت و پوستی بر استخوان شده
درست مثل من
آه ماه ماه
ماه پیشونی سفید
چقدر دلت پاک بود
چهره ات آرام
گاهی که در زیر و بم امواج گرفتار می شدی 
دلم می خواست مثل ماهی به قلابم بیفتی
با یه عالمه پولک براق
چقدر ساده بودی ماه
ماه پیشونی سفید

ماهشهر ع-بهار

 

دروغ هستی!
جمعه ۲۱ خرداد به تعبیر آن نماینده مجلس هزار و سیصد و چهارصد بود و هوا طبق سنوات اخیر باد به همراه خاک یعنی عجیب گرفته مثل دل و جان من اما این آب و هوای خشک و شکننده بار خاطرات و خطرات عمر من است از کودکی ها که با دوچرخه مسیر شهر تا صحرا و دریا را شبانه روز به همراه ناخدا های ماهیگیر طی میکردم تا بعد که این آسیاب زندگی هی چرخید و چرخید و با هزاران زشت و زیبا و بد و خوبش عادت کردم و حالا دست از پا درازتر رسیده ام به نقطه سر خط اما نقطه ای که با همه جان در آرزوی پاک شدن آن هستم نه تنها برای اتفاق هولناکی که پیش آمد بلکه در کل با آن همه زیر و بم ها و جستجوی مدام به قهرمانان سرگشته رمان‌های عصر پوچی از هدایت و کافکا تا کامو و سارتر  .
و بعد چه در زیر آفتابهای زمهریر زمستان‌های مشهد و چه تابستان‌های داغ ماهشهر نمی خواهم بگویم زندگی دروغی بیش نیست بلکه حتی همین دروغ بودنش هم روشن نیست که بیایی برای دو روز عمر بیشتر یا قدرت و مقام و ثروت بیشتر به آب و آتش بزنی همان که خیلی کسان با وجیزه هر چه به دم دستانش برسد از لاهوت تا ناسوت یعنی از خدا تا خاک این کار را می کنند. نمی دانم با این بروز نویسی ها خودم را تخلیه می کنم یا اندکی از حقیقت کلی حاکم بر هستی را یاد آوری می نمایم اما هر چه هست همه هستی با زیر و بم هایش دروغی بیش نیست با هر رنگ و لعاب که بر آن مالیده اند .
با دیدن سگ های ولگرد در خیابان‌ها حقیقت آدمی را بیش از همین سگهای معصوم نمی بینم که فقط یک تفاوت کوچک و آن آگاهی انسان به این سرنوشت دردناک از هجران و رنج و نادانی هر چه حیوان است اما من خوب شرایط سگها و بیچاره گی محض شان در این هوای گرم و استخوان سوز به همراه گرسنگی و تشنگی جای خود دارد و دلم بیش از اینکه برای آخر و عاقبت خودم بسوزد برای این سگها که احتمالا روزانه چقدر تلف می شوند می سوزد .
البته یه تفاوت ماهوی بین انسان و حیوان هست که انسان‌ها می توانند احساسات خود را پنهان کنند و حیوانات این کاره نیستند و به همین علت خیلی اتفاقات در عالم حیوانی پیش می آید که نتیجه آشکاری عواطف است از گرسنگی تا آواز خر در چمن اما این خوی عدم آشکاری در انسان به ناچار به حیله و دروغ ورزی و جاه طلبی ختم می گردد.

ماهشهر ع-بهار

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۰۰ ، ۱۸:۰۳
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده دغدغه من

گاهی مثلا شعری می نویسم
و زمانی حکایاتی هر چند کوچک

از روزها و روزگاران

آمد و شد رهگذاران
اما هر کاری که می کنم
علیرغم رنج هجران
دغدغه ام آزادی و حقوق آدمی ست
شرقی یا غربی
تفاوتی ندارند
جاده وسفر را هم خیلی دوست دارم
زیرا که بوی تغییر می دهند
بوی اسب و ایل و کوچ
ماهشهر ع-بهار

 

 

دروغ هستی!
جمعه ۲۱ خرداد به تعبیر آن نماینده مجلس هزار و سیصد و چهارصد بود و هوا طبق سنوات اخیر باد به همراه خاک یعنی عجیب گرفته مثل دل و جان من اما این آب و هوای خشک و شکننده بار خاطرات و خطرات عمر من است از کودکی ها که با دوچرخه مسیر شهر تا صحرا و دریا را شبانه روز به همراه ناخدا های ماهیگیر طی میکردم تا بعد که این آسیاب زندگی هی چرخید و چرخید و با هزاران زشت و زیبا و بد و خوبش عادت کردم و حالا دست از پا درازتر رسیده ام به نقطه سر خط اما نقطه ای که با همه جان در آرزوی پاک شدن آن هستم نه تنها برای اتفاق هولناکی که پیش آمد بلکه در کل با آن همه زیر و بم ها و جستجوی مدام که به قهرمانان سرگشته رمان‌های عصر پوچی از هدایت و کافکا تا کامو و سارتر رسیدم .
و بعد چه در زیر آفتاب زمهریر زمستان‌های مشهد و چه تابستان‌های داغ ماهشهر نمی خواهم بگویم زندگی دروغی بیش نیست بلکه حتی همین دروغ بودنش هم روشن نیست که بیایی برای دو روز عمر بیشتر، یا قدرت و مقام و ثروت به آب و آتش بزنی همان که خیلی کسان با وجیزه هر چه به دم دستانش برسد از لاهوت تا ناسوت یعنی از خدا تا خاک این کار را می کنند. نمی دانم با این بروز نویسی ها خودم را تخلیه می کنم یا اندکی از حقیقت کلی حاکم بر هستی را یاد آوری می نمایم اما هر چه هست همه هستی با زیر و بم هایش دروغی بیش نیست با هر رنگ و لعاب که بر آن مالیده اند .
با دیدن سگ های ولگرد در خیابان‌ها حقیقت آدمی را بیش از همین سگهای معصوم نمی بینم که فقط یک تفاوت کوچک و آن آگاهی انسان به این سرنوشت دردناک از هجران و رنج و نادانی هر چه حیوان است اما من خوب شرایط سگها و بیچاره گی محض شان در این هوای گرم و استخوان سوز به همراه گرسنگی و تشنگی جای خود دارد و دلم بیش از اینکه برای آخر و عاقبت خودم بسوزد برای این سگها که احتمالا روزانه چقدر تلف می شوند می سوزد.

ماهشهر ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۰۰ ، ۱۵:۴۸
علی ربیعی(ع-بهار)

 

خورشید سوخته

هیچ کاری ندارم
نه با آسمان و ستاره هایش
نه با دریا و ترانه هایش
حوصله ام سر رفته
از چشم انداز هر چه خورشید است
روز!
هنگامیکه می تابد
شب!
هنگامیکه  که می خوابد
ماهشهر ع-بهار

زهر بادمجان!
امروز ۱۹ خرداد ۱۴۰۰ اندکی حالم بد بود با این وجود برخاستم و مثل حکایت این چند روزه گفتم برای اینکه مشغول باشم ناهاری برای خودم آماده کنم .مواد اولیه طبق سنوات اخیر سیب زمینی و گوجه بود به اضافه پیاز و یه کدو و اندکی روغن و ادویه های جاری یعنی فلفل سیاه و زرد چوبه و دارچین همه را یه سره قاطی کردم و گذاشتم روی اجاق .
احساس کردم یه چیز این غذا کم است و آن بادمجان است بازارچه نزدیک است و رفتم دو عدد بادمجان هم خریدم و بعد از کندن پوست و دنبالچه به تاس کباب که در حال قلیدن بود اضافه کردم در فکر خوش مزه گی غذایی بودم که با بادمجان کامل شده است سفره کوچک تک نفره را پهن کردم و نان و ماست هم کنار سفره چیدم و شروع به تناول ،اما چشم تان روز بد نبیند با اولین لقمه گویی زهر هلاهل باشد لب و لوچه آویزان شد نگو که بادمجان عزیزم از تلخی چون زهر گشته و کلی سر من از خوردن یه ناهار با چاشنی بادمجان بی کلاه ماند .جریان را به دوستی که زندگی مجردی دارد و با همین ابزار غذای خوشمزه درست می کند در میان گذاشتم اول کلی به حال و روزم خندید و بعد گفت برای اینکه زهر بادمجان گرفته شود باید آنرا در اندکی نمک بخوابانی و سپس که عرق بادمجان گرفته شد آن را به بقیه ادوات اضافه کنی و لذا با این تذکر تجربه ای در این آخر عمری بر تجربه ام افزوده گشت.

ماهشهر ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۲۷
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده شهاب سوخته
کتاب را زمین گذاشتم
گفتم من که سرنوشت
همه قهرمانان را از حفظم
چه اصراری تا آخر بخوانم
بگذار  زیستن را یه جا تمامش کنم
براستی که حوصله ام سر رفته
مثل سیلابی که همه چیز را با خود برد
یا شعاع شهابی در آسمان 
که تا انتها سوخت
گریزی نیست من با کمال افتخار تسلیمم
نه مریدی دارم و نه مرادی
نه قلب بزرگی نه سینه رادی
ماهشهر ع-بهار

سگی در چمن!
امروز ۸ خرداد ۱۴۰۰ در پارکی قدم می زدم هوا بشدت گرم بود و من هم مثل این روزهای زندگی  احساس خوبی نداشتم اما فکر نمی کردم از گرمی هوا هم باشد
باغبان داشت به چمن ها آب می داد توی یه گودی اندکی آب جمع شده بود دیدم سگی بسرعت خود را به همان گودی روی چمن  کشاند و مثل اردکی ولو شد توی آب.
معلوم بود  که شدت  گرمای خرداد ماهشهر چه بلایی سر زبون بسته آورده  که در شلوغی پارک و پیاده روی جماعت خود را به همان اندک آب روی چمن زده است.
ایستادم و به چشمان ملتمسش نگاه کردم انگار که سالها مرا می شناخت رفتم و از مغازه ساندویچی که همان نزدیکی بود یه ورق همبرگر هم آوردم و جلوی سگ گلباقلی  که می دانستم  گرسنه است گذاشتم و سپس با خود زمزمه کردم حالا که به آب خنک زدی خوب است که در این غروبی غذایی هم نوش جان کنی و دلت را از عذاب برهانی تا لذت روزانه ات  تکمیل شود!
ماهشهر ع-بهار

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۰۰ ، ۲۳:۲۹
علی ربیعی(ع-بهار)

سروده راوی

باید به وضع موجود عادت کنم
دشت های خشک را به ذهن بسپارم
و با همین باد ناملایم بسازم
تا روزی که خاطره ها راوی من باشند
ماهشهر ع-بهار

شرح سفر
امروز جمعه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ بود و من بعد چند روزی میهمان خانواده، تحمل دوری و دیری نداشتم و تا چشم باز کنم در هواپیمای تهران به ماهشهر و در حال پرواز اما واقعیت های تلخ زندگی را باید پذیرفت و تسلیم تقدیر زمانه شد.
عمیق که می شوی نه نادانی نکبت است و نه دانایی فضیلت و همه این تعاریف ساخته ذهن و ضمیر علیل آدمی ست که هر چه عمیقتر می شود تیرگی و ضلالت نیز عمیقتر میگردد
داریم از بالای سر ابرها که فکر کنم استان چهار محال باشد و انبوه پر پشت ابرها و کوهها و صخره ها عبور می کنیم تکانه های هواپیما خودی نشان میدهد و آن پایین چقدر دریاچه از بارش ها شکل گرفته و تازه چه فاصله کوتاهی ست بین غم و شادی و ما که همواره قدر شناس لحظات با هم بودن را نمی دانیم و به آنی می زنیم زیر میز و بازی را بهم می ریزیم
خوب تا یه جایی می توانی صبور باشی گاهی همه چیز از دستت در می رود و تو می مانی و لحظات جانکاهی که هر لحظه اش به تعبیر هدایت این عمر نکبت بار را طولانی می کند می خواهی در همین بالا بر ارتفاع هزار پایی برخیزی و فریاد بزنی که نه بابا من دیگه نیستم ولم کن زندگی می خواهم با دست خویش به آخر خط برسم و به رسم هندوها در آتش قهر هستی بسوزم و البته این یکسوی ماجراست و سوی دیگر دلبستگی کور کورانه به همین چهار روزه عمر لعنتی ست که حتی در تارترین لحظات نیز تو را به سمت کمر بند نجات می کشاند .راستی این چه قصه ای ست که چون پاندول بی مغز تو را به هر سو که بخواهد می کشاند در حالی که همه ماجرا در هیچ خلاصه میگردد .
محو آبی آسمانم
سکوت بره زمین
دلم گرفته است
ز ناکجای این جهان نا امین
در هواپیما تهران به ماهشهر ع-بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۰:۵۵
علی ربیعی(ع-بهار)

 

سروده زمین کوتاه

امروز در آسمان ابرهایی دیدم
مثل بره های سیاه و سفید
گفتم از این ابرها خداحافظی کنم
بگذارم بروند و ببارند
تا هر جا که خو استند
من که هر آینه سیل اشکهایم روان است
و زمین انگار که سالهای ترسالی ست
زیر پاهایم کوتاه آمده است
ماهشهر ع-بهار

از آرامستان تا خاورمیانه!
امروز پنج شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰ بود و من بعد از غروب دلتنگ آرامستان با فرزندم خداحافظی کردم و مثل این چند مدت آمدم پشت دیوار سپاه برای لحظاتی پیاده روی .
هوا هم خوب است و هنوز اردیبهشتی ست و من برای دلتنگی های خودم مفری می جویم و به ارزش عافیت از دست داده فکر می کنم و بی رحمی های خالی از مروت زمانه تا میرسم به عاقبتی که آدمی را به زلالت و گمراهی می کشاند.
باری این چند روزه خود رایی و استبداد و توتالیتر در خاورمیانه فکرم را  مشغول کرده است. این جغرافیای سخت و شکننده که از جنوب آسیا تا شمال افریقا وسعت دارد یعنی از معمر قذافی لیبی تا اردوغان در ترکیه اما همه یک وجه اشتراک دارند و آن خود رایی و نفرت پراکنی و تبعیض و استبداد در حکم رانی ست.
وقتی می خواهی در باره استبداد بنویسی خاور میانه را کلا باید یک کشور ورشکسته بحساب آورد که همه رهبران در این حوزه جغرافیایی عشق به قدرت دارند که تازه به قداست نیز این عشق را آلوده می کنند .
در خاورمیانه همه عوامل اجتماعی در خدمت استبداد سازی ست و اصلا بنیان خانواده توصیه به خودرایی و استبداد می فرماید .
می بینید  داغ روزگار از کجا تا به کجا می کشاندم.
ماهشهر ع-بهار 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۰:۴۲
علی ربیعی(ع-بهار)